بریدۀ کتاب

فرمانده گندم خوار
بریدۀ کتاب

صفحۀ 345

یکدفعه خیالم پر کشید و رفت به صحرای کربلا... . سر حسین جلوتر از صف لشکریان من ،روی نیزه بود . سرباز های من داشتند آواز می خواندند و من در هوس گندم ری، خوش حال و بی خیال ، به سمت کاخ ابن زیاد می رفتم . سر حسین داشت به ابر ها نگاه می کرد و من داشتم رو ابر ها پرواز می کردم ... . سر حسین ...، میزه ها ...، خون ...، ابر ها ...، گندم ری ...، راستی گندم ری چه مزه ای داشت ؟

یکدفعه خیالم پر کشید و رفت به صحرای کربلا... . سر حسین جلوتر از صف لشکریان من ،روی نیزه بود . سرباز های من داشتند آواز می خواندند و من در هوس گندم ری، خوش حال و بی خیال ، به سمت کاخ ابن زیاد می رفتم . سر حسین داشت به ابر ها نگاه می کرد و من داشتم رو ابر ها پرواز می کردم ... . سر حسین ...، میزه ها ...، خون ...، ابر ها ...، گندم ری ...، راستی گندم ری چه مزه ای داشت ؟

7

2

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.