بریدههای کتاب ژرمینال حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 97 افسوس هنوز کسی راهی برای زنده ماندن بیغذا کشف نکرده بود. 0 2 gharneshin 1404/3/18 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 376 یگانه سعادت ممکن سعادت نابودیست، یا اگر جز بودن راهی نیست خوشا درخت یا سنگ یا از آن هم کمتر، دانهی شنی بودن و زیر پای عابران مجروح نشدن! 0 32 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 27 شمعو فوت کن . من برای تماشای سیاهی غصههام شمع نمیخوام. 0 1 gharneshin 1404/3/13 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 97 افسوس هنوز کسی راهی برای زنده ماندن بدون غذا کشف نکرده بود. 0 5 مهران م 1403/11/5 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 292 اصلا هیچی بهتر از تنهایی نیست.آدم وقتی تنهاست با کسی اختلاف نداره! 0 9 gharneshin 1404/3/16 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 275 روزهای سرد و سیاهی که هیچ پرتو امیدی در آنها پیدا نبود. آنها خود این را خواسته بودند. هیچکس صحبت از تسلیم نمیکرد. این منتهای ذلت موجب میشد که بر سرسختی آنها افزوده شود. همچون جانوارانی که از جلو شکارچیان گریخته مصمم بودند که بمیرند و از ته سوراخشان بیرون نیایند. چه کسی جرات داشت شروع کند از تسلیم حرف زدن. به اتفاق سوگند خورده بودند که باهم متحد بمانند و پایداری کنند و کنار هم میماندند چنانکه در معدن، وقتی یکیشان زیر آوار مانده بود تنهایش نمیگذاشتند. قاعدهی کار همین بود. آنها در معدن، در مکتب رنج درس پایداری در محنت آموخته بودند. 0 6 Raziyeh 1404/3/16 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 64 آنها سخت بیپناه بودند، چه آسان میتوانسنتد دوست و غمخوار هم باشند و با هم بخندند. 0 1 بهار ناصری 1404/2/14 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 176 هیچ کس نیست که کاملا سزاوار سرزنش باشد هیچ آدمی پیدا نمی شود که در عین تمام شرارت هایی که ممکن است از او سرزده باشد،خون های بسیار نیز نکرده باشد. 0 12 gharneshin 1404/3/14 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 138 به این دخترانِ از خستگی درماندهای فکر میکرد که هنوز آنقدر احمق بودند که بچه درست میکردند: گوشتی برای بار بردن و کالبدهایی برای رنج کشیدن. اگر اینها همچنان به درست کردن بچههایی به گرسنگی محکوم ادامه دهند فلاکتشان هرکز تمام نخواهد شد. آیا بهتر نبود سوراخ زیر شکمشان را چفت کنند و رانهاشان را مثل وقت رسیدن مصیبت جفت؟ 0 4 msalar 1403/12/5 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 156 0 1 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 179 به قدری بود که همیشه گرسنه باشند اما نمیرند و همیشه زیر بار قرض کمر خم کنند و از دست طلبکارها بگریزند، انگاری این لقمهٔ بخور و نمیر را دزدیدهاند. 0 2 فاطمه بلالی 1403/12/12 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 71 ساکتشان کن.وقتی آدم قدرت ندارد بهتر است با وضع موجود بسازد و آنرا بدتر نکند. 0 2 °•zari•° 1403/9/25 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 153 یک روز هم میرسد که... آه،تف بر این زندگی!پسکیآخر؟پسکی؟ 1 49 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 179 آدم وقتی جوونه خیال میکنه نوبت خوشبختی هم میرسه. دلش پرِ امیده. اما بعد بدبختی رو بدبختی میآد. آدم وسط مصیبت گیر میکنه. 