Shabnam Samiei

Shabnam Samiei

@shabnamsamiei
عضویت

تیر 1404

2 دنبال شده

5 دنبال کننده

یادداشت‌ها

Shabnam Samiei

Shabnam Samiei

2 روز پیش

        مروری بر کتاب «تا روشنایی بنویس» اثر «احمد اخوت»
اگر از آن جمله نویسندگان و شاعرانی هستید که گه‌گاه به نفس عمل نوشتن شک می‌کنید، اگر روزهای طولانی بی نوشتن هیچ سطری در اندوه و ناامیدی به سر می‌برید، اگر فکر ویرانی و خودتخریبی و سوزاندن نوشته‌ها شما را از درون می‌خورد، اگر هزاران بار می‌نویسد و خط می‌زنید؛ «تا روشنایی بنویس»همچون پیر خردمندی است که دست شما را می‌گیرد و از میان دالان‌هایِ تاریکِ نوشتن عبورتان می‌دهد. پیرمردی که در آستین قصه‌ها و تجربیاتی فراوان از تبار نویسندگانی دارد که تمام این احساسات و تردیدها و اندوه و نومیدی‌ها را تجربه کرده‌اند. تا روشنایی بنویس، جوهر قلمتان را از نور پر می‌کند و دیگر بهانه‌ای برای ننوشتن، نخواندن، نرسیدن و ناتوانی باقی نمی‌گذارد.

احمد اخوت اصفهاني، از مترجمان و نويسندگان ساكن اصفهان، در زمينه‌هاي ترجمه، نقد ادبی و شناخت ادبيات غرب مهارتی بسزا دارد. اخوت دركنار فعاليت‌های ياد شده يك داستان‌نويس، داستان شناس و منتقد ادبی زبده‌ نيز هست. او داراي مدرك دكتراي زبان‌شناسی و نشانه‌شناسی و از ياران حلقه ادبی جنگ اصفهان است. از آثار منتشر شده اخوت می‌توان به آثاری چون «دستور زبان داستان»، «مستعارنويسی و شبه ترجمه»، «من و برشت»، «نشانه‌شناسی مطايبه»، لطيفه‌ها از كجا می‌آيند؟»، «پروست و من»، «كتاب من و ديگری»، «تا روشنايی بنويس»، «دو بدن شاه» و«ای نامه» اشاره كرد.( رسول آبادیان، روزنامه اعتماد)

احمد اخوت  خود می‌گوید«تا روشنایی بنویس» جمله عجیب و غریبی از یوحنا است و جمله ای چندلایه به معنای اینکه تا زمانی که روشنی داری بنویس یا منظور این است که تا زمانی که روشنایی درمی آید بنویس و اشاره‌ای به ابوالحسن نجفی دارد که از همسایگان ما بود و تا صبح با چراغ دریایی می‌نوشت.

کتاب تا روشنایی بنویس توسط نشر جهان کتاب به چاپ رسیده است.

نقد ژنتیکی
در بخشی از کتاب نویسنده به بررسی مقوله‌ای با عنوان نقد ژنتیکی می‌پردازد، که عبارت است از آنکه خط خوردگی‌ها و نسخه‌های اولیه یک نوشته به مثابه تاریخی از شکل‌گیری آن اثر مهم و حائز اهمیت و مطالعه هستند. نقد ژنتیکی می‌کوشد جنبه‌های ناخودآگاه اثر را روشن کند و تمام پیش‌متن‌های اثر، یعنی دست‌نوشته‌ها، یادداشت‌ها و احیانا مصاحبه‌ها و نامه‌های نویسنده درباره‌ی اثر مورد نظر را به دقت بررسی می‌کند و شرح حال اثر را می‌نویسد. به این منظور نقد ژنتیکی به پشت صحنه‌ی اثر نگاه می‌کند؛ برای مثال اخوت درباره‌ی خط خوردگی‌های «شازده احتجاب» می‌گوید: من نقد ژنتیکی را سالهاست کار می‌کنم و با پیدا کردن خاطرات نویسنده می‌شود چگونگی شکل گرفتن داستانها را مشخص کرد. برای نمونه نخستین بار که گلشیری «شازده احتجاب» را برای ما خواند، در خانه محمد حقوقی بودیم. کتاب در ابتدا داستان کوتاهی بود که از قسمتی که شازده از چلچراغ می‌آید پایین شروع می‌شد. بعد به آغاز فعلی شازده احتجاب می‌رسید و ابوالحسن نجفی اعتقاد داشت این بخش چلچراغ در کار باید حذف شود.اگر به نقد ژنتیکی اهمیت دهیم، ردپای آقای حقوقی و کوچه اش و مراد (پیک مرگ) و «شازده احتجاب» گلشیری را می‌شد دید. به همین طریق در یادداشت‌های روزانه نویسندگان وضعیت داستان نوشتن آنها را پیدا می‌کنم.در حال حاضر در غرب خیلی از آثار بزرگ را نسخه‌های ژنتیکی و اصل بی تغییر را چاپ می‌کنند و طرفداران خود را دارد و مخاطب متوجه حذفیات و تغییرات متن می‌شود.

