یادداشتی بر کتاب از دیار مهتاب
ملینا آگوس 👤
کتاب از دیار مهتاب برای من یک روایت دوست داشتنی بود.
چون روایت زندگی یک زن دیوانه بود، زنی که به دنبال عشق واقعی بود، زنی که ادم ها دیوونه خطابش میکردن، زنی که توی رویاهاش زندگی میکرد.
راوی این کتاب نوه این زنه، بنابراین این جملات رو زیاد میشنویم، که مادربزرگ عاشق شد، مادربزرگ، مادربزرگ...
شنیدن یک داستان عاشقانه که نقش اولش مادربزرگ باشه چیزی نیست که خیلی با چهارچوب های ذهنی ما اشنا باشه.
واسه همین یه جذابیت ذاتی به واسطه این ویژگی در این کتاب وجود داره.
روایتی که معمول نیست.
اینکه مادربزرگ خیانت کنه، اینکه مادربزرگ عاشق بشه...
شنیدن این جملات عادی نیست و به خاطر همین هم حس متفاوتی رو با این کتاب تجربه میکنید.
و در این قالب داستان زندگی زنی رو میخونید که اصلا عادی نیست.
من عاشق متنیم که پشت جلد این کتاب نوشته شده.
که نماینده و معرف این کتابه
میگه
[مادر بزرگ وقتی فهمید پیر شده، به من گفت از مردن میترسد.
نه از خود مرگ که انگار مثل خواب یا سفر است، بلکه چون میدانست خدا را رنجانده و برای همین خدا نمیتوانست از سر تقصیرش بگذرد.
اما قبل از رفتن به جهنم باید سر این موضوع با خدا حرف می زد، آن وقت برایش میگفت که اگر آدمی با ویژگی خاصی بیافریند دیگر نمی تواند از او انتظار داشته باشد مثل دیگران رفتار کند.
با همه ی توان خودش را متقاعد می کرد که این زندگی بهترین زندگی ممکن است نه آن زندگی هیجان انگیزی که اشتیاق و آرزویش را داشت.]
این زندگی بهترین زندگی ممکنه، ولی اون زندگی نیست که اشتیاق و ارزوش رو داشت.
انگار این داستان زندگی همه ماست.
ادم هایی که منحصر به فردیم، با ویژگی های ذاتی خودمکن اما ازمون انتظار میره با یک الگوی
ثابت شبیه به همه ادم های دیگه زندگی کنیم.
که دیوونه نباشیم.
کتاب جذابی بود، کتابی که برداشت شخصیم ازش اینه که دغدغه اش یاداوری زندگی کردن بر اساس اونچه که خودت هستیه نه اونچه که دیگران ازت انتظار دارن.
حتی اگر تمام دنیا دیوونه خطابت کنن.
حتی اگر تو رویا زندگی کنی...