بریده کتابهای فرمانده گندم خوار محمد طاها کریمی 1403/2/14 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 12 صفحۀ 36 گفتم:«اصلا همه اش تقصیر خود گردن شکسته ام است.من اگر چغلی حسین را پیش یزید نمی کردم،شاید کار به اینجا نمی کشید!شاید حالا حالا ها در مکه یا مدینه می ماند.» 0 4 محمد طاها کریمی 1403/2/15 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 12 صفحۀ 131 قرة بن قیس که داشت نفس نفس می زد گفت:«حر...!حر...!حر بن یزید...!» با وحشت نگاهش کردم و گفتم:«حر؟!حر چه شده؟!او را کشتند؟» سرباز های دیگر با صدای ابن قیس ،دور من و او جمع شدند.شمر هم که داشت دور می شد،برگشت که ببیند چه شده است. ابن قیس همین جور داشت نفس نفس می زد.گفتم:«جانت بالا بیاید!» رفتم و کاسه ای آب براش آوردم.گفتم:«بخور.بنال ببینم چه شده؟» ابن قیس آب را خورد و گفت: «امیر...،حر بن یزید به لشکر حسین پیوست!» 0 4 علی زینال زاده 1403/5/8 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 12 صفحۀ 345 به ابر ها نگاه می کردم و من داشتم روی ابر ها پرواز می کردم... . سرحسین...، نیزه ها...، خون...، ابرها...، گندم ری...، راستی گندم ری چه مزه ای داشت؟ 0 1 محمد مهدی کریمی 1403/6/6 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 12 صفحۀ 123 من یارانی با وفاتر و بهتر از یاران خودم سراغ ندارم . 2 2 محمد طاها کریمی 1403/2/14 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 12 صفحۀ 22 راست گفته اند که مار از پونه بدش می آید،دم خانه اش سبز میشود! این قدر از شمر بدم می آمد که حد و حساب نداشت.توی کوفه بهش میگفتند شیخ؛اما از یک بچه هم بچه تر بود.روی پیشانی اش جای مهر بود،؛ما در دهانش به جای زبان،مار بود. 0 4 محمد مهدی کریمی 1403/6/6 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 12 صفحۀ 345 یکدفعه خیالم پر کشید و رفت به صحرای کربلا... . سر حسین جلوتر از صف لشکریان من ،روی نیزه بود . سرباز های من داشتند آواز می خواندند و من در هوس گندم ری، خوش حال و بی خیال ، به سمت کاخ ابن زیاد می رفتم . سر حسین داشت به ابر ها نگاه می کرد و من داشتم رو ابر ها پرواز می کردم ... . سر حسین ...، میزه ها ...، خون ...، ابر ها ...، گندم ری ...، راستی گندم ری چه مزه ای داشت ؟ 0 2
بریده کتابهای فرمانده گندم خوار محمد طاها کریمی 1403/2/14 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 12 صفحۀ 36 گفتم:«اصلا همه اش تقصیر خود گردن شکسته ام است.من اگر چغلی حسین را پیش یزید نمی کردم،شاید کار به اینجا نمی کشید!شاید حالا حالا ها در مکه یا مدینه می ماند.» 0 4 محمد طاها کریمی 1403/2/15 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 12 صفحۀ 131 قرة بن قیس که داشت نفس نفس می زد گفت:«حر...!حر...!حر بن یزید...!» با وحشت نگاهش کردم و گفتم:«حر؟!حر چه شده؟!او را کشتند؟» سرباز های دیگر با صدای ابن قیس ،دور من و او جمع شدند.شمر هم که داشت دور می شد،برگشت که ببیند چه شده است. ابن قیس همین جور داشت نفس نفس می زد.گفتم:«جانت بالا بیاید!» رفتم و کاسه ای آب براش آوردم.گفتم:«بخور.بنال ببینم چه شده؟» ابن قیس آب را خورد و گفت: «امیر...،حر بن یزید به لشکر حسین پیوست!» 0 4 علی زینال زاده 1403/5/8 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 12 صفحۀ 345 به ابر ها نگاه می کردم و من داشتم روی ابر ها پرواز می کردم... . سرحسین...، نیزه ها...، خون...، ابرها...، گندم ری...، راستی گندم ری چه مزه ای داشت؟ 0 1 محمد مهدی کریمی 1403/6/6 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 12 صفحۀ 123 من یارانی با وفاتر و بهتر از یاران خودم سراغ ندارم . 2 2 محمد طاها کریمی 1403/2/14 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 12 صفحۀ 22 راست گفته اند که مار از پونه بدش می آید،دم خانه اش سبز میشود! این قدر از شمر بدم می آمد که حد و حساب نداشت.توی کوفه بهش میگفتند شیخ؛اما از یک بچه هم بچه تر بود.روی پیشانی اش جای مهر بود،؛ما در دهانش به جای زبان،مار بود. 0 4 محمد مهدی کریمی 1403/6/6 فرمانده گندم خوار سیدسعید هاشمی 4.2 12 صفحۀ 345 یکدفعه خیالم پر کشید و رفت به صحرای کربلا... . سر حسین جلوتر از صف لشکریان من ،روی نیزه بود . سرباز های من داشتند آواز می خواندند و من در هوس گندم ری، خوش حال و بی خیال ، به سمت کاخ ابن زیاد می رفتم . سر حسین داشت به ابر ها نگاه می کرد و من داشتم رو ابر ها پرواز می کردم ... . سر حسین ...، میزه ها ...، خون ...، ابر ها ...، گندم ری ...، راستی گندم ری چه مزه ای داشت ؟ 0 2