بریده کتابهای قصه ننه علی شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 65 0 3 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 100 0 2 فاطمه نجارزاده 1402/6/10 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 135 پیش خودم گفتم: فرصت خوبیه به علی بگم دیگه کافیه، دیگه جبهه نره. به فکر من باشه که طاقت کتک های رجب رو ندارم. سرعت موتور زیاد نبود. ناگهان سرپیچ تندی علی به وسط جاده پرت شد.شکر خدا من و بچه ی همسایه سالم بودیم. شیون کنان به طرف علی دویدم. علی از هوش رفته بود. سرش را در بغل گرفتم. جیغ میزدم و گریه میکردم. پشت سرهم می گفتم: خدایا غلط کردم! پیش خودم گفتم:زهرا از این واضح تر میخواستی خدا با تو حرف بزنه؟ شکر خدا علی با کمک مردم به هوش آمد.در مسیر خانه به این فکر می کردم که خدا چقدر زیبا به من فهماند که: "زهرا! حواست رو جمع کن! اگه بخوام بچه ت رو از تو بغلت می گیرم. تو هم هیچ کاری از دستت برنمیاد" 0 18 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 95 0 2 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 125 0 2 فاطمه محبی 1402/5/12 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 100 0 10 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 32 0 1 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 120 0 2 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 70 0 1 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 50 0 1 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 81 0 1 فاطمه دل آرامی 1403/4/12 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 153 بقچه ای را گذاشت جلوی من، آن را باز کرد. داخل بقچه چند تکه استخوان بود و جمجمه ای با موهای وز و شلواری پوسیده. از من خواست آن را شناسایی کنم. شوکه شدم. _مروتی من از کجا بفهمم این علیِ منه؟! بو بکشم؟ _آخه حاج خانم شلوارش شبیه شلوار علی بود. _نه پسر جان! این مادر مرده علی من نیست. این چه کاریه با دل من میکنید؟! چرا زجرم میدید ؟ 0 2 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 80 0 1 فاطمه محمدی 1402/9/29 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 138 التماسش کردم تا راضی شد برای یکی دو دقیقه درِ تابوت را باز کند. صورت امیرم مثل ماه شب چهارده می درخشید! تسبیح مخصوص نماز شب دور گردنش بود. چشم بستم و زبان دلم را باز کردم: «سلام پسرم! سلام مامان جان. چقدر خوشگل شدی عزیزدلم! اون شمشیر ذوالفقاری که تو خواب دیدم، تو بودی جان مادر؟! در راه خدا رفتی... خدایا! از من قبولش کن. امیر جان! خیالت راحت گریه نمی کنم، دشمن شادت نمی کنم. امروز نمی بوسمت؛ این بوسه ی من باشه طلبم از تو برای روز قیامت در محضر حضرت زینب و مادر پهلو شکستهش ... 0 4
بریده کتابهای قصه ننه علی شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 65 0 3 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 100 0 2 فاطمه نجارزاده 1402/6/10 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 135 پیش خودم گفتم: فرصت خوبیه به علی بگم دیگه کافیه، دیگه جبهه نره. به فکر من باشه که طاقت کتک های رجب رو ندارم. سرعت موتور زیاد نبود. ناگهان سرپیچ تندی علی به وسط جاده پرت شد.شکر خدا من و بچه ی همسایه سالم بودیم. شیون کنان به طرف علی دویدم. علی از هوش رفته بود. سرش را در بغل گرفتم. جیغ میزدم و گریه میکردم. پشت سرهم می گفتم: خدایا غلط کردم! پیش خودم گفتم:زهرا از این واضح تر میخواستی خدا با تو حرف بزنه؟ شکر خدا علی با کمک مردم به هوش آمد.در مسیر خانه به این فکر می کردم که خدا چقدر زیبا به من فهماند که: "زهرا! حواست رو جمع کن! اگه بخوام بچه ت رو از تو بغلت می گیرم. تو هم هیچ کاری از دستت برنمیاد" 0 18 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 95 0 2 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 125 0 2 فاطمه محبی 1402/5/12 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 100 0 10 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 32 0 1 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 120 0 2 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 70 0 1 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 50 0 1 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 81 0 1 فاطمه دل آرامی 1403/4/12 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 153 بقچه ای را گذاشت جلوی من، آن را باز کرد. داخل بقچه چند تکه استخوان بود و جمجمه ای با موهای وز و شلواری پوسیده. از من خواست آن را شناسایی کنم. شوکه شدم. _مروتی من از کجا بفهمم این علیِ منه؟! بو بکشم؟ _آخه حاج خانم شلوارش شبیه شلوار علی بود. _نه پسر جان! این مادر مرده علی من نیست. این چه کاریه با دل من میکنید؟! چرا زجرم میدید ؟ 0 2 شیما آرائیان 1403/7/15 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 80 0 1 فاطمه محمدی 1402/9/29 قصه ننه علی مرتضی اسدی 4.7 56 صفحۀ 138 التماسش کردم تا راضی شد برای یکی دو دقیقه درِ تابوت را باز کند. صورت امیرم مثل ماه شب چهارده می درخشید! تسبیح مخصوص نماز شب دور گردنش بود. چشم بستم و زبان دلم را باز کردم: «سلام پسرم! سلام مامان جان. چقدر خوشگل شدی عزیزدلم! اون شمشیر ذوالفقاری که تو خواب دیدم، تو بودی جان مادر؟! در راه خدا رفتی... خدایا! از من قبولش کن. امیر جان! خیالت راحت گریه نمی کنم، دشمن شادت نمی کنم. امروز نمی بوسمت؛ این بوسه ی من باشه طلبم از تو برای روز قیامت در محضر حضرت زینب و مادر پهلو شکستهش ... 0 4