معرفی کتاب اردوی زمستانی اثر امانوئل کارر مترجم منیره اکبرپوران

اردوی زمستانی

اردوی زمستانی

امانوئل کارر و 1 نفر دیگر
3.9
41 نفر |
10 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

3

خوانده‌ام

72

خواهم خواند

49

شابک
9789641912248
تعداد صفحات
144
تاریخ انتشار
1399/11/28

نسخه‌های دیگر

دوره‌های مطالعاتی مرتبط

تعداد صفحه

30 صفحه در روز

یادداشت‌ها

          نوشتن از «اردوی زمستانی» کار سختی است؛ نخستین بار با نویسنده به‌واسطه‌ی کتاب «سبیل» آشنا شدم اما تا به امروز فرصت مطالعه‌ی کتاب را به دست نیاوردم؛ تا این‌که «خصم» از راه رسید و به قفسه‌ی کتاب‌هایی که می‌خواهم بخوانم اضافه شد اما شوربختانه فرصت مطالعه‌ی آن هم دست نداد؛ پس از آن «اردوی زمستانی» از راه رسید و نظر نویسنده در رابطه با این کتاب مجابم کرد که پیش از «خصم» به مطالعه‌ی این اثر بپردازم. امانوئل کارر می‌گوید:
«بین این کتاب و خصم رابطه‌ی بسیار نزدیکی وجود دارد. من اردوی زمستانی را زمانی نوشتم که برای اولین‌بار ماجرای ژان کلود رومان را کنار گذاشتم. تصویری اساسی را در این کتاب گنجاندم که شخصیت رومان آن را پدید آورده است. اما بعد رومان به من گفت که احساس کرده اردوی زمستانی داستانی از روزگار کودکی خودش بوده است.»

کتاب قصه‌ی پسرکی است به نام «نیکلا» که در خانواده‌ای کنترل‌گر زندگی می‌کند. پدر و مادرش تقریبا تمامی اعمال او را کنترل می‌کنند. در طول قصه نویسنده اجازه می‌دهد که با پدر نیکلا بیشتر آشنا شویم؛ از این‌رو با قاطعیت می‌توانم بگویم که پدر نیکلا، هیولایی به معنای دقیق کلمه است!
«نیکلا» قرار است همراه هم‌کلاسی‌هایش دو هفته را در اردوی زمستانی بگذرانند؛ اما خانواده‌ی کنترل‌گرش اجازه نمی‌دهد که او همراه دوستانش و با اتوبوس راهی اردو زمستانی خود شود، بلکه پدر تصمیم می‌گیرد شخصا «نیکلا» را به محل اردوی زمستانی برساند.
همین جدا نگاه داشتن نیکلا از دوستانش که در بخش‌های مختلف قصه هم به آن اشاره می‌شود، باعث می‌شود که «نیکلا» مانند هم‌سن و سالانش نباشد.

به باور من؛ نویسنده شخصیت‌ها را به خوبی پرداخته است. طوری که خواننده به خوبی می‌تواند «نیکلا» را بفهمد، شخصیت پدرش را درک کند و متوجه شود که «هودکان» چه پسر اعصاب‌خردکنی است.

قصه کوتاه است، اما عمیقا اثرگذار... صحبت کردن در مورد آن سخت است، اما حتما خواندنش را به همه‌ی علاقمندان به ادبیات توصیه می‌کنم. من بیش از آن‌که حس کنم کتاب را خوانده‌ام، تصور می‌کنم که کتاب را زیسته‌ام/حس کرده‌ام.

من کتاب را با ترجمه‌ی روان، شیوا و بی‌نقص ابوالفصل الله‌دادی خوانده‌ام. تجربه‌ی دنبال کردن کارهای ایشان در سال‌های اخیر مرا به این باور رسانده که حکما ایشان یکی از کاردرست‌ترین مترجمان معاصر ایرانی است و قطعا شاهد درخشش بیش از پیش‌شان خواهیم بود.
        

