بریده‌های کتاب در کتابخانه پیدایش خواهی کرد

کارهای زیادی باید بکنیم اما من دیگر این بهانه را نمی آورم که وقت ندارم در عوض با وقتی که در اختیار دارم به کاری فکر میکنم که توان انجامش را دارم. یک روز» قرار است تبدیل شود به فردا.

قلب برای دیدن آنچه چشم نمی تواند ببیند دو چشم دارد؛ یکی از آنها «چشم خورشید» است که از منظر عقل و منطق نوری درخشان را بر ادراک ما از مسائل می تاباند، دیگری چشم ماه» است که مسائل را از طریق غریزه با احساس در تصورات یا رویاهای‌مان می بیند. چیزهایی مثل دیدن ارواح در تاریکی یا تأمل در عشقی مخفیانه هر دو چشم در قلبمان هستند.

احتمالا به دنیا اومدن سخت ترین کاریه که همه مون ناچار به انجامش بودیم. مطمنم هر اتفاق دیگه‌ای که بعد از اون پیش میاد، ذره ای به سختی اون نیست که آدم می‌تونه از آزمون سخت دنیا اومدن جون سالم به در ببره پس می‌تونه هر سختی ای رو از سر بگذرونه

زندگی به مکاشفه بعد از یه مکاشفه دیگه ست اوضاع همیشه طبق برنامه پیش نمیره، توی هر وضعیتی که باشیم. اما روی دیگه سکه رخ دادن تمام اون اتفاقات غیر منتظره و شگفت انگیزیه که آدم اصلاً تصورشون رو هم نمیکرده در نهایت بهترین اتفاق همینه که خیلی از مسائل اون جوری که ما امیدوار بودیم اتفاق نمی‌افتن سعی کنین به برنامه ها یا زمان بندی های ناراحت کننده به چشم شکست فردی یا بدشانسی نگاه نکنین. اگه بتونین همچین کاری بکنین، ممکنه بتونین تغییر کنین هم شخص خودتون و هم زندگی تون در مجموع.

تا الان، همیشه به مسائل از این منظر فکر کرده ام که آیا به نحوی می توانند برایم مفید باشند یا نه؛ اما شاید همین مانعی برایم بوده است. حالا که با اهمیت تحت تأثیر قـرار گرفتن قلب آشنا هستم، فهرستی از کارهایی دارم که دلم می خواهد آنها را امتحان کنم.

در مورد کتابها هم همینه خواننده ها فارغ از نیات نویسنده، ارتباطات شخصی خودشون رو با واژه ها ایجاد میکنن و هر خواننده ای چیز منحصر به فردی رو به دست می آره

"یک روز" قرار است تبدیل شود به "فردا".

تو دنیایی که آدم نمیدونه بعدش چه اتفاقی می‌افته، من فقط کاری رو میکنم که حالا از دستم برمیاد.

رئیس شرکت به تاگوچی اعتماد داشت تاگوچی هم به من. درواقع، اعتماد است که دنیا را سرپا نگه داشته است.

وقتی آدم چیزی برای رویا پردازی داره روزهاش شادتر سپری میشه.

بعضی وقت‌ها غصه‌ی این را می‌خورم که نکند وقتی زمانش رسید من دیگر علاقه،قدرت یا بودجه‌ای که الان دارم را نداشته باشم.

هیچ ضمانتی برای قطعیت هیچ چیزی وجود نداره،ولی روی دیگه اینکه هیچ ضمانتی نیست،اینه که هیچ قطعیتی هم توی بی مصرف بودن چیزی نیست.

قدرتی که داستان ها می‌توانند در دل خود داشته باشند فوق‌العاده است.

می تونی برای انجام دادن کاری تصمیم بگیری ، اما هیچ تضمینی وجود نداره که همه چیز طبق برنامه پیش بره.همین.

زمین میچرخد. ما به ماهی چشم میدوزیم که خورشید روشنش میکند. با پاهایی روی زمین و چهره ای رو به آسمان پیش میرویم و در حین آن دچار تغییر میشویم.

«... وقتی موضوع خوشبختی به میون میاد، هیچ بهتر و بدتری در کار نیست، هیچ وضعیت قطعی و مشخصی وجود نداره.»

مسائل کوچک و بزرگی وجود دارند که ما نمی‌توانیم برای طبق برنامه پیش رفتنشان فشار بیاوریم، هرچقدر هم که سخت تلاش کنیم.

«... نحوه‌ی خوندن کتابه که ارزشمنده، نه قدرتی که ممکنه درونش داشته باشه.»