بریدهای از کتاب مردگان تابستان اثر کاملیا وی
5 روز پیش
صفحۀ 127
دردورنج چیز عجیبیه. به محض اینکه تموم میشه توصیفش سخته، به محض اینکه از بین میره احساسِ دوبارهاش سخته. فکر کنم حسش مثل غرقشدن باشه. کلماتش وجودمو پر کرد، مثل آب گلآلودی که برای پر کردن دتفورد کواَگی ازش استفاده میشد. اما من اونو تو قلبم احساس کردم، این تکرار مکراته ولی من واقعا اونو حس کردم. حس نکردم قلبم شکسته یا پاره شده اما پر از کلمات اون شده بود، از کلماتی که اون گفت باد کرد تا اینکه خیلی سنگین ریخت پایین. دلم میخواست بلند بشم و راه بیفتم برم اما نمیتونستم تصور کنم به طور واقعی چطوری می تونم از جام بلند شم، چطوری پاهام قادر بودن این کارو انجام بدن.
دردورنج چیز عجیبیه. به محض اینکه تموم میشه توصیفش سخته، به محض اینکه از بین میره احساسِ دوبارهاش سخته. فکر کنم حسش مثل غرقشدن باشه. کلماتش وجودمو پر کرد، مثل آب گلآلودی که برای پر کردن دتفورد کواَگی ازش استفاده میشد. اما من اونو تو قلبم احساس کردم، این تکرار مکراته ولی من واقعا اونو حس کردم. حس نکردم قلبم شکسته یا پاره شده اما پر از کلمات اون شده بود، از کلماتی که اون گفت باد کرد تا اینکه خیلی سنگین ریخت پایین. دلم میخواست بلند بشم و راه بیفتم برم اما نمیتونستم تصور کنم به طور واقعی چطوری می تونم از جام بلند شم، چطوری پاهام قادر بودن این کارو انجام بدن.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.