بریدهای از کتاب سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! اثر فائضه حدادی
1403/6/4
صفحۀ 143
یاد احلام میافتم. رفیق شیعه عراقیام در سوئیس. او شیعهها را آشنا صدا میزد و از اینجا هم همه آشنا هستند. چقدر دلم برایش تنگ شده. وقتی که سر نامگذاری پسرک بین «طه» و «حسین» مانده بودم و او دستش را روی قلبش گذاشت و قطره سنگین اشکش ریخت روی دستش و گفت: دلت میآید اسم پسرت را حسین نگذاری؟ آن هم اینجا که کسی حسین را نمیشناسد؟ دلم لرزید. همان جا اسم بچهام را حسین گذاشتم و او را ازم قول گرفت که هر وقت رفتم کربلا یادش کنم. کجایی احلام که ببینی اینجا همه حسین را میشناسند. همه آشنا هستند.
یاد احلام میافتم. رفیق شیعه عراقیام در سوئیس. او شیعهها را آشنا صدا میزد و از اینجا هم همه آشنا هستند. چقدر دلم برایش تنگ شده. وقتی که سر نامگذاری پسرک بین «طه» و «حسین» مانده بودم و او دستش را روی قلبش گذاشت و قطره سنگین اشکش ریخت روی دستش و گفت: دلت میآید اسم پسرت را حسین نگذاری؟ آن هم اینجا که کسی حسین را نمیشناسد؟ دلم لرزید. همان جا اسم بچهام را حسین گذاشتم و او را ازم قول گرفت که هر وقت رفتم کربلا یادش کنم. کجایی احلام که ببینی اینجا همه حسین را میشناسند. همه آشنا هستند.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.