اگر من و شما کنار موموی ده ساله ای که صبح از خواب بیدار شده و شب فهمیده که چهارسال بیشتر سن دارد مینشستیم و برایمان از اتفاق ها و گذران زندگی اش میگفت قطعا این سبک زندگی برایمان چیزی جز تاریکی و سیاهی به حساب نمی آمد اما مومو که تمام این ۲۳۱ صفحه قرار است برایتان پرحرفی کند در دنیای گلبهی اش زندگی میکند ! انگار که پذیرفته زندگی همین است و خیلی خوشبختی ها برای او نیست و حتی چندان هم بهشان فکر نمیکند و از کنارشان به راحتی رد میشود ؛ انگار یک وسیله ی پر زرق و برقی را از پشت ویترین مغازه لوکسی نگاه کنی و به خودت بگویی وسایل این مغازه هرچند زیبا برای من کارآیی ندارند و بروی! …
اما او دودستی رُزا خانم را چسبیده تا مبادا تنها دارایی اش را از دست بدهد با اینکه به او احساس های ضد و نقیض دارد اما رُزا خانم را هم مثل زندگی اش پذیرفته و برای تحقق آنچه این شخص لازم دارد کم نمیگذارد هرچند که برای یک پسربچه چهارده ساله لحظات بشدت سخت و دشوار به حساب می آید
در نهایت اما موموی ساکن دنیای گلبهی یک چیز را سخت میپذیرد و آن را سیاه میبیند که نمی شود انکارش کرد و یک روزی همه مان مجبوریم که با آن سرشاخ شویم !
(قانون بی رحم طبیعت)
اما نظر خودم
شخصا کتاب ها را به جهت یادگیری و نه صرفا سرگرمی مطالعه میکنم و اگر چنین دیدگاهی دارید کتاب تنها برای یکبار خواندن خوب و جالب است !