بریدههای کتاب سوگ مادر امیررضا صدرا 1403/7/23 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 65 0 16 Alemeh Afzali 1404/4/15 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 19 وقتی آدم در بیمارستان است مرگ مثل خفاش دور و برش پرسه میزند. گرچه مرگ در خود انسان است نه پیرامون او. ولی معمولاً در اینجاها بیشتر احساس میشود. ۴۳/۱/۶ 0 2 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 7 من در تن مادرم زندگی کردم و اکنون او در اندیشهی من زندگی میکند. تا روزی که نوبت من نیز فرا رسد به نیروی تمام و با جانسختی میمانم. امانت او به من سپرده شده است. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 7 آدم هرگز نمیتواند از همان اول چنین مرگهایی را باور کند، مرگ عزیزترین کسان را. تنها راهی که میماند نپذیرفتن و نفی واقعیت است، از بس حقیقتی که از این واقعیت سرچشمه میگیرد ناگوار است و غیر انسانی. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 15 به راستی خسته شدهام. حس میکنم که خیلی عصبی شدهام و کمتر میتوانم بر خودم مسلط باشم. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 21 گفت وضع او بهتر است چون زمین میخورد و پا میشود و دوباره راه میافتد ولی من دیگر قدرت زمین خوردن ندارم. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 26 از زندگی بیحاصلی که دارم بیزارم. نسبتا زیاد چیز میخوانم ولی عطش دانستن با این قطرهها سیراب نمیشود. از طرف دیگر دست و بالم برای نوشتن بسته است. مثل آدم چلاقی هستم که پیوسته در آرزوی راهپیمایی است. در دلم هزار آشوب است که راهی به بیرون نمییابد. آتشی است که زبانه نکشیده میافسرد. تنها مرا میسوزد و سوختنی است که هیچ روشنی ندارد. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 27 در دلم آشوب و غوغایی بود. انگار میخواستم همه چیز را در هم بریزم و خراب کنم. گاه گاه گرفتار این حالت میشوم. میل به ویرانی مثل سیل بر من غلبه میکند و در چنین حالی میخواهم این اجتماع و محیط گرداگرد را که مثل باتلاق اندک اندک مرا میبلعد و خفه میکند در هم بریزم و خودم را بیرون بکشم... 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 28 دو هفتهای است که روزهای بحرانی بدی را میگذرانم. سنگین و غمزدهام. هر وقت غمی به من هجوم میآورد سنگین و لخت میشوم، انگار همه نیروی حیاتی مرا خشک میکند. و این هجوم مثل سیل نیست که ناگهان فرا رسد و هر چیز را با خشم و خروش در هم بریزد. سیلابی است که انگار دشتی را فرا میگیرد، اندک اندک بالا میآید و همه چیز را در بر میگیرد و غرق میکند، آب از سر میگذرد. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 28 اکنون سیلاب رو به نشیب دارد و من رو به فراز. این است که میتوانم چند کلمهای بنویسم وگرنه آنگاه که همه چیز غرق است حتی توانایی خواندن هم نیست. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 29 هرگز رنج را دوست نداشتم و این حرفها که رنج سرچشمه الهام و هنر است در نظرم حرفهای پوچ است. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 32 آخر سالها «استخوان و ریشهام فکر او بود» اما حالا که مرده است نه تنها این گیاه آبیاری نمیشود، بلکه هوا سنگینی میکند و به دشواری نفس میکشم. او زمین و آسمان من بود. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 34 روح و جسمش را چنان دوست داشتم که گویی وجودش ضرورت هستی من بود. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 35 مرگ در باطن زندگی است و به اندازه زندگی عادی است ولی با این همه پدیده عجیبی است که انگار همه چیز را دگرگون میکند. تا چند روز پیش من بر زمین استوارم راه میرفتم ولی یکباره این زمین تهی شد. من نیز تهی شدم و خویشتن من در وجودم مرد. انگار ته کشیدم. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 61 ولی زندگی دست به دست میشود و انسان هرگز به تمام نمیمیرد. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 82 این منم که نامه مینویسم و نشانی تو را ندارم. به شب تیرهای که تو در آنی چگونه راهی بیابم؟ 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 101 من که آن وقت توی دلم به ضد دنیایی طغیان کرده بودم و میخواستم همه عالم را با نظام ظالمانهاش واژگون کنم از کمرویی عرضهی گرفتن نانم را در نوبت خودم نداشتم. 0 0 راضیه.الف 1402/5/1 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 1 نمی خواهم بر این اندوه غلبه کنم. آخر تا کی آدم می تواند هر چیز را که نشانه انسانیتی است در خود بکشد 0 2 مکتوب 1403/4/15 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 98 1 2 طاهره ستاری 1404/3/16 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 37 0 2
