بریده‌ کتاب‌های یاغی شن ها: خائن به تاج و تخت

از سکوتی که وجود داشت متنفر بودم. به دلیل این سکوت، ترس هایم را بلند تر می شنیدم.

[اگر از راهزن چشم آبی بودن یک چیز را یاد گرفته بودم ، آن چیز این بود که داستان ها و حقیقت به ندرت یکی هستند .]

جین ::نه مثل احمد و نه مثل شزاد. من اومدم به خاطر اینکه احمو و دلیله برام مهم هستن و هردوشون عاشق این کشورن،" تو برام مهمی و تو خود این کشوری" . دفعه قبل فکر کردم اگه اینقدر مصممی که این دنیا رو ترک کنی باید به نبودنت عادت کنم، اما این بار وقتی رفتی حاضر بودم کل این بیابون رو برای پیداکردنت زیر و رو کنم....

«ما هیچوقت چیزی که میخوایم رو به دست نمی آریم.»

بخدا قسم اگه اون اذیتت کرده باشه امانی، کاری می کنم که بابتش زجر بکشه. تو به خدا باور نداری. پس به تو قسم می خورم.

اما همیشه برنده ها داستان ها رو می نویسند

"ایراد باور اینه که با حقیقت یکی نیست.... "

افراد برای کسانی که دوستشان داشتند کارهای وحشتناکی می کردند

جین میگوید::بخدا قسم اگه اون اذیتت کرده امانی،کاری میکنم که بابتش زجر بکشه ! میگویم::تو به خدا باور نداری.. جین می‌گوید::پس به "تو" قسم میخورم!

کسانی که انگشت اتهامشون رو به سمت دیگران میگیرن ممکنه انگشتشون اون قدر شدید بشکنه که برگرده سمت خودشون !

« ایرادِ باور اینه که با حقیقت یکی نیست . »

این زیبایی بیابان بود که به همه چیز وارد میشد،حتی روحت.

<<عشق،آدم ها رو خودخواه می‌کنه.>>

«عشق ، آدم ها رو خودخواه می‌ کنه .»

اگر از راهزن چشم آبی بودن یک چیز را یاد گرفته بودم،آن چیز این بود که داستان ها و حقیقت به ندرت یکی هستند.

"عشق، آدم ها رو خودخواه می کنه "