بریده کتابهای لاک وود و شرکا: پلکان ارواح زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 183 «میبینمش. داشت بالا رو نگاه میکرد. سرش کج بود، انگار گردنش قبلاً شکسته.» جرج گفت: «به صورتش نگاه نکنین.» لاکوود گفت: «خیلیخب، من میرم طرفش. بیاید آروم باشیم. آآآآی! یه چیزی منو گرفت!» دو صدای همزمان کشیده شدن آهن: من و جرج شمشیرهایمان را کشیده بودیم. نور چراغقوهام را روی لاکوود انداختم که بیحرکت و با نگاهی خیره، کنارم ایستاده بود. دوباره خاموشش کردم. گفتم: «هیچی نیست .پشت پالتوت به یه بوتهی انگورفرنگی گیر کرده.» «اِ، خب. ممنون.» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 287 صورت جرج خیلی عجیب است. وقتی عینکش را برمیدارد، چشمهایش کوچک و ضعیف به نظر میرسند؛ تندتند پلک میزند و کمی گیج به نظر میرسد، مثل گوسفند کودنی که گم شده. اما وقتی دوباره عینکش را میزند، ناگهان چشمهایش تیز و سرسخت میشوند و به چشمهای عقابی شباهت پیدا میکنند که گوسفند کودن را به عنوان صبحانه میخورد. 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 291 صاف نشست و لبخند زد، اما نه از آن لبخندهای چندینمگاواتی که باعث میشد برخلاف میلتان به حرفش عمل کنید؛ فقط یک لبخند گرم و دوستانه. 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 346 صدا ناگهان خشن و مصمم شد. «بله، میتونیم این کار رو توی فضای راحتتری انجام بدیم. من خستهم و باید بشینم. گریب، دوستانمون رو به کتابخونه ببر. اگه خطایی از هر کدوم از پسرها سر زد، میتونی به دختره شلیک کنی.» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 318 لاکوود گفت: «باید حواسمون رو جمع کنیم، جرج. برای توضیح وقت نداریم.» «پس تندتند حرف بزن و از کلمههای کوچیک استفاده کن.» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 334 «من رفتم به دهکده و وانمود کردم یه فروشندهٔ دوره گرد هستم که خونهبهخونه میره.» جرج پرسید: «چی میفروختی؟» «مجموعه داستانهای مصور تو، جرج. ای بابا، نگران نباش، هیچ کدوم رو نفروختم. قیمتشون رو خیلی بالا گذاشتم.» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 342 نمیدانم چطور لاکوود میتوانست اینطوری باشد: با وجود هفتتیری که به طرف سینهاش نشانه گرفته بودند، با وجود پالتوی پاره و لکههای خون، پلاسما، منیزیم، نمک و خاکستری که روی لباسهایش بودند، با وجود تارعنکبوتهایی که از موهایش آویزان بود و خراشهایی که به صورت و دستهایش افتاده بود، همچنان میتوانست حسابی راحت و بیخیال به نظر برسد. 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 24 حرفهای زیادی برای گفتن داشتم، اما حالا وقتش نبود. نفس عمیقی کشیدم. گفتم: «سعی کن توی دردسر نیفتی. دفعهی قبلی که وسط کار راه افتادی و رفتی، توی توالت گیر افتادی.» «صد بار بهت گفتهم یه روح در رو به روم بست.» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 80 «خب... از اول فقط شما دوتا بودین؟ فقط شما و جرج؟» «خب، معمولاً یه دستیار هم داریم. دو نفر برای این که از پس بیشتر روحها بربیایم كافيه، اما برای پروندههای سخت هر سه تامون با هم میریم. میدونی که، سه عدد جادوییه.» سرم را آرام تکان دادم. «متوجهم. دستیار قبلیتون چی شد؟» «طفلکی رابین؟ خب، اون... رفت یه جای دیگه.» «یعنی سر یه کار دیگه؟» «شاید اگه بگیم «درگذشت»، دقیقتر باشه. یا «رفت اون طرف».» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 155 «حرفم هنوز تموم نشده. هنوز خیلیش مونده. خیلی چیزای دیگه واسه گفتن دارم.» لاکوود مدتی طولانی مکث کرد. با اخم به من و بعد به بیرون پنجره نگاه کرد. بعد هم با کلافگی داد زد: «متأسفانه یادم رفت چی داشتم میگفتم. موضوع اینه: دیگه همچین کاری نکن. خیلی ازت نا امید شدم.» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 283 تا وقتی که کارمان با طبقهی همکف تمام شد و به سمت پله برگشتیم، با انواعی از مهها، صداها و بوهای ناجور روبهرو شده بودیم که همهشان کار جرج نبودند. 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 16 لاکوود پوشه را کنار گذاشت. «خب، خیلی مفید بود.» «واقعاً؟» «نه. دارم طعنه میزنم. یا شاید هم مسخره میکنم؟ هیچوقت فرقشون یادم نمیمونه.» «طعنه زدن هوش بیشتری میخواد، پس یعنی احتمالاً تو داری مسخره میکنی.» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 4 گفتم: «خب، قانونهای تازهمون یادت باشه: توی هر چیزی که میبینی سرک نکش. جلوی همه دربارهی این که کی به دست کی، چطور یا کِی کشته شده حدس نزن. از همه مهمتر این که ادای مشتری رو درنیار. خواهش میکنم. هیچوقت عاقبت خوبی نداره.» لاکوود گفت: «اینجوری که نباید هیچ کاری بکنم.» «كاملاً صحيحه.» 0 0
