روایتی برای رسیدن، نه به جایی در جهان، که به حقیقتی درون جان.
.
گاهی بعضی کتابها نمیخوان فقط چیزی به ما یاد بدن؛ اومدن تا بیدارمون کنن. کهکشان نیستی یکی از اون کتابهاست.
در این اثر، زندگی کسی روایت میشه که بیشتر از اونکه "بودن" رو یاد داده باشه، "نبودن" رو به ما نشون داده: آیتالله قاضی، عارفی در سکوت، درون یک کهکشان خاموش ولی روشن.
این کتاب پر از لحظههاییه که آدم رو وادار میکنه بایسته و به درون خودش نگاه کنه.
یاد میگیری که گاهی دوری از هیاهو، خودش نوعی وصله.
که سکوت، فقط نبود صدا نیست؛ حضور یه عمق ناشناختهست.
میفهمی که زندگی فقط در دیده شدن خلاصه نمیشه، گاهی باید ناپیدا بشی تا پیداشی.
درسهایی که از «کهکشان نیستی» گرفتم، فقط درباره عرفان و سلوک نبود. درباره زیستنِ آرام، نگاهِ عمیق، و انتخابِ سکوت در دنیای شلوغه. اینکه بزرگی همیشه در فریاد نیست، گاهی در همون قدمهای آرام شبانهست.
.
این کتاب رو که میخونی، یه جایی توی دل شب دلت میخواد چشماتو ببندی، به آسمون فکر کنی و بگی: «خدایا، منو به اون جایی ببر که دیدن لازم نداره، فقط بودن کافییه.»