وحشت از صفحه سفید
صفحه‌ی سفید دعوتی است به نوشتن برای بردن پیغامی به شهر، اما وقتی در تله‌ی ناتوانی در نوشتن گرفتار شویم صفحه‌ی سفید پرده‌ی بسیار تاریکی می‌شود. نوشتن و ننوشتن، ناتوانی در نوشتن یا در حالت بیمارگونه‌ی آن وحشت از نوشتن با هم پیوندی نزدیک دارند. گاهی این ناتوانی از نوشتن به دلیل عدم رعایت آداب و مناسک خاصی است که هر نویسنده برای خود دارد، از پخش کردن یک موسیقی تا کشیدن سیگار و …که مقدماتی برای آماده شدن جهت نوشتن است. برای برخی نویسندگان محل نوشتن بسیار مهم است به طور مثال مارک تواین عادت داشت در رختخواب بنویسد و رابرت فراست ایستاده می‌نوشت. زمان نوشتن نیز جزو مولفه‌های تاثیرگذار است؛ مثلا برخی نویسنده‌ها در شب و برخی در روز خلاقیت‌شان بروز پیدا می‌کند. نویسندگی همچون عرق‌ریزان روح است و با شغلی مانند کفاشی در ماهیت متفاوت است. نویسندگی ذاتا با تنهایی آمیخته و نویسنده تنها در خلوت خود می‌نویسد. اما به طور کلی عوامل وحشت از صفحه‌ی سفید عبارتند از:

ترس از مخاطب و داور
نویسنده شلاق به دست
نداشتن برنامه کاری منظم
جیره ثابت در نوشتن
ترس از مهلت نهایی
ناامیدی و سرخوردگی
کمال‌گرایی
سندرم کتاب دوم
وحشت از نوشتن پدیده‌ای نسبتا جدید است و با مدرنیسم پدیدار شد؛ از وقتی توجه به زندگی درونی نویسنده و حیات اجتماعی او اهمیت یافت و نام نویسنده جایگاه مهمی پیدا کرد. تا حدود قرن هیجدهم که نویسنده اسم و امضایی نداشت طبیعتا این پدیده هم نمی‌توانست موضوعیت داشته باشد، زیرا تا پیش از این متن بود که اهمیت داشت نه اینکه چه کسی آن را نوشته است و اسم نویسنده در سایه‌ی متن می‌رفت. پس از انقلاب صنعتی و بروز اولین جلوه‌های مدرنیسم و اهمیت یافتن نام صاحب اثر، آنکه نوشته‌ای را امضا می‌کرد دیگر با نویسنده‌ی گمنام گذشته تفاوت داشت و باید مسئولیت اثر را به عهده می‌گرفت و این کار با اضطراب همراه بود. سندرم کتاب دوم را باید زیر مجموعه‌ی وحشت از صفحه‌ی سفید بدانیم. یعنی نویسنده کتاب اول خود را بی هیچ مشکل خاصی انتشار داده و با استقبال خوبی مواجه شده است و به وسیله‌ی آن معروف شده است حال همه و بیشتر خود او انتظار دارند نویسنده شاهکار دیگری بیافریند. در ادامه اخوت با بررسی مفصل علل و راهکارهای عبور از این معضل و بیان نمونه‌های بسیاری از سندرم کتاب دوم در تاریخ ادبیات راه‌های غلبه بر این مشکل را ارائه می‌دهد.

نوشته‌هایم را بسوزان
در یادداشت بدون تاریخ کافکا برای دوستش ماکس برود از او می‌خواهد تمام نامه‌ها و دست‌نوشته‌ها و طرح‌هایش را بسوزاند. اما ماکس بر خلاف وصیت کافکا آن‌ها را با دلسوزی تمام منتشر می‌کند. به قول بورخس وقتی کسی مثل کافکا پیش دوستش دلربایی می‌کند که نوشته‌هایم را بسوزان یقین می‌داند او چنین نخواهد کرد. در تاریخ نویسندگان و شاعران دیگری همچون امیلی دیکنسون و کاترین مانسفیلد هم وصیت کرده بودند کلیه آثار و دست نوشته‌هایشان پس از مرگ سوزانده شود اما این اتفاق نیفتاد. گرچه نمونه‌های کتاب‌سوزی نویسندگان نسبتا فراوان است اما انگیزه‌ی آنها از نابود کردن آثار یکسان نیست:

سوزاندن به دلیل ترس از محرمات، شرم، سانسور و فشارهای اجتماعی.
قبول نداشتن همه یا برخی از آثار گذشته
اثر هنری به عنوان خصم
نویسنده می‌خواهد دست‌نوشته‌هایش به صورت دشمن درآیند و او را آزار دهند
زجر از یادآوری حال و فضایی که اثر در آن خلق شده
اعتقاد به آنکه جامعه در حق نویسنده جفا کرده و حق ندارد آثارش را بخواند
سوزاندن دست‌نوشته‌ها به عنوان اعتراض به یک وضعیت اجتماعی
ترس از سوءاستفاده توسط افراد
سندرم جی. دی. سالینجر!
خوانش کشوی میز
وابستگیِ نویسنده به کتاب‌ها و کشوی میزش چنان است که با آن‌ها زندگی می‌کند و وقتی از آن‌ها دور می‌شود غم غربتشان را بر دوش می‌کشد.

استفان مالارمه، آن شاعر ستایشگر اشیاء، می‌گفت همیشه آرزو داشته درباره‌ی اشیاء داخل جیبش شعری بسراید اما چون دیده که منظومه‌ی ناتمامی خواهد شد این خواست برایش به صورت آرزویی باقی مانده است. ما با اشیاء زندگی می‌کنیم و آن‌ها در زندگی‌مان نقش دارند و وقتی پیر می‌شوند و از میان می‌روند خاطره‌ی آن‌ها را در ذهن داریم و غم غربتشان را به دل.