0 2 gharneshin 1404/3/21 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 542 تسلیمشان فقط به جبر شکم خالی بود. 0 33 gharneshin 1404/3/21 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 552 اکنون خورشید بهاری در اوج شکوه در آسمان میدرخشید و خاک بار گرفته و تخمپرور را گرم میکرد. زندگی از تهیگاه این خاک نانبخش بیرون میجوشید. جوانهها به صورت نوبرگهای سبز میشکفت و فشار جوانهی علفها سراسر دشت را میلرزاند. همهجا دانه به انگیزهی احتیاج به گرمی و نور ورم میکرد و دراز میشد و سراسر خاک دشت را ترک میداد. سرریز شیرهی نباتی پچپچکنان جاری میشد، صدای بوسهی عظیمی که دانهها را تکثیر میکرد. رفقا پیوسته کلنگ میزدند و صدای ضربات آنها به وضوح بیشتری به گوش میرسید. گفتی به سطح خاک نزدیکتر میشدند. در این بامداد جوانی و زیر اشعهی شعلهور خورشید صحرا از این زمزمه باردار بود. فشار مردان عظیم بود. سپاهی سیاه و تشنهی انتقام. در لابهلای شیارهای زمین به کندی در حال جوانه زدن بودند و برای قرن بعد رشد میکردند و بزودی خاک را میترکاندند. 0 3 gharneshin 1404/3/17 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 304 جهل را مفید و بوتهی مقدسی میدانست که انسانها در آن آبدیده خواهند شد. 0 8 رضا 1404/4/5 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 179 آدم وقتی جوونه خیال میکنه نوبت خوشبختی هم میرسه. دلش پر امیده. اما بعد بدبختی رو بدبختی میاد آدم وسط مصیبت گیر میکنه. من بدیِ هیچ کسو نمیخوام، اما بعضی وقتها میشه که طاقتم از این همه ظلم تموم میشه. 0 2 gharneshin 1404/3/15 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 156 دستمزد کارگران بنا به قانون مفرغ به کمترین مقدار ممکن معین میشه! این حداقل مقداریه که کارگرا نون خالی بخورن و بچه درست کنن. اگه از این مقدرا کمتر بشه، کارگرا از گرسنگی میمیرن و تقاضای نیروی کار زیاد میشه و دستمزد بالا میره. اگه از این مقدار بالاتر بره عرضهی نیروی کار زیاد میشه و دستمزد پایین میآد. این تعادل شکمای خالیه. محکومیت دائمی به شکنجهی کار و درد گرسنگی. 0 4 gharneshin 1404/3/20 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 396 زیر این آرامش افسردهی عظیم، در این سرسختی بیدفاع و مقاومت در برابر تفنگ، نرمیِ دورغین بود و اطاعت اجباری و صبر درندگان در قفس در بند، که چشم به رامکنندهی خود میدوزند و مترصدند تا اگر لحظهای غافل شود گردنش را به دندان بدرند. 0 2
بریدههای کتاب ژرمینال حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 97 افسوس هنوز کسی راهی برای زنده ماندن بیغذا کشف نکرده بود. 0 2 gharneshin 1404/3/18 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 376 یگانه سعادت ممکن سعادت نابودیست، یا اگر جز بودن راهی نیست خوشا درخت یا سنگ یا از آن هم کمتر، دانهی شنی بودن و زیر پای عابران مجروح نشدن! 0 32 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 27 شمعو فوت کن . من برای تماشای سیاهی غصههام شمع نمیخوام. 0 1 gharneshin 1404/3/13 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 97 افسوس هنوز کسی راهی برای زنده ماندن بدون غذا کشف نکرده بود. 0 5 مهران م 1403/11/5 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 292 اصلا هیچی بهتر از تنهایی نیست.آدم وقتی تنهاست با کسی اختلاف نداره! 0 9 gharneshin 1404/3/16 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 275 روزهای سرد و سیاهی که هیچ پرتو امیدی در آنها پیدا نبود. آنها خود این را خواسته بودند. هیچکس صحبت از تسلیم نمیکرد. این منتهای ذلت موجب میشد که بر سرسختی آنها افزوده شود. همچون جانوارانی که از جلو شکارچیان گریخته مصمم بودند که بمیرند و از ته سوراخشان بیرون نیایند. چه کسی جرات داشت شروع کند از تسلیم حرف زدن. به اتفاق سوگند خورده بودند که باهم متحد بمانند و پایداری کنند و کنار هم میماندند چنانکه در معدن، وقتی یکیشان زیر آوار مانده بود تنهایش نمیگذاشتند. قاعدهی کار همین بود. آنها در معدن، در مکتب رنج درس پایداری در محنت آموخته بودند. 0 6 Raziyeh 1404/3/16 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 64 آنها سخت بیپناه بودند، چه آسان میتوانسنتد دوست و غمخوار هم باشند و با هم بخندند. 