بریده کتابهای قلمرو خلافکاران فرشته سجادی فر 1402/10/1 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 207 ولی ون اک چیزی از او را گرفته بود. دیگه به دردش نمیخورم. کلماتی که از نقطهای پنهانی در درونش برآمده بودند،حقیقتی که دیگر نمی توانست دانستن آن را انکار کند.باید خوشحال میشد.حقایق وحشتناک بهتر از درپغهای مهربانانه بودند. 0 4 هستی 1402/8/11 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 62 《توجه کردین که همه ی مردم شهر یا دنبالمونن یا از دستمون عصبانی ان یا میخوان بکشنمون؟ 》 کز گفت《 که چی؟》 《خب قبلا نصف شهر بود. 》 0 18 آرتمیس 1403/10/15 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 306 وقتی نمی توان دری را باز کرد باید یک در جدید ساخت. 0 1 آرتمیس 1403/10/15 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 63 باید با ترس روبه رو بشیم ، با این مهمون غیرمنتظره روبرو شیم و ببینیم چه حرفایی واسه گفتن داره وقتی ترس از راه میرسه ، قراره یه اتفاقی بیوفته. 0 1 آرتمیس 1403/10/15 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 41 بزار یه رازی رو بهت بگم هانا،هیولا های خیلی بد هیچ وقت شبیه هیولا نیستن. 0 1 آرتمیس 1403/10/15 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 69 حقیقت وحشتناک بهتر از دروغ های دلگرم کننده بود. 0 1 آرتمیس 1403/10/15 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 225 شاید شجاع بودن مستلزم نترسیدن نبود. 0 1 فرشته سجادی فر 1402/9/27 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 41 کز از عصایش استفاده کرد تا هردوی آنها را به سمت مرکز جزیره هدایت کند. _ و اگه همه حواستون به داد زدن سر همدیگه نبود، صدامون رو میشنیدین.ماتیاس، جوری با دهن باز نگاهش نکن انگار تا حالا دختری با لباس شب ندیدی. ماتیاس با نهایت وقاری که در توانش بود،گفت:_ دهنم باز نبود. ولی چه فکری باید میکرد وقتی نینا به همه جای لباسش گل زده بود؟ نینا گفت:_ ساکت باش،برکر. دوست دارم با دهن باز نگاهم کنه. 1 11 _ 1403/11/24 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 433 «زندگی هیچوقت چیزی که حقمونه نیست، اینژ. اگه بود...» 0 1 . 1402/8/19 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 429 جسپر دوست داشت به نینا بگوید که انسان می تواند چیزی را دوست داشته باشد و در عین حال کاستی هایش را ببیند. حداقل امیدوار بود اینطور باشد، وگرنه کارش تمام بود. 0 6 Andromeda 1403/8/6 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 209 زویا همیشه می گفت ترس مثل ققنوس می مونه. می تونی هزاران بار سوختنش رو تماشا کنی ،ولی باز برمیگرده. ر 0 3 فرشته سجادی فر 1402/9/30 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 109 _جسپر... _بابا،قسم میخورم همه چی رو توضیح میدم.ولی فعلا در همین حد بدون که توی بد مخمصهای گیر افتادیم و مخمصههای بد تخصص منن. این حقیقت داشت. جسپر احساس میکرد جان دوبارهای یافته است ونگرانیای که از زمان شنیدن خبر ورود پدرش به کتردام به جانش افتاده بود، فروکش کرد.احساس میکرد رهاو خطرناک است،مانند آذرخشی در چمنزار. _به من اعتماد کن،بابا. _باشه،پسر.باشه. 0 4 یاسمن 1403/4/14 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 562 چهره آدما یاد کلاغ میمونه. کسی رو که بهشون غذا داده و باهاشون مهربون بوده، به خاطر میسپرن. همینطور کسایی که در حقشون بدی کرده ان. 0 9 هستی 1402/8/11 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 57 آدم همیشه چیزی رو که میخواد به دست نمیاره 0 10 هستی 1402/8/11 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 44 《 بزار یه رازی رو بهت بگم هانا. هیولا های خیلی بد هیچوقت شبیه هیولا ها نیستن 》 0 13 آرتمیس 1403/10/15 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 41 کز گفت:توی کتردام آدم خوب نداریم،آب و هوای اینجا بهشون نمیسازه. 0 1 نرگس 1403/6/18 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 450 و این چیزی بود که در نهایت می توانست نابودت کند ؛ اشتیاق برای داشتن چیزی که هرگز دستت به آن نمی رسید . 0 2 فرشته سجادی فر 1402/9/28 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 76 به خودش نگفته بود که نمی ترسد.مدتها پیش،پس از سقوطی ناخوشایند،پدرش برایش توضیح داده بود که فقط احمق ها نمی ترسیدند.گفته بود ،باید با ترس رو به رو بشیم. با این مهمون غیر منتظره رو به رو شیم و ببینیم چهحرفهای واسه گفتن داره. وقتی ترس از راه میرسه،قراره یه اتفاقی بیوفته. 0 16 𝖉𝖗𝖊𝖆𝖜𝖊𝖗 1403/6/17 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 325 0 3 فرشته سجادی فر 1402/9/30 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 132 ون اک درحالیکه دستمالی را به صورتش می فشرد،گفت: _عوضی بی مقدار.هرزهی بی مقدار.خودم با چکش هر دوتا پاتو خرد میکنم... _ادامه بده،ون اِک،تهدیدم کن.بگوکهچقدر بی مقدارم.اگه بهم دست بزنی،کز برکر شکم زنت رو پاره میکمه وبچهات رو بیرون میاره و از بالکن اکسچنج آویزون میکنه. 0 6
