آرمان نوری

آرمان نوری

بلاگر
@Armannouri

520 دنبال شده

190 دنبال کننده

            یک مثلا اهل مطالعه عامی.
          

یادداشت‌ها

نمایش همه
        آشنایی من با آقای موسویان زمانی بود که کلاس داستان مقدماتی را در حوزه هنری همدان شرکت می‌کردم و افتخار آشنایی با ایشان را داشتم. مرد مشتی و گرم و با اخلاقی بود. با این که سرهنگ سپاه هستند ولی به هیچ وجه نگاه سرهنگی به فرهنگ نداشت و ندارد، اهل جدل فکری بدون تحکم است. هرکس با هر عقیده‌ای سر کلاسش حاضر می‌شد و قریب به اتفاق افراد هم با خاطره‌ی خوش از کلاسشان خارج می‌شدند. این کتاب در جایزه جلال تقدیر شد. و به نظرم تا اینجا قویترین اثرش است. رمان خطی پیش نمی‌رود، تعدد راوی وجود دارد که این هم آن‌را جذابتر کرده و هر فصل را می‌شود گفت یک داستان کوتاه مجزاست. ریتم نه خیلی سریع نه کند. قصه گویی جذاب، و پیوندش با حوادث تاریخی، عاشقانه و خانوادگی آن‌را خواندنی کرده. و مهمتر از همه دیالوگ‌ نویسی آن است که شیوه‌ی آن متفاوت است ولی جدید نیست و قبلا هم این گونه دیالوگ نویسی به کار رفته. و ای کاش قوی‌تر نوشته می‌شد و برای هر شخصیت یک صدا در نظر گرفته می‌شد تا با خواندن آن سریع به گوینده پی ببریم.
      

1

        این اتفاق به سن من نمی‌خوره ولی در حافظه‌ی جمعی اکثر همدانی‌ها همچنان مانده و من هم شنیده بودم. کتاب به بازمانده‌ی این جنایت یعنی بیتا که از حادثه نجات پیدا کرده می‌پردازد در واقع همسر بیتا نویسنده‌ی کتاب است که ابتدا شرح آشنایی‌اش با او را می‌گوید و بعد فلش بک می‌زند به زندگی تلخ همسرش و جزئیات جنایت اتفاق افتاده در خانه‌ی میدان آرامگاه. با خواندنش خیلی متاثر شدم به خصوص این که در بین قربانیان  کودک چهارساله‌ای بود یعنی برادر بیتا. و دلم برای بیتا سوخت که در یک روز تمام خانواده‌اش را به فجیع ترین شکل ممکن از دست داد.نکته‌ی دیگر که توجهم را جلب کرد مجازات مجرمان بود که آن‌ها را در آرامگاه بوعلی با شمشیر گردن زده‌اند و مردم هم جنازه‌ی آن‌ها را سوزانده‌اند. کتاب حدود بیست سال پیش نوشته شده. سوالی که برایم مانده این که این اشخاص بازمانده امروز کجا هستند؟ کتاب نمی‌گوید مجرمان مال کدام محله‌ی همدان بودند و بر سر فرزندان و خانواده‌شان چه آمد؟
      

2

        جناب فرجی مدرس داستان نویسی دوره‌ی پیشرفته در حوزه هنری همدان بود. با روحیات خاص و درونگرا از آن‌ها که آدابی برای نوشتن دارند و نویسندگی را کار هر کسی نمی‌دانند و در چاپ اثر وسواسی و کم کار وکافکا گونه عمل می‌کند و به نوعی درویش مسلک هستند. درست نقطه مقابل آقای موسویان مدرس داستان مقدماتی و هر دو نفر هم درجه یک هم در نظریه و هم در عمل. در واقع  این دو نفر باعث شدند من به نمودها و سلایق مختلف انسان و به طبع مواجه‌های مختلف آن‌ها با هنر و ادبیات پی ببرم. نقل روزهای نه چندان دوری است که محل حوزه هنری هنوز جابه جا نشده بود و ساختمان حوزه همان ساختمان کوچک اول خیابان شریعتی در انتهای کوچه‌ای بود کنار یک قهوه خانه‌ی مخفی پاتوق ما فراریان از مدرسه و فضای کلاس داستان اتاقی کوچک، ولی گرم و سرشار از بوی دلربای ادبیات. دلم تنگ شد.
 اما کتاب قصه گوست، فضاسازی عالی است. داستان‌ها بدون پیچیدگی و ساده و لطیف هستند طوری که به دل می‌نشینند. یک غم با خواندن آن به سراغت می‌آید درست مثل روحیات نویسنده‌اش. داستان‌ها همزمان مستقل از هم و به نوعی مرتبط به یکدیگر هستند. نگاه نوستالژیک به دهه‌ی شصت دارد. کتاب در معرفی اقلیم همدان نوشته شده ولی از گویش همدانی که نمود بارز آن است در کتاب خبری نیست. یکی از داستان‌ها کپی یکی از داستان کوتاه‌های مصطفی مستور بود حالا نمی‌دانم کی از رو کی کپی کرده یا شاید اتفاقی بوده؟
      

4

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز عضو باشگاهی نیست.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

لیست‌ها

این کاربر هنوز لیستی ایجاد نکرده است.

