بریده‌ای از کتاب لاک وود و شرکا: پلکان ارواح اثر جاناتان استراود

بریدۀ کتاب

صفحۀ 183

«می‌بینمش. داشت بالا رو نگاه می‌کرد. سرش کج بود، انگار گردنش قبلاً شکسته.» جرج گفت: «به صورتش نگاه نکنین.» لاک‌وود گفت: «خیلی‌خب، من میرم طرفش. بیاید آروم باشیم. آآآآی! یه چیزی منو گرفت!» دو صدای هم‌زمان کشیده شدن آهن: من و جرج شمشیرهایمان را کشیده بودیم. نور چراغ‌قوه‌ام را روی لاک‌وود انداختم که بی‌حرکت و با نگاهی خیره، کنارم ایستاده بود. دوباره خاموشش کردم. گفتم: «هیچی نیست .پشت پالتوت به یه بوته‌ی انگورفرنگی گیر کرده.» «اِ، خب. ممنون.»

«می‌بینمش. داشت بالا رو نگاه می‌کرد. سرش کج بود، انگار گردنش قبلاً شکسته.» جرج گفت: «به صورتش نگاه نکنین.» لاک‌وود گفت: «خیلی‌خب، من میرم طرفش. بیاید آروم باشیم. آآآآی! یه چیزی منو گرفت!» دو صدای هم‌زمان کشیده شدن آهن: من و جرج شمشیرهایمان را کشیده بودیم. نور چراغ‌قوه‌ام را روی لاک‌وود انداختم که بی‌حرکت و با نگاهی خیره، کنارم ایستاده بود. دوباره خاموشش کردم. گفتم: «هیچی نیست .پشت پالتوت به یه بوته‌ی انگورفرنگی گیر کرده.» «اِ، خب. ممنون.»

1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.