بریدههای کتاب سوگ مادر امیررضا صدرا 1403/7/23 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 65 0 16 Alemeh Afzali 1404/4/15 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 19 وقتی آدم در بیمارستان است مرگ مثل خفاش دور و برش پرسه میزند. گرچه مرگ در خود انسان است نه پیرامون او. ولی معمولاً در اینجاها بیشتر احساس میشود. ۴۳/۱/۶ 0 2 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 7 من در تن مادرم زندگی کردم و اکنون او در اندیشهی من زندگی میکند. تا روزی که نوبت من نیز فرا رسد به نیروی تمام و با جانسختی میمانم. امانت او به من سپرده شده است. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 7 آدم هرگز نمیتواند از همان اول چنین مرگهایی را باور کند، مرگ عزیزترین کسان را. تنها راهی که میماند نپذیرفتن و نفی واقعیت است، از بس حقیقتی که از این واقعیت سرچشمه میگیرد ناگوار است و غیر انسانی. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 15 به راستی خسته شدهام. حس میکنم که خیلی عصبی شدهام و کمتر میتوانم بر خودم مسلط باشم. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 21 گفت وضع او بهتر است چون زمین میخورد و پا میشود و دوباره راه میافتد ولی من دیگر قدرت زمین خوردن ندارم. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 26 از زندگی بیحاصلی که دارم بیزارم. نسبتا زیاد چیز میخوانم ولی عطش دانستن با این قطرهها سیراب نمیشود. از طرف دیگر دست و بالم برای نوشتن بسته است. مثل آدم چلاقی هستم که پیوسته در آرزوی راهپیمایی است. در دلم هزار آشوب است که راهی به بیرون نمییابد. آتشی است که زبانه نکشیده میافسرد. تنها مرا میسوزد و سوختنی است که هیچ روشنی ندارد. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 27 در دلم آشوب و غوغایی بود. انگار میخواستم همه چیز را در هم بریزم و خراب کنم. گاه گاه گرفتار این حالت میشوم. میل به ویرانی مثل سیل بر من غلبه میکند و در چنین حالی میخواهم این اجتماع و محیط گرداگرد را که مثل باتلاق اندک اندک مرا میبلعد و خفه میکند در هم بریزم و خودم را بیرون بکشم... 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 28 دو هفتهای است که روزهای بحرانی بدی را میگذرانم. سنگین و غمزدهام. هر وقت غمی به من هجوم میآورد سنگین و لخت میشوم، انگار همه نیروی حیاتی مرا خشک میکند. و این هجوم مثل سیل نیست که ناگهان فرا رسد و هر چیز را با خشم و خروش در هم بریزد. سیلابی است که انگار دشتی را فرا میگیرد، اندک اندک بالا میآید و همه چیز را در بر میگیرد و غرق میکند، آب از سر میگذرد. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 28 اکنون سیلاب رو به نشیب دارد و من رو به فراز. این است که میتوانم چند کلمهای بنویسم وگرنه آنگاه که همه چیز غرق است حتی توانایی خواندن هم نیست. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 29 هرگز رنج را دوست نداشتم و این حرفها که رنج سرچشمه الهام و هنر است در نظرم حرفهای پوچ است. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 32 آخر سالها «استخوان و ریشهام فکر او بود» اما حالا که مرده است نه تنها این گیاه آبیاری نمیشود، بلکه هوا سنگینی میکند و به دشواری نفس میکشم. او زمین و آسمان من بود. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 34 روح و جسمش را چنان دوست داشتم که گویی وجودش ضرورت هستی من بود. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 35 مرگ در باطن زندگی است و به اندازه زندگی عادی است ولی با این همه پدیده عجیبی است که انگار همه چیز را دگرگون میکند. تا چند روز پیش من بر زمین استوارم راه میرفتم ولی یکباره این زمین تهی شد. من نیز تهی شدم و خویشتن من در وجودم مرد. انگار ته کشیدم. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 61 ولی زندگی دست به دست میشود و انسان هرگز به تمام نمیمیرد. 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 82 این منم که نامه مینویسم و نشانی تو را ندارم. به شب تیرهای که تو در آنی چگونه راهی بیابم؟ 0 0 Yamiko 1404/5/7 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 101 من که آن وقت توی دلم به ضد دنیایی طغیان کرده بودم و میخواستم همه عالم را با نظام ظالمانهاش واژگون کنم از کمرویی عرضهی گرفتن نانم را در نوبت خودم نداشتم. 0 0 راضیه.الف 1402/5/1 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 1 نمی خواهم بر این اندوه غلبه کنم. آخر تا کی آدم می تواند هر چیز را که نشانه انسانیتی است در خود بکشد 0 2 مکتوب 1403/4/15 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 98 1 2 طاهره ستاری 1404/3/16 سوگ مادر شاهرخ مسکوب 4.0 18 صفحۀ 37 0 2