بریده‌های کتاب

این کاربر هنوز بریده کتابی ننوشته است.

فعالیت‌ها

آرمان نوری پسندید.
میدان ایتالیا: یک داستان مردمی در سه زمان
          کتاب عجیبی بود. اوائلش دوستش نداشتم، اواسطش خنثی بودم و اواخرش عاشقش شدم. معجزه‌اش را گذاشته بود برای چند صفحه‌ی آخر.

کتاب درباره‌ی تاریخ ایتالیا از قیام گاریبالدی تا جنگ جهانی دوم است. تاریخی نیست، داستانی است و فکر می‌کنم رئالیسم جادویی. اصلا به همین خاطر نتوانستم از اول ارتباط خوبی بگیرم. رئالیسم جادویی سبک موردعلاقه‌ام نیست. من را به یاد صد سال تنهایی می‌اندازد و حرف‌های سرکوب‌گرانه‌ی طرفدارانش خطاب به دوست‌ندارانش.

یکی از مطالبی که معمولا می‌گویند این است که باید فلان کتاب‌های تاریخی را خوانده باشید و بهمان مطالب را بدانید تا بتوانید صد سال تنهایی را بفهمید، تا بتوانید دوستش داشته باشید. یا اینکه باید اسم شخصیت‌ها و نسبت‌هایشان را جلوی چشم داشته باشید تا از هم تشخیصشان دهید که بتوانید داستان را بفهمید. من با چنین حرف‌هایی صددرصد مخالفم. دلیل؟ 👇

امروز اکنون می‌دیدم. شمس لنگرودی می‌گفت شعر جایی به درجه‌ی موسیقی می‌رسد. آنجا مفهوم درجه‌ی دوم اهمیت را دارد. صرفا از خواندن شعر لذت می‌بریم، بی‌آنکه بفهمیم چه می‌گوید و این خصوصیت هر شعری نیست. فقط بعضی‌شان اینقدر والا هستند. من می‌خواهم چیزی به این گفته اضافه کنم: تجربیات زیسته‌ی ما باعث می‌شوند شعری در ما چنان حسی برانگیزد که انگار موسیقی گوش می‌دهیم. تجربیات آدم‌ها با هم متفاوت است، پس شعری برای من موسیقی است، برای دیگری نیست و برعکس.

و به نظر من این موضوع درمورد ادبیات داستانی هم صدق می‌کند. من هیچ‌وقت ادبیات داستانی را مثل کتاب درسی نخوانده‌ام. نخوانده‌ام که سطر به سطرش را بفهمم، نخوانده‌ام که چیزی از آن یاد بگیرم، نخوانده‌ام که حتی شخصیتی را بشناسم. خوانده‌ام که لذت ببرم و در این میان چیزی اگر رسوب کند در درونم، خوش به حال من. بین این همه کتابی که خوانده‌ام، تاریخی‌داستانی هم زیاد بوده، هیچ‌وقت به تاریخ علاقه‌ی خاصی نداشته‌ام، بنابراین اطلاعات تاریخی‌ام در حد به‌یادمانده‌هایم از کتاب‌های مدرسه است، ولی از کتاب‌های داستانی‌تاریخی زیادی لذت برده‌ام و جزو کتاب‌های موردعلاقه‌ام گذاشتمشان. میدان ایتالیا هم به این لیست اضافه می‌شود. بله، احتمالا کسی که تاریخشان را بداند، از خواندن داستانشان لذت بیشتری خواهد برد، اما ندانستن هیچ‌وقت نباید مانع لذت بردن از یک کتاب داستانی شود و اگر بشود، ایراد از نویسنده است.

در میدان ایتالیا داستان آدم‌های معترض و انقلابی را می‌خوانیم، داستان کسانی که کشته می‌شوند و عشق و ایمان... 

شخصیت موردعلاقه‌ی من آسمارا بود. یک زن. تحسین‌برانگیزند نویسنده‌هایی که زنی در اثرشان این‌چنین می‌درخشد در حالی که زنانگی‌اش را حفظ کرده و عمیق‌ترین احساساتم را سه جای کتاب تجربه کردم که دوتایش به آسمارا گره خورده بود و یکی دیگر پنجره‌هایی بودند که فرار کردند. باید این قسمتش را برایتان بخوانم🥲

فکر می‌کنم توضیحاتم درمورد میدان ایتالیا کافی بود، خودتان می‌توانید تشخیص دهید از خواندن چنین کتابی لذت خواهید برد یا نه.
        

