بریدهای از کتاب سوگ مادر اثر شاهرخ مسکوب
1404/5/7
صفحۀ 28
دو هفتهای است که روزهای بحرانی بدی را میگذرانم. سنگین و غمزدهام. هر وقت غمی به من هجوم میآورد سنگین و لخت میشوم، انگار همه نیروی حیاتی مرا خشک میکند. و این هجوم مثل سیل نیست که ناگهان فرا رسد و هر چیز را با خشم و خروش در هم بریزد. سیلابی است که انگار دشتی را فرا میگیرد، اندک اندک بالا میآید و همه چیز را در بر میگیرد و غرق میکند، آب از سر میگذرد.
دو هفتهای است که روزهای بحرانی بدی را میگذرانم. سنگین و غمزدهام. هر وقت غمی به من هجوم میآورد سنگین و لخت میشوم، انگار همه نیروی حیاتی مرا خشک میکند. و این هجوم مثل سیل نیست که ناگهان فرا رسد و هر چیز را با خشم و خروش در هم بریزد. سیلابی است که انگار دشتی را فرا میگیرد، اندک اندک بالا میآید و همه چیز را در بر میگیرد و غرق میکند، آب از سر میگذرد.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.