بریدههای کتاب زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم اسماء کرباسچی 1403/9/25 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 55 0 1 اسماء کرباسچی 1403/9/17 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 30 سیمینو مرده بود. به عقل بچگی، من کشته بودمش. آش جواب خورده بودم و آرزو کرده بودم سیمینو بمیرد و او مُرده بود. 0 0 اسماء کرباسچی 1403/9/25 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 54 ♡ یادم آمد که میگفت اذن دخول اینجا گریه است ♡ 0 1 اسماء کرباسچی 1403/10/12 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 213 جهیزیه عروس آماده بود و داشتند برنج شب عروسی را پاک میکردند که رادیو خبری را اعلام کرد و فهمیدند باید برود. برنج ها را برگرداندند توی کیسه، روی جهاز را پوشاندند و داماد را از زیر قرآن رد کردند که برود جبهه. 0 0 اسماء کرباسچی 1403/9/26 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 99 2 6 محمّد صالحی بابادی 1403/4/24 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 1 0 4 توکلی 1403/10/4 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 99 1 1 مغربی 1402/6/1 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 62 ما هر فکری برای خودمان بکنیم آخرش اجتماع است که معنی واژه ها را می سازد و جایشان را در سلسله مراتب ادب و بی ادبی تعیین میکند. اجتماع است که به ما میگوید برای مودب بودن چه کارهایی باید بکنیم و چه حرف هایی باید بزنیم. در بعضی موقعیت ها، مثل وقتی روضه می رویم، متر و معیار آدابی که اجتماع میپسندد با اعتقاداتمان هم جمع میشود و کار را سخت تر میکند. دشوارترین بخش روضه برای آدم حواس پرتی مثل من، همین بار ادب است. 0 13 اسماء کرباسچی 1403/9/25 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 53 0 1 سید :) 1403/12/25 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 122 این جهان پر است از راز های فاش شده و قول های فراموش شده .اراده های سست شده و استخوان های سخت شده . متاسفانه هیچ شرکت بیمه گری خسارت رویاهای خرد شدهی ما و نتایج فاجعه بار فهم متغیرمان از جهان را بر عهده نخواهد گرفت . 0 11 محمدمهدی حیدری 1403/5/8 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 177 مردها پیر که میشوند، احساساتیتر میشوند. آدم ضعفِ خودش را که به چشم ببیند، منکسِر میشود. 1 11 مغربی 1402/6/2 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 81 صدایش هر قدر برای داستان خوب بود، برای روضه تعریفی نداشت. اما وقتی میخواند ««بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»» خوشخوان ترین روضه خوان جهان میشد. 0 8 اسماء کرباسچی 1403/9/25 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 46 نقل شاهنامه را طوری برایمان میگفت که انگار خودش کنار رستم شمشیر زده و پابهپایش جنگیده است. 0 0 سید :) 1403/12/25 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 76 عموجان گفت :« الحسین شمعة لاتنطفیء» و چشم از خیابان گرفت و رو به من گفت :«حسین شعله ای است که خاموش نمیشود .» 0 4
بریدههای کتاب زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم اسماء کرباسچی 1403/9/25 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 55 0 1 اسماء کرباسچی 1403/9/17 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 30 سیمینو مرده بود. به عقل بچگی، من کشته بودمش. آش جواب خورده بودم و آرزو کرده بودم سیمینو بمیرد و او مُرده بود. 0 0 اسماء کرباسچی 1403/9/25 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 54 ♡ یادم آمد که میگفت اذن دخول اینجا گریه است ♡ 0 1 اسماء کرباسچی 1403/10/12 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 213 جهیزیه عروس آماده بود و داشتند برنج شب عروسی را پاک میکردند که رادیو خبری را اعلام کرد و فهمیدند باید برود. برنج ها را برگرداندند توی کیسه، روی جهاز را پوشاندند و داماد را از زیر قرآن رد کردند که برود جبهه. 0 0 اسماء کرباسچی 1403/9/26 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 99 2 6 محمّد صالحی بابادی 1403/4/24 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 1 0 4 توکلی 1403/10/4 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 99 1 1 مغربی 1402/6/1 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 62 ما هر فکری برای خودمان بکنیم آخرش اجتماع است که معنی واژه ها را می سازد و جایشان را در سلسله مراتب ادب و بی ادبی تعیین میکند. اجتماع است که به ما میگوید برای مودب بودن چه کارهایی باید بکنیم و چه حرف هایی باید بزنیم. در بعضی موقعیت ها، مثل وقتی روضه می رویم، متر و معیار آدابی که اجتماع میپسندد با اعتقاداتمان هم جمع میشود و کار را سخت تر میکند. دشوارترین بخش روضه برای آدم حواس پرتی مثل من، همین بار ادب است. 0 13 اسماء کرباسچی 1403/9/25 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 53 0 1 سید :) 1403/12/25 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 122 این جهان پر است از راز های فاش شده و قول های فراموش شده .اراده های سست شده و استخوان های سخت شده . متاسفانه هیچ شرکت بیمه گری خسارت رویاهای خرد شدهی ما و نتایج فاجعه بار فهم متغیرمان از جهان را بر عهده نخواهد گرفت . 0 11 محمدمهدی حیدری 1403/5/8 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 177 مردها پیر که میشوند، احساساتیتر میشوند. آدم ضعفِ خودش را که به چشم ببیند، منکسِر میشود. 1 11 مغربی 1402/6/2 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 81 صدایش هر قدر برای داستان خوب بود، برای روضه تعریفی نداشت. اما وقتی میخواند ««بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا»» خوشخوان ترین روضه خوان جهان میشد. 0 8 اسماء کرباسچی 1403/9/25 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 46 نقل شاهنامه را طوری برایمان میگفت که انگار خودش کنار رستم شمشیر زده و پابهپایش جنگیده است. 0 0 سید :) 1403/12/25 زان تشنگان: بیست و چهار روایت از روضه هایی که زندگی می کنیم محمد ملاعباسی 3.9 20 صفحۀ 76 عموجان گفت :« الحسین شمعة لاتنطفیء» و چشم از خیابان گرفت و رو به من گفت :«حسین شعله ای است که خاموش نمیشود .» 0 4