eledah

eledah

@eledah

2 دنبال شده

3 دنبال کننده

blog.eledah.ir
پیشنهاد کاربر برای شما

یادداشت‌ها

نمایش همه
eledah

eledah

1403/10/17

        روی جلد کتاب نوشته است «روایت‌هایی از زندگی با تهران». منتها این کتاب روایت نیست. روایت ترکیبی از حقیقت و برداشت راوی از آن حقیقت است. اگر فقط حقیقت باشد، گزارش می‌شود و اگر فقط تخیل نویسنده باشد، تبدیل به داستان می‌شود. با این وجود متون کتاب نه برداشت عمیقی دارند و نه از حقیقت جذابی پرده برمی‌دارند. متن‌ها در حد خاطره و کپشن مانده‌اند و همین باعث می‌شود که لفظ روایت برازنده‌شان نباشد.

حقایق کتاب برای خواننده جذابیتی ندارد. کثیری از متون کتاب، داستان دختران مهاجری است که به بهانهٔ درس خواندن به تهران می‌آیند و درگیر زندگی خوابگاهی و مصائب غربت می‌شوند. آیا تهران فقط همین است؟ خیر. روایت می‌توانست به سراغ جذابیت‌های دیگر تهران برود. مثل زیست شبانه مردم شهر، تهران در دوران انقلاب، چادر زدن‌های کنار بیمارستان، مسابقات ماشین‌سواری شبانه، خانه‌های متراژ پایین، زیست گروهی معتادان، عزاداری‌های خاص تهرانی‌ها و کلاً موضوع بهشت‌زهرا، تهران در دوران انقلاب و کلی سوژه‌های دیگر. اما نویسنده‌ها به دنبال سوژه نیفتاده‌اند تا روایتی جذاب خلق کنند. برعکس، اتفاقات سرشان آمده است و خودشان سوژه شده‌اند. (تنها جایی که راوی دنبال سوژه می‌افتد، داستان تُرناخوران است) به همین خاطر است که هیچ حرف خاصی برای روایت کردن ندارند. شاید خود این افراد در هنگام نوشتن فکر می‌کردند که تجربهٔ بی‌نظیری داشته‌اند؛ اما تجمیع آن‌ها نشان داد که هیچ سوژهٔ ارزشمندی از این مدل زیستن حاصل نشده است.

در داستان‌هایی که به امر مهاجرت می‌پردازد، تهران هیچ اصالتی ندارد. اگر قرار بود کسانی که به آمستردام هلند مهاجرت کرده‌اند هم روایت خودشان را بنویسند، احتمالاً از درد غربت و اینکه چطور بعد از مدتی عاشق شهر جدیدشان شدند، می‌نوشتند. تهرانیتِ تهران فراتر از نام بردن چند جای معروف فراتر نمی‌رود. همین باعث می‌شود که کتاب علاوه بر اینکه روایت نیست، دربارهٔ تهران هم نباشد.
      

15

eledah

eledah

1403/10/16

        کتاب و نویسنده هر دو فوق‌العاده‌اند. درسته که قلم آقا بودریار همینطوریش سخته (هم ارجاعات بین‌متنی زیاد داره و هم مطلب رو زیادی می‌پیچونه) ولی متنی که جناب ایزدی ترجمه کرده از تکست فرانسویش هم شیرتوشیرتره. به نوعی که اگر جلوی فارسی‌زبانی که فرانسوی نمی‌فهمه نسخهٔ اصلی و ترجمهٔ سلطان ایزدی رو بذارید، فهمش از تکست فرانسوی با فاصله بیشتر خواهد بود. 

در این زمان‌ها یا باید مترجم با پاورقی‌هایی که می‌ذاره بحث رو باز کنه (خود عبارت «رمزگان» توی کتاب یه دنیا بحث پشتشه ولی فکر کنم مترجم حتی نگفته که این عبارت از چه عبارتی ترجمه شده یا داستانش چیه و...) یا خواننده ترجمهٔ انگلیسی یا هر زبونی که بلده رو بذاره کنار دستش که اگه جایی رو نفهمید سریع بتونه چک کنه.

جدای از کشیدن به ترجمهٔ کتاب، نویسنده کدها و تحلیل‌های کلفت و رادیکالی رو می‌کنه. (به خصوص در مورد نظام اشیاء (System of Object)، جایگزینی انسان‌ها با اشیاء، بازتعریف کارکرد اسراف، ترسیم آرمان‌شهر مصرفی، آزاد شدن بدن، تبلیغات، نقش رسانه تو جامعهٔ مصرفی و پایه‌هایی که برای کتاب بعدی خودش می‌ذاره) که احتمالاً به بخش «نقل‌قول»ها اضافه‌شون می‌کنم که هر چند وقت یک بار با آرمان‌های ژان تجدید بیعتی داشته باشم. روحش شاد و یادش گرامی باد.

این ریویوی کوتاه رو با جملهٔ آغازین کتاب به پایان می‌برم. مجبورم ترجمه انگلیسیش رو بذارم؛ چون جناب مترجم به این جمله هم رحم نکرده و شدیداً آش و لاشش کرده :(
Shower him with all earthly blessings, plunge him so deep into happiness that nothing is visible but the bubbles rising to the surface of his happiness, as if it were water; give him such economic prosperity that he will have nothing left to do but sleep, eat gingerbread, and worry about the continuance of world history.
- Fyodor Dostoyevsky, Notes from Underground
      

0

eledah

eledah

1403/10/16

        «آیات زیادی وجود دارد که می‌گوید اگر نماز درست شود، همهٔ فضائل از برکت نماز درست خواهند شد و در صورت آسیب دیدن نماز، همهٔ فضائل از دست می‌روند. اگر همهٔ فضائل اسلامی را به دانه‌های تسبیح تشبیه کنیم، نماز یکی از آن‌ها نیست؛ بلکه بند تسبیح است. هر یک از این فضائل اگر آسیب ببیند یک دانهٔ تسبیح ناقص شده است؛ اما اگر نماز آسیب دید، همهٔ ‌دانه‌های تسبیح از دست می‌روند.»


