ده بچه زنگی. ده نفر در جزیره که به نوبت میمیرند اما قاتل چه کسی است؟ یکی از ما؟
همین الان تمومش کردم. موقع خوندنش داشتم به این فکر میکردم که چقدر داستان به دیزی دارکر شبیه هست، که البته این کتاب زودتر از دیزی چاپ شده. روند داستان خیلی سریع پیش میره. همیشه موقع خوندن جنایی اینطوریم که به همه شک میکنم. حتی اون شخصیتی که معصوم و ساکته و یا هیچ نقشی تو داستان نداره. در این کتاب هم به همهی افراد شک کردم اما هیچچیز درست پیش نمیرفت. یعنی یه حدسایی میزدم اما کمی بعد مطمئن میشدم چنین چیزی امکان نداره. و خب پایان داستان اونطور که حدس میزدم نبود. من سرنخی توی داستان ندیدم. نویسنده مثل همه سعی میکرد از زبان یکی از افراد داستان رو روایت کنه و جایی اونها تموم بشن که یه چیزی مبهم و ناقص بمونه. اوایل کتاب فکر میکردم یه نفر قراره اختلال روانی داشته باشه (اثرات فریدا) اما اینطور نبود و ایدهی جالب و تازه ای داشت.