27

آرمان نوری پسندید.
میدان ایتالیا: یک داستان مردمی در سه زمان
          کتاب عجیبی بود. اوائلش دوستش نداشتم، اواسطش خنثی بودم و اواخرش عاشقش شدم. معجزه‌اش را گذاشته بود برای چند صفحه‌ی آخر.

کتاب درباره‌ی تاریخ ایتالیا از قیام گاریبالدی تا جنگ جهانی دوم است. تاریخی نیست، داستانی است و فکر می‌کنم رئالیسم جادویی. اصلا به همین خاطر نتوانستم از اول ارتباط خوبی بگیرم. رئالیسم جادویی سبک موردعلاقه‌ام نیست. من را به یاد صد سال تنهایی می‌اندازد و حرف‌های سرکوب‌گرانه‌ی طرفدارانش خطاب به دوست‌ندارانش.

یکی از مطالبی که معمولا می‌گویند این است که باید فلان کتاب‌های تاریخی را خوانده باشید و بهمان مطالب را بدانید تا بتوانید صد سال تنهایی را بفهمید، تا بتوانید دوستش داشته باشید. یا اینکه باید اسم شخصیت‌ها و نسبت‌هایشان را جلوی چشم داشته باشید تا از هم تشخیصشان دهید که بتوانید داستان را بفهمید. من با چنین حرف‌هایی صددرصد مخالفم. دلیل؟ 👇

امروز اکنون می‌دیدم. شمس لنگرودی می‌گفت شعر جایی به درجه‌ی موسیقی می‌رسد. آنجا مفهوم درجه‌ی دوم اهمیت را دارد. صرفا از خواندن شعر لذت می‌بریم، بی‌آنکه بفهمیم چه می‌گوید و این خصوصیت هر شعری نیست. فقط بعضی‌شان اینقدر والا هستند. من می‌خواهم چیزی به این گفته اضافه کنم: تجربیات زیسته‌ی ما باعث می‌شوند شعری در ما چنان حسی برانگیزد که انگار موسیقی گوش می‌دهیم. تجربیات آدم‌ها با هم متفاوت است، پس شعری برای من موسیقی است، برای دیگری نیست و برعکس.

و به نظر من این موضوع درمورد ادبیات داستانی هم صدق می‌کند. من هیچ‌وقت ادبیات داستانی را مثل کتاب درسی نخوانده‌ام. نخوانده‌ام که سطر به سطرش را بفهمم، نخوانده‌ام که چیزی از آن یاد بگیرم، نخوانده‌ام که حتی شخصیتی را بشناسم. خوانده‌ام که لذت ببرم و در این میان چیزی اگر رسوب کند در درونم، خوش به حال من. بین این همه کتابی که خوانده‌ام، تاریخی‌داستانی هم زیاد بوده، هیچ‌وقت به تاریخ علاقه‌ی خاصی نداشته‌ام، بنابراین اطلاعات تاریخی‌ام در حد به‌یادمانده‌هایم از کتاب‌های مدرسه است، ولی از کتاب‌های داستانی‌تاریخی زیادی لذت برده‌ام و جزو کتاب‌های موردعلاقه‌ام گذاشتمشان. میدان ایتالیا هم به این لیست اضافه می‌شود. بله، احتمالا کسی که تاریخشان را بداند، از خواندن داستانشان لذت بیشتری خواهد برد، اما ندانستن هیچ‌وقت نباید مانع لذت بردن از یک کتاب داستانی شود و اگر بشود، ایراد از نویسنده است.

در میدان ایتالیا داستان آدم‌های معترض و انقلابی را می‌خوانیم، داستان کسانی که کشته می‌شوند و عشق و ایمان... 

شخصیت موردعلاقه‌ی من آسمارا بود. یک زن. تحسین‌برانگیزند نویسنده‌هایی که زنی در اثرشان این‌چنین می‌درخشد در حالی که زنانگی‌اش را حفظ کرده و عمیق‌ترین احساساتم را سه جای کتاب تجربه کردم که دوتایش به آسمارا گره خورده بود و یکی دیگر پنجره‌هایی بودند که فرار کردند. باید این قسمتش را برایتان بخوانم🥲

فکر می‌کنم توضیحاتم درمورد میدان ایتالیا کافی بود، خودتان می‌توانید تشخیص دهید از خواندن چنین کتابی لذت خواهید برد یا نه.
        

27