بریدههای کتاب مردگان تابستان 𝓈𝒶𝓃𝒶 1403/6/5 مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 108 درد و رنج چیز عجیبیه. به محض اینکه تموم میشه توصیفش سخته، به محض اینکه از بین میره احساس دوبارهاش سخته. فکر کنم حسش مثل غرق شدن باشه. 0 2 𝓈𝒶𝓃𝒶 1403/6/5 مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 108 حس نکردم قلبم شکسته یا پاره شده، اما پر از کلمات اون شده بود. از کلماتی که اون میگفت باد کرد تا اینکه خیلی سنگین ریخت پایین. دلم میخواست بلند شم و راه بیفتم برم، اما نمیتونستم تصور کنم به طور واقعی چهطوری میتونم از جام بلند شم، چطوری پاهام قادر بود این کارو انجام بده. 0 2 هستی🌻 1404/4/24 مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 20 من نادیده گرفته شدن رو به حد هنرهای زیبا رسونده بودم واقعا هم هنر میخواست.احتیاج به تمرکز و سال ها تمرین داره تا مطمئن بشین که همیشه نادیده گرفته میشین. 0 1 Daydreamer 6 روز پیش مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 11 اگه تو خونه نبودیم، راحت میشد متوجه از هم پاشیدن خانوادهمون نشیم. 0 12 Daydreamer 6 روز پیش مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 14 اون وقتا خیلی به صورتم نگاه میکردم. نه به خاطر اینکه فکر می کردم خوشگلم- میدونستم نیستم- فقط به این دلیل که بالاخره، اگه آدم یه زمان خیلی طولانی به خودش نگاه کنه دیگه خودشو نمیشناسه؛ خودشو گم میکنه. مثل اینه که اگه یه کلمه رو بارها و بارها تکرار کنیم، کم کم اون کلمه فقط به یه صدا تبدیل میشه. بدون معنی. اگه آدم یه زمان خیلی طولانی به خودش خیره بشه، کم کم کاملا شبیه یه نفر دیگه میشه یا اصلا شبیه هیچ کس نمیشه. 0 13 Daydreamer 5 روز پیش مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 75 من و بابام از خیلی نظرها شبیه هم بودیم. با این حال، هیچ آرامشی تو وجود همدیگه پیدا نمیکردیم. 0 8 Daydreamer 5 روز پیش مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 79 وقتی آدم بچه اس، دلش میخواد به نظر دوستاش بهترین آدم باشه. چون اونا حداقل دیگه به اندازهی پدر و مادرش بهش گیر نمیدن. 2 13 Daydreamer 4 روز پیش مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 162 در واقع، هیچکس نه چیزی میگفت، نه کاری میکرد و من دیگه حسابی کفری شدم که اون آدما حتما باید منو تو حال خیلی بد و افتضاحی پیدا میکردن تا یه کاری بکنن؟ 0 15 Daydreamer 4 روز پیش مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 127 دردورنج چیز عجیبیه. به محض اینکه تموم میشه توصیفش سخته، به محض اینکه از بین میره احساسِ دوبارهاش سخته. فکر کنم حسش مثل غرقشدن باشه. کلماتش وجودمو پر کرد، مثل آب گلآلودی که برای پر کردن دتفورد کواَگی ازش استفاده میشد. اما من اونو تو قلبم احساس کردم، این تکرار مکراته ولی من واقعا اونو حس کردم. حس نکردم قلبم شکسته یا پاره شده اما پر از کلمات اون شده بود، از کلماتی که اون گفت باد کرد تا اینکه خیلی سنگین ریخت پایین. دلم میخواست بلند بشم و راه بیفتم برم اما نمیتونستم تصور کنم به طور واقعی چطوری می تونم از جام بلند شم، چطوری پاهام قادر بودن این کارو انجام بدن. 0 6
بریدههای کتاب مردگان تابستان 𝓈𝒶𝓃𝒶 1403/6/5 مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 108 درد و رنج چیز عجیبیه. به محض اینکه تموم میشه توصیفش سخته، به محض اینکه از بین میره احساس دوبارهاش سخته. فکر کنم حسش مثل غرق شدن باشه. 0 2 𝓈𝒶𝓃𝒶 1403/6/5 مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 108 حس نکردم قلبم شکسته یا پاره شده، اما پر از کلمات اون شده بود. از کلماتی که اون میگفت باد کرد تا اینکه خیلی سنگین ریخت پایین. دلم میخواست بلند شم و راه بیفتم برم، اما نمیتونستم تصور کنم به طور واقعی چهطوری میتونم از جام بلند شم، چطوری پاهام قادر بود این کارو انجام بده. 0 2 هستی🌻 1404/4/24 مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 20 من نادیده گرفته شدن رو به حد هنرهای زیبا رسونده بودم واقعا هم هنر میخواست.احتیاج به تمرکز و سال ها تمرین داره تا مطمئن بشین که همیشه نادیده گرفته میشین. 0 1 Daydreamer 6 روز پیش مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 11 اگه تو خونه نبودیم، راحت میشد متوجه از هم پاشیدن خانوادهمون نشیم. 0 12 Daydreamer 6 روز پیش مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 14 اون وقتا خیلی به صورتم نگاه میکردم. نه به خاطر اینکه فکر می کردم خوشگلم- میدونستم نیستم- فقط به این دلیل که بالاخره، اگه آدم یه زمان خیلی طولانی به خودش نگاه کنه دیگه خودشو نمیشناسه؛ خودشو گم میکنه. مثل اینه که اگه یه کلمه رو بارها و بارها تکرار کنیم، کم کم اون کلمه فقط به یه صدا تبدیل میشه. بدون معنی. اگه آدم یه زمان خیلی طولانی به خودش خیره بشه، کم کم کاملا شبیه یه نفر دیگه میشه یا اصلا شبیه هیچ کس نمیشه. 0 13 Daydreamer 5 روز پیش مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 75 من و بابام از خیلی نظرها شبیه هم بودیم. با این حال، هیچ آرامشی تو وجود همدیگه پیدا نمیکردیم. 0 8 Daydreamer 5 روز پیش مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 79 وقتی آدم بچه اس، دلش میخواد به نظر دوستاش بهترین آدم باشه. چون اونا حداقل دیگه به اندازهی پدر و مادرش بهش گیر نمیدن. 2 13 Daydreamer 4 روز پیش مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 162 در واقع، هیچکس نه چیزی میگفت، نه کاری میکرد و من دیگه حسابی کفری شدم که اون آدما حتما باید منو تو حال خیلی بد و افتضاحی پیدا میکردن تا یه کاری بکنن؟ 0 15 Daydreamer 4 روز پیش مردگان تابستان کاملیا وی 2.6 13 صفحۀ 127 دردورنج چیز عجیبیه. به محض اینکه تموم میشه توصیفش سخته، به محض اینکه از بین میره احساسِ دوبارهاش سخته. فکر کنم حسش مثل غرقشدن باشه. کلماتش وجودمو پر کرد، مثل آب گلآلودی که برای پر کردن دتفورد کواَگی ازش استفاده میشد. اما من اونو تو قلبم احساس کردم، این تکرار مکراته ولی من واقعا اونو حس کردم. حس نکردم قلبم شکسته یا پاره شده اما پر از کلمات اون شده بود، از کلماتی که اون گفت باد کرد تا اینکه خیلی سنگین ریخت پایین. دلم میخواست بلند بشم و راه بیفتم برم اما نمیتونستم تصور کنم به طور واقعی چطوری می تونم از جام بلند شم، چطوری پاهام قادر بودن این کارو انجام بدن. 0 6