0 1 بهار ناصری 1404/2/14 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 176 هیچ کس نیست که کاملا سزاوار سرزنش باشد هیچ آدمی پیدا نمی شود که در عین تمام شرارت هایی که ممکن است از او سرزده باشد،خون های بسیار نیز نکرده باشد. 0 12 gharneshin 1404/3/14 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 138 به این دخترانِ از خستگی درماندهای فکر میکرد که هنوز آنقدر احمق بودند که بچه درست میکردند: گوشتی برای بار بردن و کالبدهایی برای رنج کشیدن. اگر اینها همچنان به درست کردن بچههایی به گرسنگی محکوم ادامه دهند فلاکتشان هرکز تمام نخواهد شد. آیا بهتر نبود سوراخ زیر شکمشان را چفت کنند و رانهاشان را مثل وقت رسیدن مصیبت جفت؟ 0 4 msalar 1403/12/5 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 156 0 1 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 179 به قدری بود که همیشه گرسنه باشند اما نمیرند و همیشه زیر بار قرض کمر خم کنند و از دست طلبکارها بگریزند، انگاری این لقمهٔ بخور و نمیر را دزدیدهاند. 0 2 فاطمه بلالی 1403/12/12 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 71 ساکتشان کن.وقتی آدم قدرت ندارد بهتر است با وضع موجود بسازد و آنرا بدتر نکند. 0 2 °•zari•° 1403/9/25 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 153 یک روز هم میرسد که... آه،تف بر این زندگی!پسکیآخر؟پسکی؟ 1 49 حنا 1404/3/29 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 179 آدم وقتی جوونه خیال میکنه نوبت خوشبختی هم میرسه. دلش پرِ امیده. اما بعد بدبختی رو بدبختی میآد. آدم وسط مصیبت گیر میکنه. 0 2 gharneshin 1404/3/21 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 542 تسلیمشان فقط به جبر شکم خالی بود. 0 33 gharneshin 1404/3/21 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 552 اکنون خورشید بهاری در اوج شکوه در آسمان میدرخشید و خاک بار گرفته و تخمپرور را گرم میکرد. زندگی از تهیگاه این خاک نانبخش بیرون میجوشید. جوانهها به صورت نوبرگهای سبز میشکفت و فشار جوانهی علفها سراسر دشت را میلرزاند. همهجا دانه به انگیزهی احتیاج به گرمی و نور ورم میکرد و دراز میشد و سراسر خاک دشت را ترک میداد. سرریز شیرهی نباتی پچپچکنان جاری میشد، صدای بوسهی عظیمی که دانهها را تکثیر میکرد. رفقا پیوسته کلنگ میزدند و صدای ضربات آنها به وضوح بیشتری به گوش میرسید. گفتی به سطح خاک نزدیکتر میشدند. در این بامداد جوانی و زیر اشعهی شعلهور خورشید صحرا از این زمزمه باردار بود. فشار مردان عظیم بود. سپاهی سیاه و تشنهی انتقام. در لابهلای شیارهای زمین به کندی در حال جوانه زدن بودند و برای قرن بعد رشد میکردند و بزودی خاک را میترکاندند. 0 3 gharneshin 1404/3/17 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 304 جهل را مفید و بوتهی مقدسی میدانست که انسانها در آن آبدیده خواهند شد. 0 8 رضا 1404/4/5 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 179 آدم وقتی جوونه خیال میکنه نوبت خوشبختی هم میرسه. دلش پر امیده. اما بعد بدبختی رو بدبختی میاد آدم وسط مصیبت گیر میکنه. من بدیِ هیچ کسو نمیخوام، اما بعضی وقتها میشه که طاقتم از این همه ظلم تموم میشه. 0 2 gharneshin 1404/3/15 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 156 دستمزد کارگران بنا به قانون مفرغ به کمترین مقدار ممکن معین میشه! این حداقل مقداریه که کارگرا نون خالی بخورن و بچه درست کنن. اگه از این مقدرا کمتر بشه، کارگرا از گرسنگی میمیرن و تقاضای نیروی کار زیاد میشه و دستمزد بالا میره. اگه از این مقدار بالاتر بره عرضهی نیروی کار زیاد میشه و دستمزد پایین میآد. این تعادل شکمای خالیه. محکومیت دائمی به شکنجهی کار و درد گرسنگی. 0 4 gharneshin 1404/3/20 ژرمینال امیل زولا 4.3 46 صفحۀ 396 زیر این آرامش افسردهی عظیم، در این سرسختی بیدفاع و مقاومت در برابر تفنگ، نرمیِ دورغین بود و اطاعت اجباری و صبر درندگان در قفس در بند، که چشم به رامکنندهی خود میدوزند و مترصدند تا اگر لحظهای غافل شود گردنش را به دندان بدرند. 0 2