فصل «باز کردن کتاب‌هایم را» ترجمه‌ای است از والتر بنیامین که به تحلیل وابستگیِ ما به اشیاء به طور عام و به‌خصوص به کتاب‌هایمان می‌پردازد. از مجموعه‌ی کتاب‌هایش و خاطراتی که از آن‌ها دارد می‌نویسد و از ظرایفِ مجموعه‌داری می‌گوید؛ از آن خواستِ مرموزی که در وابستگی ما به اشیاء ریشه دارد، همان که اشتیاق خاطره‌نویسی و اثرگذاری بر جهان از آن سرچشمه می‌گیرد.

تا روشنایی بنویس را همچنین می‌توان مجموعه‌ی عشق و ناتوانی دانست، چنان‌که نویسنده خود نیز در شرح مجموعه‌ی خویش می‌آورد: «بیان حال عاشقانی که دوست دارند بخوانند امّا چشمان ضعیفشان یاری نمی‌کند.»] فصل کتاب‌خوانی برای بورخس نوشته‌ی آلبرتو مانگوئل که اخوّت ترجمه‌ی آن را در این کتاب آورده نیز از چنین احوالی خبر می‌دهد. ماجرا به سال ۱۹۶۴ بازمی‌گردد و روزهایی که بورخسِ نابینا از مانگوئلِ جوان می‌خواهد که در هفته چند جلسه‌ای به دیدارش برود و برایش کتاب بخواند. مانگوئل در کتاب با بورخس تمام جزئیات این جلسه‌ها را ثبت کرده؛ از فضای خانه‌ گرفته و کتاب‌هایی که می‌خواند تا جایی که بورخس معمولاً می‌نشست و چگونه گوش دادنِ او به کتاب‌ها، همه را شرح داده است. جز این، اخوّت مطلب دیگری نیز از مانگوئل آورده است. خواندن با عینک که ترجمه‌ی گزیده‌ای از یکی از فصل‌های کتاب تاریخ نوشتن آلبرتو مانگوئل است، درباره‌ی ویژگی‌های آنانی حرف می‌زند که به «کرم کتاب» شناخته می‌شوند. این‌ها معمولا افرادی‌اند که از بس کتاب خوانده‌اند چشم‌هایشان ضعیف شده است و عینک می‌زنند. «محجوب و بی‌صدا، نشسته چهارزانو بر توده‌ای از کتاب، یا ایستاده منتظر گوشه‌ی آن میز شلوغ آشفته: آن‌ها دلالت بر خواننده می‌کنند، علامتی بر حضور او، نمادِ پیشه‌ی خوانندگی.» او از اختراعِ عینک می‌نویسد و از دوران‌های پیش از آن که خوانندگان راهشان را کورمال از میان متن تاریک پیدا می‌کردند.( سید احسان صدرائی، و برای همیشه تنها باقی خواهی ماند)
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

8

Shabnam Samiei

Shabnam Samiei

2 روز پیش

        مروری بر کتاب مشروطه، زنان و تغییرات اجتماعی اثر علی باغدار دلگشا
یکی از ادوار مهم تاریخ که آبستن دگرگونی‌های سیاسی اجتماعی و فرهنگی بسیاری در همه‌ی عرصه‌ها بوده است دوره‌ی مشروطه است. گرچه هنگام سخن گفتن از مشروطه اغلب تنها کشور ایران مورد بررسی و توجه قرار می‌گیرد اما از این نکته نباید غافل بود که مشروطه یک نوع نظام سیاسی اجتماعی است که طی سالهای ۱۹۱۵-۱۹۰۰ میلادی، همزمان با ایران در کشورهای هند، ژاپن، چین، مصر و افغانستان نیز برقرار شد. گرچه زنان این کشورها ارتباط چندانی با یکدیگر نداشته‌اند اما کمابیش مطالبات یکسانی را دنبال میکردند. زنان در این دوره از طریق سرمقاله‌ها، نامه‌ها و نوشته‌های متعدد در مطبوعات به نقد الگوهای جنسیتی و نابرابری‌های اجتماعی در ساختار مردسالارانه می‌پرداخته‌اند و از آموزه‌های دینی جهت پیشبرد مقاصد خود بهره می‌جستند. مهم‌ترین خواسته‌های زنان در آن دوره بدست آوردن حق تحصیل، حق رای، از بین رفتن نابرابری‌های اجتماعی و تغییر در ساختارِ زبانِ مکتوبات، جهت «شهروند شدن زنان» یا به عبارتی قرار گرفتن آنان در مفهوم ملت بوده است. مسائل مربوط به چند همسری و ازدواج دختران در سنین پایین نیز از جمله دیگر مسائل مطرح شده توسط زنان در اثر مشروطه بوده است.

مورگان شوستر در سال ۱۹۱۱ از سمت دولت آمریکا به عنوان خزانه‌دار کل برای اصلاح امور مالیه به ایران فرستاده شد و پس از خروج از ایران خاطرات خود را در کتابی با عنوان «اختناق ایران» به چاپ رساند که در آن مشاهدات خود را از دوره مشروطه و مبارزات زنان به رشته‌ی تحریر در آورده است. شوستر می‌نویسد:

زنان ایران از ۱۹۰۷میلادی به بعد با یک جهش، مترقی‌ترین (اگر نه رادیکال‌ترین) زنان جهان شده اند.» به عقیده او «زنان محجّبه ایران که با تجربه‌ایی ناچیز یک شبه آموزگار، روزنامه‌نویس، مؤسّس باشگاه‌های زنان و سخنگو در مباحث سیاسی شدند، کاری کردند که نهضت زنان در غرب ده‌ها و شاید صدها سال برای انجام آن وقت صرف کرده بود.

