منِاو، داستانیست که از دل سنت بیرون آمده، اما در جان امروز ما ریشه میدواند.
روایتی از دلدادگی در زمانهای که مرام و وفا، واژههایی قدیمی بهنظر میرسند.
داستانی از عشقی که نه در وصال که در عفاف معنا میگیرد.
علی فتاح، جوانمردی از تبار فتاحها، نه قهرمان است و نه پیامبر؛ اما «مرد» است، به همان معنای اصیل کلمه.
و ما، خوانندههای این قصه، در کنار بابجون با ایمان قد کشیدیم، از درویش مصطفا آداب معرفت آموختیم، و در حجب و نجابت مریم خانم، حیرت کردیم.
منِاو فقط یک داستان عاشقانه نیست؛
روایتیست از ایستادن، نرفتن، نلرزیدن…
از عشقی که به شهادت میانجامد، حتی اگر میدانش جنگ نباشد.
و شاید به همین خاطر است که این روایت، پس از آخرین صفحه هم، در دل ما تمام نمیشود.
مَن عَشَقَ فَعَفَّ ثُمَّ ماتَ، ماتَ شَهیدا...