توی چند موردی که در مورد نماز از آدم‌های مختلف خوندم، یک الگوی مشترک دیده می‌شه. اول از همه با نماز مثل یک جعبهٔ سیاه برخورد می‌کنن که مثل متن بالا، «همه چیز بهش مربوط می‌شه» و «اولین چیزی هست که ازش سؤال می‌شه و اگر مشکلی توش باشه بقیهٔ چیزا هم مشکل‌دار می‌شن» و «ستون دین هست» و «یه‌تنه آدم رو از فحشا دور می‌کنه» و... اول کاری اصلاً کسی در مورد خود نماز صحبتی نمی‌کنه؛ صرفاً خروجی‌های این جعبهٔ سیاه رو احصاء می‌کنن. توی این فاز، شما هر نوع عبادتی (از جنس محاسبهٔ نفس و ذکر خدا) رو بذاری جای این جعبهٔ سیاه، می‌بینی که هیچ تغییری توی نتیجهٔ صحبت‌ها ایجاد نمی‌شه (حتی امثال مدیتیشن هم می‌تونه جا بگیره). پس چی هست که نماز رو «نماز» می‌کنه؟

این‌جا هست که یه گریزی به خود نماز و افعال و اذکارش می‌زنن که مثلاً «سورهٔ حمد اولش» فلسفه‌اش اینه و رکوع و سجود و... نماد این موارد هستن؛ ولی نکته این‌جاست که این «گریز» هیچ ربطی به خروجی‌های جعبهٔ سیاه بالایی نداره. مجدد تأکید می‌کنم: در این نوع از توضیحات، داخل و بیرون نماز دو عالم بسیار جدای از هم هستن و طبق توضیحاتی که دیدم، رابطهٔ انسان با نمازش و کاری که نماز با انسان می‌کنه دو تا موضوع کاملاً منفک هستن. آیا باید ارتباطی باشه یا نه؟ آیا می‌شه جنبهٔ فردی نماز رو به جنبه‌های دیگه‌اش وصل کرد و با یه نگاه واحد بهش نگاه کرد؟ اینا احتمالاً از اون سؤال‌هایی هست که بعد از خوندن کتاب به آدم دست می‌ده ولی حداقل توی سخنرانی‌های کتاب جوابی براش نیومده و باید خود شخص بیفته دنبالش :شست:
      

0

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

یادگیری یادگیری: راهنمای موفقیت تحصیلی با مطالعه کمتر

1

تهرانِ جان (روایت هایی از زندگی با تهران)
          روی جلد کتاب نوشته است «روایت‌هایی از زندگی با تهران». منتها این کتاب روایت نیست. روایت ترکیبی از حقیقت و برداشت راوی از آن حقیقت است. اگر فقط حقیقت باشد، گزارش می‌شود و اگر فقط تخیل نویسنده باشد، تبدیل به داستان می‌شود. با این وجود متون کتاب نه برداشت عمیقی دارند و نه از حقیقت جذابی پرده برمی‌دارند. متن‌ها در حد خاطره و کپشن مانده‌اند و همین باعث می‌شود که لفظ روایت برازنده‌شان نباشد.

حقایق کتاب برای خواننده جذابیتی ندارد. کثیری از متون کتاب، داستان دختران مهاجری است که به بهانهٔ درس خواندن به تهران می‌آیند و درگیر زندگی خوابگاهی و مصائب غربت می‌شوند. آیا تهران فقط همین است؟ خیر. روایت می‌توانست به سراغ جذابیت‌های دیگر تهران برود. مثل زیست شبانه مردم شهر، تهران در دوران انقلاب، چادر زدن‌های کنار بیمارستان، مسابقات ماشین‌سواری شبانه، خانه‌های متراژ پایین، زیست گروهی معتادان، عزاداری‌های خاص تهرانی‌ها و کلاً موضوع بهشت‌زهرا، تهران در دوران انقلاب و کلی سوژه‌های دیگر. اما نویسنده‌ها به دنبال سوژه نیفتاده‌اند تا روایتی جذاب خلق کنند. برعکس، اتفاقات سرشان آمده است و خودشان سوژه شده‌اند. (تنها جایی که راوی دنبال سوژه می‌افتد، داستان تُرناخوران است) به همین خاطر است که هیچ حرف خاصی برای روایت کردن ندارند. شاید خود این افراد در هنگام نوشتن فکر می‌کردند که تجربهٔ بی‌نظیری داشته‌اند؛ اما تجمیع آن‌ها نشان داد که هیچ سوژهٔ ارزشمندی از این مدل زیستن حاصل نشده است.

در داستان‌هایی که به امر مهاجرت می‌پردازد، تهران هیچ اصالتی ندارد. اگر قرار بود کسانی که به آمستردام هلند مهاجرت کرده‌اند هم روایت خودشان را بنویسند، احتمالاً از درد غربت و اینکه چطور بعد از مدتی عاشق شهر جدیدشان شدند، می‌نوشتند. تهرانیتِ تهران فراتر از نام بردن چند جای معروف فراتر نمی‌رود. همین باعث می‌شود که کتاب علاوه بر اینکه روایت نیست، دربارهٔ تهران هم نباشد.
        

15

چگونه می نویسیم: 14 روش از 14 روزنامه نگار معاصر با آثاری از مسعود بهنود، عباس عبدی، ...

0

Susan Sontag: The Complete Rolling Stone Interview

0