هرکدام از نادر ابراهیمی و ملاصدرای شیرازی را اهل فن خواندنی میدانند و ترکیب این دو نفر ،نوید اثری بسیار خواندنی میدهد، که این چنین هم هست . برای خود من غیرقابل تشخیص است که جذابیت این رمان بیشتر مدیون آقای نویسنده است یا آقای سوژه، اما هردو جذابیتها ، شیرینیها و نمک(!) خاص خودشان را دارند.
میخواستم یادداشت را با عبارتی مثل این شروع کنم که « نحوه روایت این رمان ،مانند یک فیلم سینمایی بود» ؛ اما فهمیدم اشتباهم از آنجا نشأت میگیرد که فیلم های سینمایی خوبی که دیدهام ، از رمان های خوبی که خوانده ام بیشتر است.
پس این تمثیل را کنار میگذارم میگویم نحوه روایت فوق العاده است . درواقع اگر میخواستم یک زندگی نامه عادی بخوانم، احتمالا بخش های زیادی کسالت آور میبود. از جهتی دیگر ، ارتباط بین وقایع مختلف و اشخاص مختلف به آسانی استنباط نمیشد، خصوصا برای من که کتاب را یکسره نخواندم.
نحوه روایت قالب مشخصی ندارد ، درواقع قالب اصلی اینگونه است : دو زمان مختلف باهم روایت میشوند ، یکی از خروج ملا از شهر و دیگری از تولد ملا شروع میشود. اما این قالب اولیه به واسطه گفت و گو ها ، خاطره ها و رویاپردازی ها - همان «فلشبک » های خودمان - به زمان های مختلف سر میزند و اینگونه این قالب به هم میخورد و همین روایت را جذاب تر میکند.
جدا از این نحوه یا قالب روایت - که میتوان کلیت روایت در نظرش گرفت - این روایت در جزییات نیز جذاب است ، گفتوگو ها ، شخصیتها و... هرکدام جای تعریف و تمجید دارند.
اگر به ملاصدرا یا نادر ابراهیمی علاقه دارید ، این رمان را در اولین فرصت بخوانید و در غیر این صورت نیز جایی در لیست کتاب های آیندهتان برایش قرار دهید. ارزشش را دارد.
پینوشت : شاید کمی بیربط باشد و جایش اینجا نباشد ، اما گفتنش خالی از لطف نیست که در بازهای که این کتاب را میخواندم، مستند «برای پس از مرگم» را دیدم که بیشک ارتباط آن با این کتاب بسیار است. دیدن و خواندن این دو اثر باهم ، غم و حسرتی بزرگ در من ایجاد کرد. انگار دنیا قصد دست کشیدن از این رسم را ندارد و هرچه جامعه باشعور تر و بافهم تر میشود ، مردم هنوز به اندازه مردم زمانه «حلاج» ناآگاهند و این جهل موج میشود برای حسودان و ملاصدراها را به این عاقبتها در دنیا میکشاند. غم انگیز است که این وقایع تا همین سه دهه پیش - و همین امروز - ادامه داشتند و ادامه دارند.