بریده‌ای از کتاب سر بر خاک دهکده: روایت یک نویسنده از راهپیمایی اربعین به همراه چهار محافظش! اثر فائضه حدادی

Eunjin

Eunjin

1402/6/13

بریدۀ کتاب

صفحۀ 75

نگاه می‌کنم به لیوان‌های یک‌بارمصرف چای ایرانی که آن طرف میز چیده شده‌اند. اگر از اول دیده بودمشان حتما از آن‌ها برمی‌داشتم؛ اما دستم روی یکی از لیوان‌های چای عراقی است. کسری از ثانیه وقت دارم که تصمیم بگیرم. این را ول کنم و آن را بردارم یا همین را بردارم و الکی نشان دهم چای عراقی دوست‌دارم؟ با لبخند می‌گویم:《لا! چای عراقی.》متقابلا لبخند دلنشینی روی صورت زمخت مرد می‌نشیند‌ که برایم معنا‌دار است. دنبال کاروان راه می‌افتم و قلپ‌قلپ از چای غلیظ و جوشیده و تلخ عراقی می‌نوشم. به شکر حل نشده‌ی ته لیوان که می‌رسم، می‌خندم؛ چقدر آخر تصمیم‌های درست شیرین است و اولش به چشم نمی‌آید.

نگاه می‌کنم به لیوان‌های یک‌بارمصرف چای ایرانی که آن طرف میز چیده شده‌اند. اگر از اول دیده بودمشان حتما از آن‌ها برمی‌داشتم؛ اما دستم روی یکی از لیوان‌های چای عراقی است. کسری از ثانیه وقت دارم که تصمیم بگیرم. این را ول کنم و آن را بردارم یا همین را بردارم و الکی نشان دهم چای عراقی دوست‌دارم؟ با لبخند می‌گویم:《لا! چای عراقی.》متقابلا لبخند دلنشینی روی صورت زمخت مرد می‌نشیند‌ که برایم معنا‌دار است. دنبال کاروان راه می‌افتم و قلپ‌قلپ از چای غلیظ و جوشیده و تلخ عراقی می‌نوشم. به شکر حل نشده‌ی ته لیوان که می‌رسم، می‌خندم؛ چقدر آخر تصمیم‌های درست شیرین است و اولش به چشم نمی‌آید.

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.