بریدۀ کتاب
1402/8/22
4.5
16
صفحۀ 366
آیلا با دیدن آن بی نهایت خوشحال شد. (فلج نشدی. داری حرف میزنی.) با نله جواب داد:(زود خوشحال نشو.) و نفسی گرفت. (هنوز سعی نکردم پاهامو تکون بدم، مطمئن هم نیستم که اسمم یادم بیاد.) (میتونی ببینی چند تا انگشتم رو بالا گرفتم؟) ( یکی، خیلی بی ادب اید دکتر کوپر. )
آیلا با دیدن آن بی نهایت خوشحال شد. (فلج نشدی. داری حرف میزنی.) با نله جواب داد:(زود خوشحال نشو.) و نفسی گرفت. (هنوز سعی نکردم پاهامو تکون بدم، مطمئن هم نیستم که اسمم یادم بیاد.) (میتونی ببینی چند تا انگشتم رو بالا گرفتم؟) ( یکی، خیلی بی ادب اید دکتر کوپر. )
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.