بریده کتابهای قلمرو خلافکاران فرشته سجادی فر 1402/10/1 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 207 ولی ون اک چیزی از او را گرفته بود. دیگه به دردش نمیخورم. کلماتی که از نقطهای پنهانی در درونش برآمده بودند،حقیقتی که دیگر نمی توانست دانستن آن را انکار کند.باید خوشحال میشد.حقایق وحشتناک بهتر از درپغهای مهربانانه بودند. 0 4 هستی 1402/8/11 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 62 《توجه کردین که همه ی مردم شهر یا دنبالمونن یا از دستمون عصبانی ان یا میخوان بکشنمون؟ 》 کز گفت《 که چی؟》 《خب قبلا نصف شهر بود. 》 0 18 آرتمیس 1403/10/15 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 306 وقتی نمی توان دری را باز کرد باید یک در جدید ساخت. 0 1 آرتمیس 1403/10/15 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 63 باید با ترس روبه رو بشیم ، با این مهمون غیرمنتظره روبرو شیم و ببینیم چه حرفایی واسه گفتن داره وقتی ترس از راه میرسه ، قراره یه اتفاقی بیوفته. 0 1 آرتمیس 1403/10/15 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 41 بزار یه رازی رو بهت بگم هانا،هیولا های خیلی بد هیچ وقت شبیه هیولا نیستن. 0 1 آرتمیس 1403/10/15 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 69 حقیقت وحشتناک بهتر از دروغ های دلگرم کننده بود. 0 1 آرتمیس 1403/10/15 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 225 شاید شجاع بودن مستلزم نترسیدن نبود. 0 1 فرشته سجادی فر 1402/9/27 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 41 کز از عصایش استفاده کرد تا هردوی آنها را به سمت مرکز جزیره هدایت کند. _ و اگه همه حواستون به داد زدن سر همدیگه نبود، صدامون رو میشنیدین.ماتیاس، جوری با دهن باز نگاهش نکن انگار تا حالا دختری با لباس شب ندیدی. ماتیاس با نهایت وقاری که در توانش بود،گفت:_ دهنم باز نبود. ولی چه فکری باید میکرد وقتی نینا به همه جای لباسش گل زده بود؟ نینا گفت:_ ساکت باش،برکر. دوست دارم با دهن باز نگاهم کنه. 1 11 _ 1403/11/24 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 433 «زندگی هیچوقت چیزی که حقمونه نیست، اینژ. اگه بود...» 0 1 . 1402/8/19 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 429 جسپر دوست داشت به نینا بگوید که انسان می تواند چیزی را دوست داشته باشد و در عین حال کاستی هایش را ببیند. حداقل امیدوار بود اینطور باشد، وگرنه کارش تمام بود. 0 6 Andromeda 1403/8/6 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 209 زویا همیشه می گفت ترس مثل ققنوس می مونه. می تونی هزاران بار سوختنش رو تماشا کنی ،ولی باز برمیگرده. ر 0 3 فرشته سجادی فر 1402/9/30 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 109 _جسپر... _بابا،قسم میخورم همه چی رو توضیح میدم.ولی فعلا در همین حد بدون که توی بد مخمصهای گیر افتادیم و مخمصههای بد تخصص منن. این حقیقت داشت. جسپر احساس میکرد جان دوبارهای یافته است ونگرانیای که از زمان شنیدن خبر ورود پدرش به کتردام به جانش افتاده بود، فروکش کرد.احساس میکرد رهاو خطرناک است،مانند آذرخشی در چمنزار. _به من اعتماد کن،بابا. _باشه،پسر.باشه. 0 4 یاسمن 1403/4/14 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 562 چهره آدما یاد کلاغ میمونه. کسی رو که بهشون غذا داده و باهاشون مهربون بوده، به خاطر میسپرن. همینطور کسایی که در حقشون بدی کرده ان. 0 9 هستی 1402/8/11 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 57 آدم همیشه چیزی رو که میخواد به دست نمیاره 0 10 هستی 1402/8/11 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 44 《 بزار یه رازی رو بهت بگم هانا. هیولا های خیلی بد هیچوقت شبیه هیولا ها نیستن 》 0 13 آرتمیس 1403/10/15 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 41 کز گفت:توی کتردام آدم خوب نداریم،آب و هوای اینجا بهشون نمیسازه. 0 1 نرگس 1403/6/18 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 450 و این چیزی بود که در نهایت می توانست نابودت کند ؛ اشتیاق برای داشتن چیزی که هرگز دستت به آن نمی رسید . 0 2 فرشته سجادی فر 1402/9/28 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 76 به خودش نگفته بود که نمی ترسد.مدتها پیش،پس از سقوطی ناخوشایند،پدرش برایش توضیح داده بود که فقط احمق ها نمی ترسیدند.گفته بود ،باید با ترس رو به رو بشیم. با این مهمون غیر منتظره رو به رو شیم و ببینیم چهحرفهای واسه گفتن داره. وقتی ترس از راه میرسه،قراره یه اتفاقی بیوفته. 0 16 𝖉𝖗𝖊𝖆𝖜𝖊𝖗 1403/6/17 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 325 0 3 فرشته سجادی فر 1402/9/30 قلمرو خلافکاران لی باردوگو 4.6 15 صفحۀ 132 ون اک درحالیکه دستمالی را به صورتش می فشرد،گفت: _عوضی بی مقدار.هرزهی بی مقدار.خودم با چکش هر دوتا پاتو خرد میکنم... _ادامه بده،ون اِک،تهدیدم کن.بگوکهچقدر بی مقدارم.اگه بهم دست بزنی،کز برکر شکم زنت رو پاره میکمه وبچهات رو بیرون میاره و از بالکن اکسچنج آویزون میکنه. 0 6