اما خانهای که جلویش ولو شدیم؛ یک خانه یک طبقه ویلایی با نخلهای دلبر توی حیاط. داریم حسابی بازرسیاش میکنیم که در باز میشود و یک مرد عرب چهارشانه از داخلش بیرون میآید. چه میبیند؟ کلی ساک و وسال و چند دختر بازیگوش موبایل به دست که درست جلوی خانهاش ولو شدهاند. اگر ما بودیم چه میکردیم؟ چپچپ نگاه میکردیم که چه جای نشستن است؟ یا خودمان را به بی خیالی میزدیم و رد میشدیم؟ ایشان هیچکدام از اینها را انتخاب نکرد. در خانهاش را باز کرد و با خندهای مهربان، طوری که بفهمیم نشانمان داد که اگر دستشویی لازم داشتهباشیم توی حیاط هست و اگر آبی غذایی بخواهیم، همسرش خانه است و ازش بگیریم!