قبل از هرچی:چیزایی که میخوام بگم داستان رو اسپویل میکنه...
انتظار داشتم خیلی بیشتر از این خون و خونریزی داشته باشه...
و شوکه کننده بود؛ یعنی یسری جاهارو که میخوندی اینجوری بودی که: الان چی شد!؟
و من خودم چندین جا این حال رو داشتم:مثلا اونجایی که فهمیدم برای ماده اسم گذاشته و هشت ماهه بارداره!
تا چند وقت تو شوک بودم و نمیتونستم بقیشو بخونم؛برام یجوری بود درک نمیکردم چرا باید به موجودی محبت کنه که رسما برای خورده شدن بوجود اومده!!
پیش اون دوستم که ازش کتاب رو گرفته بودم غر میزدم و همش میگفت تا آخرش بخون ...
و الان فهمیدم چرا!
واقعا اصلا انتظار نداشتم اینجوری بشه بیشتر احتمال اینو میدادم که مارکوس لو بره و بفرستنش برای سلاخی!!
خط آخر رو که خوندم اینجوری بودم که:خب بقیش؟؟! الان چی میشه؟؟!!
و آره یه همچین چیزیه...
ببخشید خیلی حرف زدم😅
با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش میشود.