کتاب برایم خیلی روشن کننده بود.
همیشه شهید آوینی برایم شخصیتی خط شکن و لازم در جامعه بوده و هست. حقا وقتی فصل اول و دوم کتاب را خواندم حظ بردم، اماهرچه به انتهای کتاب میرسید عمق تفاوت مبنایی خود با شهید بزرگوار را متوجه میشدم.
انصافا آقای یامین پور را در انتقال اندیشه شهید امانت دار میدانم اما در جای جای کتاب مقدمات ناصحیح با قالب استدلالی صحیح میدیدم. جای جای کتاب فکر متعصبانه را میدیدم. برای مثال
در قسمتی از کتاب داستانی از کتاب آسیا در برابر غربِ داریوش شایگان می آورد که اروپایی در سفرش به چین دید پیرمردی با دلوی از چاهی آب می کیشید و با زحمت کشاورزی می کرد و او به پیرمرد میگفت که چرا خود را شکنجه می کند. یک کانال بکشد و اهرمی بگذارد و کشاورزی کند، در جواب پیرمرد به او می خندد و می گوید که به عقل خودش هم رسیده اما هفتاد سال است که همینطور دارد کشاورزی می کند و این عبادتش است.
شخصا این عقیده را کوته فکری و عدم شناخت کافی و دید متعصبانه نسبت به مدرنیته و برای ضربه به آن میدانم.
البته مدرنيته قابل دفاع نیست اما این نوع نگرش ضربه به عقلانیت اسلام و دینداری است.
در جای جای کتاب نقل قول های غرض دار و با عینک مخصوص شخصی میدیدم حتی در بعضی گفته ها بعضی اشخاص را در اندیشه خود معرفی میکردند. در این نوع اندیشه فقط شکاف بین جامعه و اسلام و عقلانیت پدید میآید.
خلط بین اصل و فرع، بین مباحث و استدلالات را به وضوح احساس میکردم به حدی که کتاب مرا با این نوع موضع گیری متعصبانه دل زده کرد.