مادر نگاهی به من انداخت و گفت: می بینی نوشا، اگر بنا باشد یک شهری نابود شود، می شود.
      

        همه چی زیباست ولی ترسی در گوشه ای از قلبم نگاهم می‌کند 
      

        روزی زنبوری به من گفت: به ما آموخته اند که عسلی بسازیم که از جنس شیره گل ها نباشد و فشرده عِطرِ گل ها را در خود نداشته باشد.
      

        این کتاب  مشخصا مقدمه ای بود برای  کتاب های بعدی نقش زنان بسیار کمرنگ بود در این کتاب
نشون میده که چقدر تغییر سخته و برای اینکه یکسری ریشه ها و باورهای غلط از بین برن درد و رنج بسیاری همراه داره
و چقدر جان ها فدا میشن تا بالخره اون تغییره شکل بگیره
و اصلا آسون نیست 
هر آن چیزی که اکنون اونو داریم و بهش میبالیم حاصل درد و رنج  زحمت و حتی مرگ گذشتگانمون هست 
عشق آتشینی بین کارکتر ها نبود بیشتر به مفاهیم دیگه می پرداخت
در کل قلم نویسنده بسیار کشش داره و امکان اینکه از خوندنش دست بکشی نیست 
      

        خیلیی خوب بود 
ایده بسیار جالب و هیجان انگیزی داره
که خیلی جذابه
سه تا خواهر که بنا به رسم‌باید باهم مبارزه کنند و تنها خواهر باقی مانده ملکه می‌شود 
دنیایی که از چند جزیره تشکیل شده و هر جزیره افرادش قدرت های خاصی داره و موهبت خاص خودش رو داره
این مجموعه ۴ جلدی توی هیچ کدوم از جلداش هیجانش پایین نمیاد
      

        کتاب زیبایی بود 
اینکه سبک سیال ذهن داشت
خیلی جذاب بود 
باید با ذهن نویسنده همراه میشدی 
و کشف میکردی که الان تو چه دوره ای از زندگی شخصیت ها قرار گرفتی همین جذابش می‌کرد
اینکه واسه هر شخصیت میتونی در زندگی واقعی همزاد پنداری کنی هم لذت بخش و هم غمگین بود
پیشنهاد میکنم بخونید این کتاب رو
      

        زیبایی قلم نویسنده قلب شمارو به تپش میندازه جوریکه دوست دارید جیغ بکشین 
جمله هایی هست که فقط باید بارها و بارها خوندش
من خودم آدمی هستم که دوست دارم زیر جمله هایی که دوست دارم رو داخل کتاب علامت گذاری کنم
این کتاب رو باید فقط خط کشید و خط کشید