حق تحصیل در پرتو «مقاومت مادرانه» و پردازش‌های دینی
در کتاب «حکایت دختران قوچان»، افسانه نجم‌آبادی به بررسی اصطلاح «مام وطن» می‌پردازد. او با بررسی واقعه‌ی فروش دختران قوچان (از جمله وقایع آغازگر انقلاب مشروطه)، که تبدیل به داستان تظلم‌خواهی در نوشته‌های مشروطه‌خواهان شده است، بیان می‌کند که مضمون این حکایتِ فقر رعیت و وطن‌فروشی است. به عبارتی جسم زن به مثابه وطن، ناموس جنسی و غرور ملی دیده‌ می‌شود. گرچه این اتفاق در اکثر تاریخ‌نویسی‌های مشروطه عنوان نشده است اما گذار از «زن» به «وطن» و «وطن» به «زن» یکی از نیرومندترین استعاره‌های دوران مشروطیت است.

عبارت «مامِ وطن» برای نخستین بار توسط مردان مشروطه‌خواه مورد استفاده قرار گرفت. در این انگاره ایران نه زن که مادر پنداشته می‌شود و نقش مادری زنان با مفهوم کشور ایران درهم آمیخته می‌شود. به عبارتی ایران برابر مام وطن، و ملت ایران مردم ایران پنداشته می‌شوند که مراد از «مردم» در آن دوره غالبا مردان یا ابناء وطن بوده‌اند. گرچه نقدهای بسیاری بر این انگاره وجود دارد اما زنان برای تحقق مطالبات خود در جامعه‌ی سنتی و مردمَدارانه‌ی آن دوران، به استقبال از الگوی مادر انگارانه‌ی وطن رفتند و با تاکید بر نقش مادری زنان و جایگاه آنان در تربیت فرزندان ایران (ایران=مام وطن؛ مردم=أبناء وطن، فرزندان ایران)، به آماده‌سازی اذهان عمومی در خصوص تحقق مطالبات زنان پرداختند. زنان با استفاده از از الگوی مقاومت مادرانه و پردازش‌های دینی توانستند در کمتر از یک دهه یکی از مهمترین مطالبات خود یعنی حق تحصیل را محقق سازند. زنان ایرانی در این مسیر بر آیات قرآن مجید در تمجید علم‌اندوزی و حدیث رسول اکرم: «طلب العلم فرضه کل مسلم و مسلمه» تاکید می‌کردند و از این طریق به خواست خود درباره‌ حق تحصیل مشروعیت می‌بخشیدند.

زن در زبان مشروطیت
زبان عرصه‌ی ظهور و بازتولید ارزش‌های اجتماعی سیاسی و فرهنگی است. یکی دیگر از مواردی که به کاهش نابرابری‌های اجتماعی زنان در دوره‌ی مشروطه کمک کرد، تلاش در جهت تغییر ساختارهای زبان بود.

افسانه نجم‌آبادی در کتاب «چرا شد محو از یاد تو نامم؟»، مقاله‌ی «دگرگونی زن و مرد در زبان مشروطیت» بیان می‌کند گرچه باور عموم این است که در زبان فارسی فاقد ضمایر دوگانه‌ی مذکر و مونث است اما این زیان حاصل دگرگونی‌های بسیاری است که به ویژه از دوره‌ی مشروطه به بعد آغاز شده است. این دگرگونی‌ها نسبت به مذکر و مونث خنثی نبود. برخی از مفاهیم نو نظیر وطن مونث و برخی دیگر چون ملت مذکر فرض می‌شدند و این مونث/مذکرنگاری در بازنگاری و از نو نگاشتن مفاهیم «زن» و «مرد» نیز اثر گذاشت. قبل از مشروطه زن در قالب «جنس ضعیف» و «ضعیفه» ظاهر می‌شود و پس از مشروطه جنسیت در قالب «مادر وطن» معرفی می‌گردد. در کتب آموزشی آن دوره واژگان سیاسی نیز در قالب نقش‌های جنسیتی ظاهر شده‌اند؛ در این آثار: دولت (حکومت) برابر با پدر؛ کشور (ایران) برابر با مادر و ملت (مردم) برابر با فرزندان وطن پنداشته شده‌اند. زنان در این ساختارشکنی زبانی، ابتدا واژه مخدرات را جایگزین واژه ضعیفه نموده و پس از آن در هر زمان، واژه‌ای مناسب‌تر را برای معرفی خود برگزیدند. امری که سیر تغییر آن در کلمات زیر قابل مشاهده است:

ضعیفه        مخدرات        نسوان        خواتین       زنان       بانوان       دوشیزگان

زنان از این طربق خود را از بند «دیگری» بودن رهانیدند و به عنوان شهروند به رسمیت شناخته شدند. همچنین با نگارش مکتوبات انتقادی به مجلس شورای ملی به دلیل محروم کردن زنان از حق رای و هم‌ردیفی آنان با دیوانگان و مجانین در این موضوع، آن را توهین به عموم زنان ایرانه دانسته و ضمن جزئی از از افراد «ملت» دانستن خود، با محور قرار دادن دو اصطلاح «عموم» و «خواهری» زمینه را برای اتحاد و همبستگی جمعی میان تمام زنان ایران فراهم کردند.

