روایت واقعی زندگی دختری به نام امل در روستایی کوچک در پاکستان.امل عاشق یادگیری و معلم شدن است، اما وقتی مادرش دچار افسردگی شدید می‌شود، او مجبور به ترک مدرسه می‌شود تا از مادرش مراقبت کند. این اتفاق زندگی او را تغییر می‌دهد و او در نهایت به بردگی کشیده می‌شود.
      

        داستان دو کودک به نام‌های جو و کلر را روایت می‌کند که تصمیم می‌گیرند پدرشان را از اخراج از خانه نجات دهند. این دو کودک معتقدند که مادرشان به دلیل بی‌توجهی پدر به ظاهر و ناتوانی در کارهای خانه، او را از خانه بیرون کرده است. آنها برای بازگرداندن پدرشان به خانه، نقشه‌ای می‌کشند تا پدرشان را به مردی بهتر و مرتب‌تر تبدیل کنند و سپس او را به مادرشان معرفی کنند تا او را ببخشد و به خانه برگرداند.
      

        در این جلد، مدرسه تعطیل شده و مایلز و نایلز به یک مخفیگاه جنگلی پر از کتاب و سرگرمی می‌روند. آنها با هم متحد می‌شوند تا پرچم گروهان پاپا را که متعلق به جاش بارکین است، بدزدند. جاش که از این کار عصبانی شده، قسم می‌خورد پرچمش را پس بگیرد و همین موضوع منجر به یک نبرد بزرگ بین آنها می‌شود. در نهایت، مایلز و نایلز با یک حقه هوشمندانه، جاش را شکست می‌دهند و نشان می‌دهند که ظرافت و هوش، بر زور و قدرت برتری دارد. 
      

        داستان دو پسر به نام‌های مایلز و نایلز است که در تعطیلات تابستانی به ماجراجویی در جنگل می‌پردازند. آن‌ها با هم یک گروه تشکیل می‌دهند و نقشه‌هایی برای خرابکاری و شیطنت می‌کشند. در این جلد، آن‌ها پرچم گروهان پاپا را می‌دزدند که باعث خشم «جاش بارکین» قلدر می‌شود. 
      

        در یک شب طوفانی، لیزا و جرمی از صدای رعد و برق می‌ترسند. مادرشان برای آرام کردن آن‌ها از نخی نامرئی می‌گوید که آن‌ها را به تمام کسانی که دوستشان دارند، متصل می‌کند. این نخ از جنس عشق است و هر زمان که کودک به کسی فکر می‌کند یا دلش برایش تنگ می‌شود، این نخ در قلبش احساس می‌شود. مادر توضیح می‌دهد که این نخ حتی با مرگ عزیزان نیز قطع نمی‌شود و آن‌ها همیشه در قلب یکدیگر باقی می‌مانند. 
      

        زندگی پسری است که به دلیل مشکلات در ناحیه سر از پوشش آهنی استفاده می‌کند و به همین خاطر از سوی دیگران مورد تمسخر قرار می‌گیرد. او خانواده فقیری دارد. پدرش را از دست داده و با مادر، خواهر و برادر بزرگترش زندگی می‌کند. بعد با زن خیری، به نام آهوخانم آشنا می‌شود که زندگی پسر و خانواده‌اش را تغییر می‌دهد.
      

        لمپی، دختر جوانی است که وظیفه‌اش روشن کردن فانوس دریایی در شب‌های تاریک است تا کشتی‌ها را از صخره‌ها دور نگه دارد. در یک شب طوفانی، فانوس خاموش می‌ماند و یک کشتی غرق می‌شود. به خاطر این اتفاق، لمپی به عمارت سیاه که متعلق به دریاسالار است فرستاده می‌شود. شایعات می‌گویند که این عمارت محل زندگی یک هیولا است. لمپی که در ابتدا از این موضوع ترسیده است، با ماجراهای پرشور و ترسناکی روبرو می‌شود. او با هیولاهایی روبرو می‌شود که در عمارت زندگی می‌کنند و با موجودات ترسناک دیگری نیز مواجه می‌شود. اما لمپی با شجاعت و مهربانی خود، این چالش‌ها را پشت سر می‌گذارد و با موجودات عمارت ارتباط برقرار می‌کند.
      

