بریدۀ کتاب

خفته ی زیبا
بریدۀ کتاب

صفحۀ 366

آیلا با دیدن آن بی نهایت خوشحال شد. (فلج نشدی. داری حرف میزنی.) با نله جواب داد:(زود خوشحال نشو.) و نفسی گرفت. (هنوز سعی نکردم پاهامو تکون بدم، مطمئن هم نیستم که اسمم یادم بیاد.) (میتونی ببینی چند تا انگشتم رو بالا گرفتم؟) ( یکی، خیلی بی ادب اید دکتر کوپر. )

آیلا با دیدن آن بی نهایت خوشحال شد. (فلج نشدی. داری حرف میزنی.) با نله جواب داد:(زود خوشحال نشو.) و نفسی گرفت. (هنوز سعی نکردم پاهامو تکون بدم، مطمئن هم نیستم که اسمم یادم بیاد.) (میتونی ببینی چند تا انگشتم رو بالا گرفتم؟) ( یکی، خیلی بی ادب اید دکتر کوپر. )

6

12

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.