مقایسه‌ی مطالبات اجتماعی زنان ایران با زنان دیگر کشورها
همزمان با فعالیت‌هایی که توسط زنان ایرانی در دوره‌ی مشروطه صورت گرفت، در سال ۱۹۰۸ میلادی یعنی حدود دو سال بعد از شکل‌گیری مشروطه در ایران، زنان دوزنده در نیویورک برای ۸ ساعت کار در روز و شرایظ شغلی بهتر اعتصاب کردند. در آلمان نیز رزا لوکزامبورگ سارمان زنان سوسیال دموکرات را شکل داد. در روسیه، آفریقای جنوبی نیز تحرکاتی صورت گرفت. مسئله‌ی قابل توجه دیگر اما شباهت برخی از مطالبات زنان است که نشان از دغدغه‌های اساسی آنان دارد، به طور مثال ماری ولستون کرافت که وی را نخستین فمینیست انگلستان خوانده‌اند نیز، در مقاله‌ای حق تحصیل و آموزش برای دختران را محور اصلی بحث‌های خود قرار داد. همچنین کرافت در تلاش بود تا بر اساس برخی دستاوردهای انقلاب کبیر فرانسه زنان را در دایره‌ «شهروندان» قرار دهد در میان کشورهای غیر اروپایی، تحولات اجتماعی در دو کشور ژاپن و مصر بر روی اقدامات تجدد طلبانه‌ی ایرانیان در دوره‌ی مشروطه تاثیر مهمی داشته است. گرچه میزان مشابهت مطالبات اجتماعی ایران و زنان دیگر کشورهای آسیایی بیشتر است اما اغلب مراودات زنان ایران با زنان مصر بود و بیشترین گروه مورد مقایسه‌ی خود را وضعیت اجتماعی زنان ژاپن می‌دانستند.

بهداشت زنان
با رواج بیماری‌های واگیردار از جمله وبا، طاعون، آبله، سفلیس و مالاریا در قرن نوزدهم میلادی که همه سالانه قربانیان بسیاری می‌گرفت لزوم آگاهی بهداشتی زنان در اولویت قرار گرفت؛ چرا که زنان به دلیل گستردگی فعالیت‌هایشان و تماس ظولانی مدت با کودکان بیشتر در معرض مرگ‌ومیر قرار داشتند. در دوره‌ی قاجار به ویژه از زمان مشروطه با توجه به ضرورت پرداختن به مسائل زنان مطالبی از قبیل چگونگی نظافت لباس، روش نگهداری کودک و بهداشت نوزاد، آموزش مسائل بهداشتی به دختران، بیماری‌های رحمی و عفونت‌های بارداری و…در مطبوعات به نگارش درآمده‌اند. در میان آثاری با این محتوا، به کتاب «حفظ الصحه نسوان»، می‌توان توجه خاصی داست که در ۱۶ فصل به تشریح اعضاء بدن زنان و بیماری‌های آنان از دوران کودکی تا پیری پرداخته است. بررسی این رساله و دیگر رساله‌های بهداشتی این دوره نشان دهنده‌ی آن است که نقش مادری و مسائل باردرای زنان عمل اصلی در توجه به مسئله‌ی بهداشت زنان در ایران اواخر دوره‌‌ی قاجار بوده است. در این آثار دلیل توجه شاخص به مسائل بهداشتی زنان، نقش مادری و نگهداری از نوزاد توسط آنها می‌باشد. در این بین باید اشاره داشت یکی از موارد مهم در خصوص حفظ الصحه‌ی زنان در این روزنامه، توجه به دو مسئله‌ی ۱-مضرات بارداری زنان قبل از ۲۵ سالگی و ۲- عدم توجه به فاصله‌ی زمانی مناسب برای بارداری‌های مجدد می‌باشد. وجه مشترک بیشتر این مقالات در خصوص بهداشت زنان تاکید بر موضوع نقش مادری زنان است.

مطبوعات زنان
بررسی تحلیلی سیر روزنامه‌نگاری زنان در دوره‌ی مشروطه نشان می‌دهد که تاکید بر مسئله‌ی بهداشت زنان و ایجاد مدارس دخترانه و امر اساسی است که زنان در مطبوعات خود به آن توجه نشان داده‌اند. همچنین در مواردی معدود برای نخستین‌بار در مطبوعات مردان «زن» در کنار «مرد» قرار گرفته و جزء «ملت» به حساب آمده است. در نمونه‌ای دیگر می‌توان گفت زنان در یک خرده جنبش برای تغییرات اجتماعی خیزش زنان ایرانی با جنبش عمومی مشروطه‌خواهی همکاری کردند. آنها در دفاع از مشروطه و مطرح کردن مطالبات اجتماعی جنس زن به نامه‌نگاری در مطبوعات پرداخته و از ملل دیگر برای پیشبرد اهدافشان کمک می‌طلبیدند. نمونه‌ی بارز این امر نامه‌ی زنان ایرانی مقیم اسلامبول به ریاست شخصی به نام «زهره» به ملکه‌ی انگلیس و ملکه‌ی پروس است. نامه‌ای که در آن زنان ایرانی برای اتحاد بیشتر با زنان اروپایی از لفظ «خواهران» به عنوان «هم‌ جنس» خود تقاضا کرده‌اند مانع کشتار زنان ایرانی به دست نیروهای محمدعلی شاه شوند. ‌‌‌ این زنان اغلب از طبقات بالای اجتماع بودند اما یک گروه ناراضی از زنان را تشکیل دادند وبرای تحقق اهدافشان کوشیدند.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

        در سال‌های اخیر نام محمد مختاری، به سبب تجدید چاپ آثارش پس از یک دوره‌ ممنوعیت طولانی، و به‌واسطه اشعار درخشان و بازخوانی پرونده‌ی قتل سبوعانه‌اش بیش از گذشته بر سر زبان‌ها افتاده است. اما به گمانم آنچه مختاری را به دگراندیشی متعهد و به قول محمدجعفر پوینده «خدمتگزار حقیقت و آزادی» تبدیل می‌کند، دریچه‌ای است که رو به تفکر انتقادی گشود. محمد مختاری تنها یک شاعر، نویسنده، و عضو کانون نویسندگان نبوده و نیست. محمد مختاری خود به تنهایی یک ارزش و شیوه‌ی زیستن است. او نماینده‌ی تفکری است که روحیه پرسش‌گری و تفکر نقادانه را از فرد به فرد جامعه طلب می‌کند، و لزوم گذر از کهنه به نو را بازخوانی فرهنگ یک ملت می‌داند.

