بریدهای از کتاب برادران کارامازوف (جلد ۲) اثر فیودور داستایفسکی
1403/1/20
صفحۀ 720
کالگانف دوان برگشت،به کنجی نشست،سر خم کرد،صورت به دو دست پوشاند و زیر گریه زد.زمان درازی به همین صورت نشست.چنان می گریست که گویی به جای جوانی بیست ساله کودک خردسالی است.آه تقریباً بی هیچ تردید به جرم میتیا باور داشت.در منتهای نومیدی،به طرزی نامفهوم گفت:«این آدمها چیستند؟ببینی آدمها پس از این چه میشوند؟»در آن لحظه میل به زیستن نداشت.مرد جوان در اندوه خویش گفت:«ارزشش را دارد؟ارزشش را دارد؟»
کالگانف دوان برگشت،به کنجی نشست،سر خم کرد،صورت به دو دست پوشاند و زیر گریه زد.زمان درازی به همین صورت نشست.چنان می گریست که گویی به جای جوانی بیست ساله کودک خردسالی است.آه تقریباً بی هیچ تردید به جرم میتیا باور داشت.در منتهای نومیدی،به طرزی نامفهوم گفت:«این آدمها چیستند؟ببینی آدمها پس از این چه میشوند؟»در آن لحظه میل به زیستن نداشت.مرد جوان در اندوه خویش گفت:«ارزشش را دارد؟ارزشش را دارد؟»
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.