بریده‌ای از کتاب ژرمینال اثر امیل زولا

gharneshin

gharneshin

1404/3/21

بریدۀ کتاب

صفحۀ 552

اکنون خورشید بهاری در اوج شکوه در آسمان می‌درخشید و خاک بار گرفته و تخم‌پرور را گرم می‌کرد. زندگی از تهیگاه این خاک نانبخش بیرون می‌جوشید. جوانه‌ها به صورت نوبرگهای سبز می‌شکفت و فشار جوانه‌ی علف‌ها سراسر دشت را می‌لرزاند. همه‌جا دانه به انگیزه‌ی احتیاج به گرمی و‌ نور ورم می‌کرد و دراز می‌شد و سراسر خاک دشت را ترک می‌داد. سرریز شیره‌ی نباتی پچ‌پچ‌کنان جاری می‌شد، صدای بوسه‌ی عظیمی که دانه‌ها را تکثیر می‌کرد. رفقا پیوسته کلنگ می‌زدند و صدای ضربات آن‌ها به وضوح بیشتری به گوش می‌رسید. گفتی به سطح خاک نزدیک‌تر می‌شدند. در این بامداد جوانی و زیر اشعه‌ی شعله‌ور خورشید صحرا از این زمزمه باردار بود. فشار مردان عظیم بود. سپاهی سیاه و تشنه‌ی انتقام. در لابه‌لای شیار‌های زمین به کندی در حال جوانه زدن بودند و برای قرن بعد رشد می‌کردند و بزودی خاک را می‌ترکاندند.

اکنون خورشید بهاری در اوج شکوه در آسمان می‌درخشید و خاک بار گرفته و تخم‌پرور را گرم می‌کرد. زندگی از تهیگاه این خاک نانبخش بیرون می‌جوشید. جوانه‌ها به صورت نوبرگهای سبز می‌شکفت و فشار جوانه‌ی علف‌ها سراسر دشت را می‌لرزاند. همه‌جا دانه به انگیزه‌ی احتیاج به گرمی و‌ نور ورم می‌کرد و دراز می‌شد و سراسر خاک دشت را ترک می‌داد. سرریز شیره‌ی نباتی پچ‌پچ‌کنان جاری می‌شد، صدای بوسه‌ی عظیمی که دانه‌ها را تکثیر می‌کرد. رفقا پیوسته کلنگ می‌زدند و صدای ضربات آن‌ها به وضوح بیشتری به گوش می‌رسید. گفتی به سطح خاک نزدیک‌تر می‌شدند. در این بامداد جوانی و زیر اشعه‌ی شعله‌ور خورشید صحرا از این زمزمه باردار بود. فشار مردان عظیم بود. سپاهی سیاه و تشنه‌ی انتقام. در لابه‌لای شیار‌های زمین به کندی در حال جوانه زدن بودند و برای قرن بعد رشد می‌کردند و بزودی خاک را می‌ترکاندند.

16

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.