کتاب تمرین مدارا مشتمل بر بیست مقاله در بازخوانی فرهنگ است که هرکدام به نوعی انگشت بر یک تکه از بدن زخمی فرهنگ این سرزمین می‌گذارند و از دیدگاهی جامعه‌شناسانه با بررسی آثار ادبی و وقایع تاریخی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی این زخم‌های به چرک نشسته را موشکافی می‌کنند، تا شاید بتوان مرهمی بر آن‌ها نهاد و از گسترش‌شان جلوگیری کرد. مقاله‌های این کتاب پیش‌تر در مجله آدینه، تکاپو، فرهنگ، توسعه، گردون و دیگر مجلات دهه هفتاد شمسی منتشر شده‌اند. تمرین مدارا برای اولین ‌بار در سال هفتاد و هفت توسط انتشارات ویستار منتشر و به نقل از سهراب مختاری پرفروش‌ترین کتاب سال شد، در ادامه پس از گذشت سال‌ها ممنوعیت در سال نود و چهار انتشارات بوتیمار مجددا آن را به چاپ رساند. از محمد مختاری که در زمینه‌ی اسطوره‌شناسی و پژوهش در باب شاهنامه نیز فعالیت می‌کرده است آثار دیگری نیز به جا مانده‌اند که عبارتند از: چشم مرکب، ان‍س‍ان در شع‍ر معاصر، اسطوره زال، حماسه در رمز و راز ملی، هفتاد سال شعر عاشقانه و شماری از ترجمه‌ها و مجموعه اشعار وی.

ذهنیت و زبان استبدادی
محمد مختاری معتقد است در جوامع استبدادی زبان در خدمت مقاصد سیاسی به کار گرفته می‌شود، و با تغییر معنای همیشگی یک واژه و یا وارد کردن واژگانی جدید در یک زبان تبعات برخی اقدامات سیاسی نزد مردم لاپوشانی می‌شود تا سیاست‌های جدیدی که به نفع دولت‌ها و به ضرر مردم است اجرا شود. ‌او در مقاله‌ی «زبان به کام سیاست» مشخصاً از جایگزینی واژگانی سخن می‌گوید که در خدمت سیاست‌های اقتصادی قرار گرفته‌اند و مانند «سر بریدن با پنبه عمل» می‌کنند.

به طور مثال از واژه‌ی «تعدیل» سخن به میان می‌آورد که جایگزین «اخراج» شده است. و پیامد آن است که وقتی واحدهای صنعتی به سمت خصوصی‌سازی پیش می‌روند، با اخراج کارکنان سیاست‌های اقتصادی سرمایه‌دارانه را اجرا می‌کنند، اما وارد کردن واژه‌ی تعدیل با کم کردن بار منفی واژه‌ی اخراج درصدد کاستن از معنای اصلی این واژه و عدم موشکافی علت این اخراج است. مختاری در بررسی زبان‌شناسانه‌ی فرهنگ پژوهش‌های مهمی انجام داده است که بخش دیگری از آن را می‌توان در کتاب «چشم مرکب» مطالعه کرد. او در مقاله‌ی «ساخت تأمل» به بررسی ادوات خطاب در زبان فارسی و ارتباط آن با فرهنگ انتقاد و گفتگو در زبان فارسی پرداخته است و بررسی می‌کند که چگونه ساخت خطابی زبان فارسی مبتنی بر تبشیر و انذار و از موضع بالا با دیگری سخن گفتن است.

ادبیات ما تبلور باورها، ارزش‌ها، هنجارها و گرایش‌های فرهنگ دیرینه‌ی ماست. من بر اسناد ادبی‌مان، به‌منزله‌ی اسناد فرهنگی کهن‌مان می‌نگرم. و تأمل و تحقیق در آن‌ها را برای شناخت هرچه بیشتر خویش یک ضرورت فرهنگی می‌دانم.

مختاری در بخش دیگری از این کتاب در مقاله‌ی پوشیده‌گویی تا روشن‌گویی به بررسی ضرب‌المثل‌هایی می‌پردازد که الزام سکوت و در پرده سخن گفتن را وارد فرهنگ ما کرده‌اند و به این ترتیب از ترویج ذهنیت انتقادی جلوگیری کرده‌اند. به طور کلی «تفکر انتقادی» شالوده‌ی بسیاری از نوشته‌های محمد مختاری محسوب می‌شود که بر آن اساس پژوهش‌های خود را تدوین کرده است و در موضوعات مختلف به نقد و بررسی پرداخته است.

