شاعر بی استعداد

تاریخ عضویت:

آبان 1402

شاعر بی استعداد

@stst1386

25 دنبال شده

42 دنبال کننده

                دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا ندانند رقیبان که تو منظور منی
'جناب سعدی'
              

یادداشت‌ها

        هیچ چیزی به اندازه این حقیقت که این داستان هر چقدر هم ساخته ذهن نویسنده باشد، باز هم بر اساس واقعیت است آزارم نداد...
سالهای سال است که فرزندان توسط مادرانشان ترک می‌شوند. 
و حتی بد‌تر سال های سال است که مادران زیادی دست به قتل فرزندانشان می‌زنند.. 
به هر حال تنها چیزی که می توانم درباره خود متن بگویم این است که جگر سوز بود و خواننده را به همدردی وا میداشت
آن هم فقط در ۸ صفحه.
به قدری من مخاطب تحت تاثیر داستان قرار گرفته بودم که فقط دلم میخواست بروم آنجا و بگویم: <<بیا من برات کیسمیس بخرم!>>
و اما چیزی که در این داستان برای من قابل توجه است، همان لحظه‌ایست که کودک در خطر تصادف است و مادر نجاتش می‌دهد، مادر برای لحظاتی وحشت از دست دادن فرزندش را حس میکند، ولی تجربه آن وحشت هم برای پشیمانی اش کافی نیست! هشدار را دریافت کرد و فهمید دارد چه میکند ولی جلوی فاجعه را نگرفت.
البته فاجعه اخلاقی را هم آنجایی دیدم که بزرگترین حسرت مادر این بود که ۳ سال زحمت این بچه را کشیده است و بی‌خوابی ها تمام شده و تازه نگهداری اش آسان شده است!
دلسوزی‌ای وجود نداشت! 
فرزند یکی از اموالشان بود، قابل جایگزینی و خالی از هویت مستقل!
چقدر من برای این داستان آه کشیدم

      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

16

        ۹ سالم بود که برای اولین بار یکی از کتاب های این نویسنده را در تولدم هدیه گرفتم
از آن موقع تا به کنون هزار بار کتاب فریب کاران فریب خورده را مطالعه کردم و هربار بیشتر از دفعه قبل دوستش داشتم
امروز وقتی که بی هدف در بین کتاب های رایگان طاقچه میگشتم روحم هم خبر نداشت که داستان کوتاهی از نویسنده‌ای که اثرش روی قلبم حک شده پیدا میکنم
و تازه به این کشف رسیدم که این نویسنده قطعا کتاب های دیگری هم دارد!
به هر حال گزاف گویی رو باید خاتمه داد..
کتاب مردی که عادت دارد با چتر بر سرم بکوبد بیش از هر چیزی یک قالب برای تفکر بود.
هر شخص با هر دیدگاه و دغدغه‌ای درک و برداشت متفاوتی از داستان پیدا می‌کند و خودش را در حالی که غرق فکر کردن به مطلب شده است میابد
عده‌ای مرد را با چترش به عنوان عادات و رسوم بیهوده شناختند و عده ای دیگر وسواس فکری و حتی نشخوار فکری
و اما من؟ من دست فرناندو را زود تر خوانده بودم
از همان صفحات اول و یا دوم میدانستم که او قرار نیست نتیجه و پند داستانش را توضیح دهد. همانطور که گفتم کتاب دیگرش را جویده بودم و قلم و طرز فکرش را میشناختم. او مینویسد از عجیب ترین و رندوم ترین و بیهوده ترین موضوعات با استفاده از طنز ساده و بی نمکش می‌نویسد و مخاطب را سردرگم در جست و جوی معنا در لا به لای داستان های بی سر و تهش رها می‌کند.
و همیشه ذهن درگیر و خلاق و پر دغدغه مخاطب چیزی برای پرداختن به آن پیدا می‌کند.
داستان های فرناندو همینند قالبی عجیب  برای افکار خودمان.
      

42

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

بریده‌های کتاب

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.