در اتاق شماره ۶ همه چیز رنگ میبازد حتی آن نظریه های فلسفی و خردمندانه ای که به آدم بهانه زندگی میدهد؛آن چنان که وقتی پزشکی، گوش دل به دیوانه ای سپرد ، او نیز راهی همین خانه شد ، همین دیوانه خانه ای که عاقلان را پناه میدهند!
میدانی ، آخر زندگی کردن با از زندگی سخن گفتن هزاران راه فاصله دارد این را دکتری میفهمد که به این زندان دچار شده است .
یک داستان زیبا و با مفاهیم غنی از چخوف که با دوستی بین روانپزشک و بیمار روانی بستری شده در بیمارستان و گفت و گو های آن ها ، سوال های بنیادی انسان را به چالش میکشد . بیماری که نظریات پزشک را نفی میکند و میگوید تو هیچ وقت رنج های زندگی را تجربه نکرده ای و در آسایش و رفاه کامل زیسته ای ، پس هیچ گاه نمیتوانی مرا قضاوت یا درک کنی .