فرهنگ بی‌چرا
در فرهنگ ما عادت به تایید تمجید و نپرسیدن چرایی و علت یک موضوع بسیار رایج است. بخشی از آن را می‌توان در نتیجه‌ی فرهنگ سانسور و سرکوب‌های متوالی دانست و بخشی از آن را در گرو بحثی که در ادامه می‌آید «شبان رمگی» و احترام به بالادستی و بزرگ‌تر. محمد مختاری بیان می‌کند که برای نیل به جامعه‌ای دموکراتیک باید تمام بدیهیاتی که تا پیش از این پیوسته و بی‌چرا مورد تایید قرار می‌گرفته‌اند را زیر سوال برد، باید شک کرد، به پرسش کشید و در این مسیر از یک‌دیگر آموخت. شاید بهترین نقل قول برای این موضوع سخنی از کارل مارکس باشد که می‌گوید: «اگر حرمت و تقدسی وجود دارد تنها سزاوار انتقاد است. هيچ پديده و شخصيتی از آماج انتقاد مصون نيست.» ما به عارضه‌ی «نپرسیدن» مبتلاییم و این مسئله به‌درستی ریشه در مناسبات قدرت مسلط دارد.

اما باید آموخت که حتی اگر موضوع و یا شخص مورد پرسش قرار گیرنده در مرتبه بالاتری به لحاظ اجتماعی از ما قرار دارد برای خود حق پرسیدن قائل شویم. آسیب‌‍شناسی این فرهنگ را می‌توان در داستان‌نویسی ما بررسی کرد که گرچه از زمان مشروطه به بعد ادبیات ما به طرز قابل توجهی شروع به گفتگو کرده است اما همچنان در ادبیات داستانی شاهد آن هستیم که راوی با زبانی مشابه یا واحد از قول تمام شخصیت‌ها سخن می‌گوید، این تک‌صدایی نشان می‌دهد که ما هرگز درست به صدای دیگری گوش نداده‌ایم، همیشه فقط یا متکلم وحده بوده‌ایم، یا تصدیق و تایید کننده‌ی بی چرای دیگری.

شبان‌رمگی و حاکمیّت ملی
به عقیده مختاری ساخت سلسله‌مراتبی قدرت در جامعه نه‌تنها محدود به دستگاه حاکم که شامل تمام روابطی است که میان افراد جریان دارد. این ساختار همچون هرمی است که هرکس با هر موقعیت اجتماعی نسبت به دیگری در راس آن قرار می‌گیرد. یعنی به عبارتی این ساختار سلسله‌مراتبی و رابطه‌ی شبان-رمگی و مرید و مرادی حتی در روابط دوستی، خانوادگی، مدرسه، فرقه و جنبش‌ها هم برقرار است و در تمامی این موارد اصل بر برقراری قداست فردی است که در رأس هرم قرار دارد، حتی اگر آن فرد خود نسبت به دیگری در نقش رمه قرار داشته باشد و بر این اساس رابطه‌ی انسان‌ها با هم رابطه‌ای برابر نیست. زیر مجموعه‌ی این شبان رمگی را می‌توان در پدرسالاری، مردسالاری، خدایگان سالاری، پیشکسوت سالاری جستجو کرد.

آدمیزاد خیک ماست نیست!
آدمیزاد که خیک ماست نیست انگشت بزنیم توش جای انگشت هم بیاد. جای انگشت درد و فقر و رنج و بلا و تنهایی و بی‌پناهی در آدم می‌مونه و ادبیات به‌هرحال اگر نتونه شکل این‌گونه رد انگشت‌های بلا رو در درون انسان کشف کنه خب پس چکاره است؟

محمد مختاری در دوره‌ای می‌زیست که روشنفکران و دگراندیشان خصوصاً شاعران و نویسندگان تحت شدیدترین سرکوب‌ها قرار داشتند. او در مقاله‌ای که پس از خودکشی غزاله علیزاده نوشته است به خوبی موقعیت دگراندیشان دهه هفتاد را بررسی می‌کند و به انتقاد از کسانی می‌پردازد که می‌خواهند چشم بر واقعیت موجود ببندند و همه‌چیز را عادی و آرام جلوه دهند. سانسور و خودسانسوری که از آفات جامعه است نویسندگان را به طرد و انزوا می‌کشاند و در چنین شرایطی است که مختاری می‌گوید ادبیات باید «رد انگشتان بلا را درون انسان نشان دهد» و آیینه‌ی دوران خویش باشد. او همچنین به بررسی فضای بیمار و آفت‌زده‌ای می‌پردازد که در آن مردم جامعه افسرده و از خودبیگانه شده‌اند و آن را به مثابه پیام و واکنشی در برابر سیاست‌های اقتصادی، سیاسی حاکم و خفقان موجود ارزیابی می‌کند.

او می‌گوید اگر واکنش روشنفکران و نویسندگان و شاعران یک جامعه نسبت به ظلم و خفقات موجود در ادبیات تجلی پیدا می‌کند و اضطراب آنان به دلیل آن‌که اهل بیان هستند نمود آشکارتری دارد، در بین عامه‌ی مردم باید این ثاثیرات را در جنبه‌های رفتاری و زندگی عملی پیدا کرد چنان‌که زیست‌شان هر روزه به سمت شیء شدگی پیش می‌رود. فرهنگ آن چیزی است که اغلب ناآگاهانه به ما ارث رسیده است اما وظیفه‌ی بازنگری در آن بر عهده‌ی ماست. مختاری در این کتاب گامی بلند در جهت نقد این فرهنگ برداشته است و به قول خودش که می‌گوید «انقلاب ذات ما را عریان کرد» در این عریانی و تعلیق میان سنت و مدرنیته به دنبال نقاط روشنی برای ادامه راه آینده می‌گردد. افسوس که جان روشنش را چون شمعی در مسیر باد خاموش کردند اما بی شک اندیشه‌هایش همیشه فروزان و جاودانه است.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