بریده کتابهای لاک وود و شرکا: پلکان ارواح زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 183 «میبینمش. داشت بالا رو نگاه میکرد. سرش کج بود، انگار گردنش قبلاً شکسته.» جرج گفت: «به صورتش نگاه نکنین.» لاکوود گفت: «خیلیخب، من میرم طرفش. بیاید آروم باشیم. آآآآی! یه چیزی منو گرفت!» دو صدای همزمان کشیده شدن آهن: من و جرج شمشیرهایمان را کشیده بودیم. نور چراغقوهام را روی لاکوود انداختم که بیحرکت و با نگاهی خیره، کنارم ایستاده بود. دوباره خاموشش کردم. گفتم: «هیچی نیست .پشت پالتوت به یه بوتهی انگورفرنگی گیر کرده.» «اِ، خب. ممنون.» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 287 صورت جرج خیلی عجیب است. وقتی عینکش را برمیدارد، چشمهایش کوچک و ضعیف به نظر میرسند؛ تندتند پلک میزند و کمی گیج به نظر میرسد، مثل گوسفند کودنی که گم شده. اما وقتی دوباره عینکش را میزند، ناگهان چشمهایش تیز و سرسخت میشوند و به چشمهای عقابی شباهت پیدا میکنند که گوسفند کودن را به عنوان صبحانه میخورد. 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 291 صاف نشست و لبخند زد، اما نه از آن لبخندهای چندینمگاواتی که باعث میشد برخلاف میلتان به حرفش عمل کنید؛ فقط یک لبخند گرم و دوستانه. 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 346 صدا ناگهان خشن و مصمم شد. «بله، میتونیم این کار رو توی فضای راحتتری انجام بدیم. من خستهم و باید بشینم. گریب، دوستانمون رو به کتابخونه ببر. اگه خطایی از هر کدوم از پسرها سر زد، میتونی به دختره شلیک کنی.» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 318 لاکوود گفت: «باید حواسمون رو جمع کنیم، جرج. برای توضیح وقت نداریم.» «پس تندتند حرف بزن و از کلمههای کوچیک استفاده کن.» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 334 «من رفتم به دهکده و وانمود کردم یه فروشندهٔ دوره گرد هستم که خونهبهخونه میره.» جرج پرسید: «چی میفروختی؟» «مجموعه داستانهای مصور تو، جرج. ای بابا، نگران نباش، هیچ کدوم رو نفروختم. قیمتشون رو خیلی بالا گذاشتم.» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 342 نمیدانم چطور لاکوود میتوانست اینطوری باشد: با وجود هفتتیری که به طرف سینهاش نشانه گرفته بودند، با وجود پالتوی پاره و لکههای خون، پلاسما، منیزیم، نمک و خاکستری که روی لباسهایش بودند، با وجود تارعنکبوتهایی که از موهایش آویزان بود و خراشهایی که به صورت و دستهایش افتاده بود، همچنان میتوانست حسابی راحت و بیخیال به نظر برسد. 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 24 حرفهای زیادی برای گفتن داشتم، اما حالا وقتش نبود. نفس عمیقی کشیدم. گفتم: «سعی کن توی دردسر نیفتی. دفعهی قبلی که وسط کار راه افتادی و رفتی، توی توالت گیر افتادی.» «صد بار بهت گفتهم یه روح در رو به روم بست.» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 80 «خب... از اول فقط شما دوتا بودین؟ فقط شما و جرج؟» «خب، معمولاً یه دستیار هم داریم. دو نفر برای این که از پس بیشتر روحها بربیایم كافيه، اما برای پروندههای سخت هر سه تامون با هم میریم. میدونی که، سه عدد جادوییه.» سرم را آرام تکان دادم. «متوجهم. دستیار قبلیتون چی شد؟» «طفلکی رابین؟ خب، اون... رفت یه جای دیگه.» «یعنی سر یه کار دیگه؟» «شاید اگه بگیم «درگذشت»، دقیقتر باشه. یا «رفت اون طرف».» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 155 «حرفم هنوز تموم نشده. هنوز خیلیش مونده. خیلی چیزای دیگه واسه گفتن دارم.» لاکوود مدتی طولانی مکث کرد. با اخم به من و بعد به بیرون پنجره نگاه کرد. بعد هم با کلافگی داد زد: «متأسفانه یادم رفت چی داشتم میگفتم. موضوع اینه: دیگه همچین کاری نکن. خیلی ازت نا امید شدم.» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 283 تا وقتی که کارمان با طبقهی همکف تمام شد و به سمت پله برگشتیم، با انواعی از مهها، صداها و بوهای ناجور روبهرو شده بودیم که همهشان کار جرج نبودند. 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 16 لاکوود پوشه را کنار گذاشت. «خب، خیلی مفید بود.» «واقعاً؟» «نه. دارم طعنه میزنم. یا شاید هم مسخره میکنم؟ هیچوقت فرقشون یادم نمیمونه.» «طعنه زدن هوش بیشتری میخواد، پس یعنی احتمالاً تو داری مسخره میکنی.» 0 0 زهرا بوداغی 1403/1/15 لاک وود و شرکا: پلکان ارواح جاناتان استراود 4.2 3 صفحۀ 4 گفتم: «خب، قانونهای تازهمون یادت باشه: توی هر چیزی که میبینی سرک نکش. جلوی همه دربارهی این که کی به دست کی، چطور یا کِی کشته شده حدس نزن. از همه مهمتر این که ادای مشتری رو درنیار. خواهش میکنم. هیچوقت عاقبت خوبی نداره.» لاکوود گفت: «اینجوری که نباید هیچ کاری بکنم.» «كاملاً صحيحه.» 0 0