         آنا دختر 15 ساله لندنی برای تعطیلات به استرالیا سفر می‌کند، نمی‌داند که عموی آسان‌گیرش جی با مشکل مواجه شده است. به نظر می رسد که یک دو نفر شرور از مزاحم ها به رهبری یک شخصیت شوم مرموز مغازه موج سواری محبوب جی را تهدید می کنند. آیا آنا می تواند مشکلات مغازه را حل کند و تجارت جی را نجات دهد؟ با بازدید از کشورهای مختلف آنا اطلاعات بیشتری در مورد دنیای کسب و کارها کسب می کند و همچنین ممکن است کمی به رویای او برای راه اندازی یک کانال رسانه اجتماعی جالب و سرگرم کننده نزدیک شود  . 
      

        ‫کتاب مسافران زمان 4‬‎جلد چهارم مجموعه «مسافران زمان»، با عنوان «سفر به قرن هجدهم: دزدان دریایی» ماجرای خانواده بالبوئنا را روایت می‌کند که در دل دریای کارائیب، در یک کشتی دزدان دریایی گرفتار می‌شوند. آن‌ها باید با شورش خدمه و تعقیب ناوگان دریایی انگلستان دست و پنجه نرم کنند تا زنده بمانند و به زمان حال بازگردند
      

        داستان دختری دوازده‌ساله به نام نورا لوی را روایت می‌کند که بعد از مبارزه با بیماری سرطان خون، حالا آماده‌ی بازگشتن به دبیرستان است. اما هم‌کلاسی‌ها و دوستان نورا چنان با او عجیب و غریب رفتار می‌کنند که او پاک گیج و متحیر می‌شود. رفتارهای غیرعادی با نورا آن‌قدر زیاد می‌شود که او تصمیم می‌گیرد دیگر با کسی از بیماری‌اش سخن نگوید.
      

        ایمی‌آن، عاشق کتاب و کتابخوانی است. وقتی متوجه می‌شود کتاب محبوبش در کتابخانه مدرسه ممنوع شده، شوکه می‌شود. او متوجه می‌شود که مادر یکی از همکلاسی‌هایش این کتاب را برای بچه‌ها نامناسب تشخیص داده است و به همین دلیل دستور توقیف آن صادر شده است. ایمی‌آن تصمیم می‌گیرد با راه‌اندازی یک کتابخانه مخفی، کتاب‌های ممنوعه را در اختیار دانش‌آموزان قرار دهد. این کار او به یک چالش بزرگ برای آزادی بیان و حق خواندن تبدیل می‌شود و ایمی‌آن در خط مقدم این مبارزه قرار می‌گیرد. 
      

        راوی و شخصیت اصلی داستان درخت آرزو  درخت بلوطی کهن سالی است که به دلیل برگ‌های قرمزش اسم او را قرمزی گذاشته‌اند. مردم محله هر سال آرزوهایشان را روی پارچه‌ای می‌نوشتند و آن را به شاخه‌های قرمزی گره می‌زدند، چون که باور داشتند او درخت آرزو است و آرزوهایشان را برآورده می‌کند. قرمزی به همراه حیوانات دیگری که بر روی شاخه‌هایش زندگی می‌کنند به نوعی مراقب محله نیز هستند.
      

        کرگدنی تنها، با یک دم‌جنبانک آشنا می‌شود. دم‌جنبانک هر روز به پشت کرگدن می‌آید، پشتش را می‌خاراند و حشرات را از پوستش جدا می‌کند. کرگدن از این کار احساس خوبی پیدا می‌کند. در طول این دوستی، کرگدن در مورد احساسات و مفاهیمی مثل قلب و عشق از دم‌جنبانک می‌پرسد. دم‌جنبانک هم با استفاده از مثال‌های ساده و ملموس، مفاهیم انتزاعی عشق و دوستی را به کرگدن آموزش می‌دهد. 
      

        شخصیت‌های اصلی این داستان دو برادر به نام‌های ارمایل و کرمایل هستند. ضحاک در ابتدا پادشاهی عادل و نیکوکار بود، اما شیطان با فریب و نیرنگ، خودش را به او نزدیک می‌کند و بر شانه‌هایش بوسه می‌زند. جای بوسه شیطان دو مار می‌روید که خوراک‌ هر روزه‌ی آن‌ها مغز دو جوان ایرانی است. جوان‌ها در بند هستند و در نوبت مرگ. 
      

        افلیا در دنیای واقعی با مادرش که باردار است و به ناپدری‌اش که یک کاپیتان فاشیست است، زندگی می‌کند. ناپدری او در حال سرکوب شورشیان در منطقه است و مادر افلیا نیز به شدت بیمار است. افلیا به طور اتفاقی با یک پری کوچک آشنا می‌شود و او را به دنیای زیرزمینی می‌برد. در این دنیای جادویی، افلیا با موجوداتی اسطوره‌ای و فان روبرو می‌شود که او را در انجام سه مأموریت یاری می‌کنند.