1

        خب! بخشی از کتاب رو جایی خونده بودم و اینکه نوشته بود درباره‌ی برهه‌ی سختی از زندگی فلوبره که در اون دچار ورشکستگی مالی میشه و برای مدتی دست از کار میکشه و همه چیز براش تلخ و بی‌معنا میشه نظرم رو جلب کرد. در واقع در پس سوگ اینروزهای خودم دنبال این میگشتم که فلوبر چطور با تلخی زندگیش روبرو شده، شاید من هم یاد بگیرم. کتاب نثر بسیار روشن و پاکیزه‌ای داره، با توصیفات و جزئیاتِ دلنشین. فضاسازی خوبی داره و خوش‌خوان و روانه. این کتاب با بررسی نامه‌های فلوبر در اون مقطع به دوستان و خواهرزاده‌اش و روایت‌های کسانی دیگر که با او در آن زمان همراه بودند نوشته شده. در کتاب ما شخصیت فلوبر رو در لحظاتی جز نویسنده بودن می‌بینیم، ترس‌‌هاش، دلتنگی‌ها، شادی‌ها و غم‌هاش. فلوبر در مدت اقامتی که برای استراحت در اون شهر هست از طریق یکی از دوستانش که روی اندام آبزیان آزمایش انجام میده به شکل دیگری به زندگی وصل میشه و پس از مدتی دوباره نوشتن رو شروع میکنه. توصیف تردیدهاش، پاک کردن و نوشتن‌هاش و شک کردنش به اینکه آیا نویسنده بودن در قیاس با دانشمند بودن بهتره یا نه جالب بود. حجم کمی داره و زود خوانده میشه اما من مدام به دنبال اون لحظه‌ی اوجی بودم که تحول و دگرگونی درونی فلوبر رو در دل اون رنج نشون بده که اون لحظه اتفاق نیفتاد و همه جیز ریتم آرامی داشت تا انتها. شاید هم باید پذیرفت دگرگونی در گرو اتفاق عظیمی نیست و در دل همین ریتم آرامِ زندگیه.
      

6

        اوایل کتاب که پیش میرفتم مثل سایر دوستان گفتم" به سبک نجدی، اما نه به قدرتِ یوزپلنگانی که با من دویده‌اند". و احساس میکردم مرگ نویسنده و چاپ مجموعه بعد از مرگش باعث شده شاید داستان ها اون قدرت و کمال نهایی رو که در ویرایش های آخر بدست میارن نداشته باشن. اما الان که به انتها رسیدم فکر میکنم در عین این کامل نبودن و بی نقص نبودن زیباست و با آثار دیگه‌اش مقایسه نمیکنم. نکته‌ی بارز کارهای نجدی تصاویر بدیع و تبدیل اشیا و وقایع از ابژه به سوژه است‌. فاعلیت قائل شدن برای مکانها، احساسات، اشیا، اتفاقات.گویی این اونها هستند که انسان رو روایت می‌کنند. برعکس همیشه که انسان ها راوی اتفاقات هستند.
 گاهی شدت این تصاویر به حدی میرسه که آدم گیج میشه یا از متن و جریان داستان جا میمونه، و در نهایت انگار بین یک مشت تصویر گم شده.
 ارجاعات تاریخی و سمبلیک در داستان‌ها مثل واقعه‌ی سیاهکل، انقلاب، کودتا و..بی اینکه مستقیم توی ذوق بزنه و درگیر کلیشه های رایج بشه خیلی خوب بود.
تاثیر شهر محل زندگی نویسنده و جغرافیاش رو هم به وضوح میشه در کارها دید از توصیفات تا بستر تاریخی وقایع.
در نهایت فکر میکنم مثل بقیه آثار نجدی شبیه نسیم
خنکی بود که وزید و برای مزه مزه کردن دوباره‌‌ی تصاویر باید بارها بهش برگردم چون هرچه با سرعت بیشتری بدوی تصاویر بیشتر ازت می‌گریزن.
      

2

        در واقع دو ستاره و نیم!
انتظارم ازش بیشتر بود، خیلی از جملات تکرار این مسئله بود که در ایران به اندازه‌ی غرب سنت اتوبیوگرافی نویسی رواج نداشته و مخصوصا در زنان نویسنده خیلی کمتر بوده و نمونه‌ها معدود و انگشت‌شمار هستند، که اون نمونه‌ها هم بیشتر در راستای دفاع یا اثبات جایگاه یک زن از لحاظ سیاسی اجتماعی در رابطه با یک مرد یا یک دیدگاه سیاسی تعریف شدن. مثل اتوبیوگرافی اشرف دهقانی، شاهدخت پهلوی، مرضيه اسکویی و ثریا اسفندياری. در بخش‌هایی هم از فروغ فرخزاد به عنوان کسی که در شعرش سعی کرده امر خصوصی رو عمومی کنه و به نوعی اتوبیوگرافی نوشته پرداخته بود که در مقاله بعدی از دیدگاه دیگری نقض شد، اما اشارات به طور کلی درباره‌ی کسانی که اتوبیوگرافی نوشتند خیلی متناقض بود! جز بخش خاطرات تاج السلطنه که یه عنوان یه اتوبیوگرافی مهم از زنان خوب تحلیل شده بود. در کل همه اینها میشد در یک مقاله جمع بشه.
ارجاعات مفصل و دقیق بود، در ضمن فقط یکی از مقالات از افسانه نجم‌آبادی بود،گویا بیشتر نقش جمع‌آوری کننده داشته.
      

2

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

فعالیتی یافت نشد.