بریده‌های کتاب خط مقدم: روایتی داستانی و مستند از تشکیل یگان موشکی ایران با محوریت زندگی شهید حسن طهرانی مقدم

بریدۀ کتاب

صفحۀ 410

هر بار که رفیق دوست به دیدن کیم ایل سونگ (رهبر کره شمالی) می‌رفت، با این سوال مواجه می‌شد که: «آیا در این مدت زمانی که همدیگر را ندیده‌ایم، موفق به ساخت چیزی شده‌اید؟» اگر جواب رفیق دوست مثبت بود، کیم ایل سونگ از آن طرف میز بزرگ بلند می‌شد و با خوشحالی به سمت حاج محسن می‌آمد و او را در آغوش می‌گرفت و بعد سر جایش برمی‌گشت. انگار که ایران آن سلاح را برای کره درست کرده باشد. بار اولی که این کار را کرد به خاطر چهره بهت زده رفیق دوست هم که شده علت خوشحالیش را توضیح داد: «ما و شما یک دشمن مشترک داریم. من در طول همه سال‌های مبارزه‌ام با آمریکا فقط توانستم یک ضربه به ساق پای او وارد کنم، اما شما حالا قلب او را نشانه گرفته‌اید. علتش هم این است که شما با اسلام به جنگ او رفته‌اید. من قبل از پیروزی انقلاب اسلامی فقط اسمی از اسلام شنیده بودم اما بعد از انقلاب شما متوجه شده‌ام که اسلام چیز خوبی است. حتی تمایل دارم که درباره آن تحقیق کنم. همین بود که رفیق دوست سفارش داده بود بعضی از کتاب‌های شهید مطهری را به زبان کره‌ای ترجمه کرده بودند و در سفری که به همراه آقای هاشمی آمده بود، برای کیم ایل سونگ آورده بود.

4

بریدۀ کتاب

صفحۀ 75

اوایل سال ۶۰ که برای اولین بار وارد آبادان شد، کارهای زیادی می‌توانست بکند. اما مستقیماً رفت سراغ خمپاره. آن روزها خمپاره مهم‌ترین سلاحی بود که سپاه داشت. آن هم نه به وفور! در کل آبادان در حال محاصره، شاید سه تیم خمپاره بیشتر نبود. یکی بچه‌های تبریز بودند، یکی بچه‌های اصفهان و یکی هم بچه‌های آقای سرخیلی در شرق بهمنشیر. گلوله‌اش را به طور سهمیه‌ای از ارتش می‌گرفتند. روزی یک عدد! حسن آقا رفته بود توی گروه تبریزی‌ها. آن روزها شفیع‌زاده دست تنها بود. هیچ وقت فراموش نمی‌کرد که شفیع‌زاده با چه وسواسی آن یک گلوله سهمیه روزانه را پرتاب می‌کرد. برای یک گلوله یک روز تمام از این سر خط تا آن سر خط می‌رفت و می‌آمد. از دیدگاه‌های مختلف دیدبانی می‌کرد تا عاقبت یک هدف مشخص و مهم پیدا کند و مطمئن باشد که ۱۰۰ درصد قرار است نابودش کند. در آن شرایط نه تنها خود حسن آقا که هیچ کدام از مسئولان سپاه هم تصور نمی‌کردند که روزی سپاه توپ و توپخانه و در کل سلاح سنگین داشته باشد.

7