بریدههای کتاب دروازه مردگان؛ چاه تاریکی زهرا عشقی مُعز 1403/12/28 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 39 صفحۀ 79 بعد یادم آمد اگر آن اتفاق های بد نبودند امروز پیش میرزا حسن خان نبودم. انگار سختی ها من را به جای بهتری برده بودند. 0 1 صـآدْ 1403/4/18 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 39 صفحۀ 136 سری تکان داد و گفت: میگن بید مجنون آدم بوده، عاشق بوده بهش میگفتن مجنون عاشق به زنی بوده حالا بگیر اسم اون زن هم لیلی بوده یه روز با هم میرن کنار رودخونه اونجا لیلی میافته تو آب مجنون خم میشه دستش رو بگیره نمیتونه آب لیلی رو میبره لیلی خفه میشه، مجنون نمیتونه کاری بکنه زار میزنه میمونه کنار رودخونه دستاش رو آویزون میکنه به این امید که لیلی از آب بیاد بیرون و دستاش رو بگیره. لیلی نمی آد. مجنون اون قدر کنار آب میمونه تا خشک میشه میشه درخت میشه درخت بید مجنون که شاخه هاش به سمت آب آویزونه ... به این امید که یه روز لیلی از آب بیرون بیاد و دستش رو بگیره 0 12 سارا خانوم 1404/3/10 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 39 صفحۀ 66 0 38 ماهی در تُنگِ تاریک 1403/4/21 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 39 صفحۀ 66 0 5 ماهی در تُنگِ تاریک 1403/4/22 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 39 صفحۀ 136 0 11 زهرا عشقی مُعز 1403/12/28 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 39 صفحۀ 95 خاصیت تاریکی اینه که چشمات بهش عادت میکنه طوری که یادت میره اونجا تاریکه. 0 2 زهرا عشقی مُعز 1403/12/28 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 39 صفحۀ 66 چیه؟ فکر کردی مرده ها گریه نمیکنن؟ مرده ها درد نمیکشن؟ چرا هم درد میکشن هم گریه میکنن گیرم که اشک نریزن دلشون که می شکنه.... گریه میکنن بدون اشک گریه ی بدون اشک دردش بیشتره.حالیت میشه ؟ نمی دانستم چه بگویم. گفتم «آره .... رضی گفت: «بی خود... الان حالیت نمیشه اگه یه وقت خواستی گریه کنی و دیدی اشک نداری اون وقت می فهمی... می فهمی که مُردی. 0 1
بریدههای کتاب دروازه مردگان؛ چاه تاریکی زهرا عشقی مُعز 1403/12/28 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 39 صفحۀ 79 بعد یادم آمد اگر آن اتفاق های بد نبودند امروز پیش میرزا حسن خان نبودم. انگار سختی ها من را به جای بهتری برده بودند. 0 1 صـآدْ 1403/4/18 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 39 صفحۀ 136 سری تکان داد و گفت: میگن بید مجنون آدم بوده، عاشق بوده بهش میگفتن مجنون عاشق به زنی بوده حالا بگیر اسم اون زن هم لیلی بوده یه روز با هم میرن کنار رودخونه اونجا لیلی میافته تو آب مجنون خم میشه دستش رو بگیره نمیتونه آب لیلی رو میبره لیلی خفه میشه، مجنون نمیتونه کاری بکنه زار میزنه میمونه کنار رودخونه دستاش رو آویزون میکنه به این امید که لیلی از آب بیاد بیرون و دستاش رو بگیره. لیلی نمی آد. مجنون اون قدر کنار آب میمونه تا خشک میشه میشه درخت میشه درخت بید مجنون که شاخه هاش به سمت آب آویزونه ... به این امید که یه روز لیلی از آب بیرون بیاد و دستش رو بگیره 0 12 سارا خانوم 1404/3/10 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 39 صفحۀ 66 0 38 ماهی در تُنگِ تاریک 1403/4/21 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 39 صفحۀ 66 0 5 ماهی در تُنگِ تاریک 1403/4/22 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 39 صفحۀ 136 0 11 زهرا عشقی مُعز 1403/12/28 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 39 صفحۀ 95 خاصیت تاریکی اینه که چشمات بهش عادت میکنه طوری که یادت میره اونجا تاریکه. 0 2 زهرا عشقی مُعز 1403/12/28 دروازه مردگان؛ چاه تاریکی جلد 3 حمیدرضا شاه آبادی 4.3 39 صفحۀ 66 چیه؟ فکر کردی مرده ها گریه نمیکنن؟ مرده ها درد نمیکشن؟ چرا هم درد میکشن هم گریه میکنن گیرم که اشک نریزن دلشون که می شکنه.... گریه میکنن بدون اشک گریه ی بدون اشک دردش بیشتره.حالیت میشه ؟ نمی دانستم چه بگویم. گفتم «آره .... رضی گفت: «بی خود... الان حالیت نمیشه اگه یه وقت خواستی گریه کنی و دیدی اشک نداری اون وقت می فهمی... می فهمی که مُردی. 0 1