بریدهای از کتاب مردگان تابستان اثر کاملیا وی
7 روز پیش
صفحۀ 14
اون وقتا خیلی به صورتم نگاه میکردم. نه به خاطر اینکه فکر می کردم خوشگلم- میدونستم نیستم- فقط به این دلیل که بالاخره، اگه آدم یه زمان خیلی طولانی به خودش نگاه کنه دیگه خودشو نمیشناسه؛ خودشو گم میکنه. مثل اینه که اگه یه کلمه رو بارها و بارها تکرار کنیم، کم کم اون کلمه فقط به یه صدا تبدیل میشه. بدون معنی. اگه آدم یه زمان خیلی طولانی به خودش خیره بشه، کم کم کاملا شبیه یه نفر دیگه میشه یا اصلا شبیه هیچ کس نمیشه.
اون وقتا خیلی به صورتم نگاه میکردم. نه به خاطر اینکه فکر می کردم خوشگلم- میدونستم نیستم- فقط به این دلیل که بالاخره، اگه آدم یه زمان خیلی طولانی به خودش نگاه کنه دیگه خودشو نمیشناسه؛ خودشو گم میکنه. مثل اینه که اگه یه کلمه رو بارها و بارها تکرار کنیم، کم کم اون کلمه فقط به یه صدا تبدیل میشه. بدون معنی. اگه آدم یه زمان خیلی طولانی به خودش خیره بشه، کم کم کاملا شبیه یه نفر دیگه میشه یا اصلا شبیه هیچ کس نمیشه.
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.