0

        کتاب عجیبی بود. اگرچه به تازگی نوشته نشده اما از آن کارهای مدرن بود که با خواننده بی‌رحم است. یک آدم غیرِ کتابخوان  دارد این را می‌گوید که: خیلی وقت بود همچین کتابی نخوانده بودم! ژانرش برای من بین جنایی و پلیسی و رئال معلق بود، همان‌طور که فکر‌هایم هم موقع خواندن کتاب در تعلیق ماند و به نتیجه نرسید. کتاب من را درون خودش، توی راهروی آپارتمان نمور و سرد خانواده‌ی نیکولا  تا همین حالا معطل نگه داشته است، و نمی‌دانم باید چه کنم. انگار پایان این کتاب باز است. من که گیج شدم و رفتم نقدهای اینترنتی را خواندم، منتقدها هم انگار این سرنخ‌های بسیار اما نصفه نیمه را در داستان به حساب رندی آقای نويسنده گذاشته بودند! اگر دوست دارید درگیر داستان شوید، حرص بخورید، چشم‌هایتان از تعجب گرد شود یا قلبتان ناگهان به تاپ‌تاپ بیفتد اردوی زمستانی برای همچین حالی بد نیست... داستان یک پسربچه است که والدین بیش از حد سختگیر دارد، آنقدر که پدرش موافق به اردو رفتن او نیست، دست آخر هم که راضی می‌شود، خودش با خودروی شخصی پسرک را به اردوگاه می‌رساند و در راه کلی او را از قاچاقچی‌ها و دزدها و حادثه‌های دیگر می‌ترساند. بعد از اینکه پسرک به اردوگاه می‌رسد دیگر خبری از پدر نمی‌شود... حالا پسر تنها و بی‌دوست روزهای اردو را می‌گذراند، مشکلات جورواجور  و فکر و خیال‌های نگران‌کننده‌ای مدام در سر دارد اما همه‌ی این چیزها با گم‌شدن و بعد سر به نیست شدن پسربچه‌ی دیگری در آن حوالی پیچیده و سخت‌تر می‌شود... آخرش هم که گفتم پایان باز است و نویسنده‌ی مهربان(!) با کوهی از نگرانی و  التهاب که حسابی برای به وجود آوردنش درون ما مخاطبان کلمه و توصیف و ترکیب‌های عالی خرج کرده؛ تنهایمان می‌گذارد. اما به حرف‌های من اتکا نکنید شاید شما کتاب را خواندید و از روی نشانه‌ها نتیجه‌ی قطعی خودتان را گرفتید و کلاف داستان را باز کردید.
کتاب مستقیم از فرانسوی به فارسی ترجمه شده و لحن کلمات و ترکیب جملات کمی خاص و ویژه است... شاید هم نیست و فقط من اینطور حس کردم. گفتم که خیلی وقت بود همچین کتابی نخوانده بودم. اگر با متن خو بگیرید حجم کتاب کم است و بی‌وقفه آن را تا انتها می‌خوانید.

اگرچه داستان در محیط آموزشی می‌گذرد، خواندنش به هیچ وجه به یک کودک یا نوجوان توصیه نمی‌شود.
      

با نمایش یادداشت داستان این کتاب فاش می‌شود.

16

ثنا

ثنا

1403/8/11

          مطمئنم اگه یه روز کسی تو کتاب‌فروشی ازم بپرسه چی بخرم به نظرت، #اردو_زمستانی رو میدم بهش! شما هم می‌تونید تصور کنید با هم تو یه کتاب‌فروشی هستیم و ازم این سوال رو می‌پرسید:) داستان کتاب فوق العاده جذاب بود! از اون داستان‌هایی که باید جلوی خودت رو بگیری که کلش رو تو یه روز نخونی. و تو پرانتز بگم اگه مدتیه خوندن کتاب برات سخت شده این کتاب هم به خاطر جذابیت داستان، فصل‌های کوتاه کوتاه و حجم کمش برات مناسبه. داستان کتاب در مورد پسری به اسم نیکلا ست که به یه اردوی زمستونی با مدرسه‌اش می‌ره. مصیبت‌های اون با جا گذاشتن ساک وسایلش و بعد ترس از خیس کردن جای خوابش شروع می‌شه… آماده باشید که قراره تو ذهن یک پسر بچه ده ساله نگران بشینید و دنیای انسان‌های بی‌رحم رو از لنز چشماش تماشا کنید. داستانی که با خیال پردازی و ترس‌های نیکلا شروع می‌شه و با واقعیتی باور نکردنی تموم می‌شه. داستان کتاب واقعیه و حواستون باشه که قبل از کتاب خصم از همین نویسنده بخونیدش. راستی تمام مدتی که سعی می‌کردم بچه‌های شر، مربی خوشتیپ، پدری عجیب، مون‌بوت‌های کوچولو و کاپشن اسکی بنفش رو تصور کنم چهره‌ی نیکلا تو ذهن من همون نیکلای داستان‌های «نیکولا کوچولو» بود:)
        

13

          همین اول میخوام بگم که خیلی کتاب عجیبی بود.
یعنی در عین حال که یه روایت خیلی جذاب داشت و من واقعا توصیفات و قلم نویسنده رو خیلی دوست داشتم، خیلی هم حس خاص و عجیبی به آدم می‌داد.
این کتاب در مورد یه کودکه که خیلی ذهن مشوشی داره و خیلی مضطربه و در واقع اردوی زمستانی این بچه که اسمش نیکلا هست رو تعریف میکنه.
اول داستان ما با پدر نیکلا آشنا میشیم که مشخصه چقدر باعث این اضطراب نیکلا شده و به نظر میاد آدم حساسیه.
و خب کلا تو طول داستان کلی جاها بود که نشون میداد چقدر رفتار بزرگترها میتونه رو شخصیت و آینده یه کودک اثر بگذاره، مثلا در مقابل پدر نیکلا ما یه شخصیت داشتیم به نام پاتریک که یکی از مربی‌هایی بود که همراه بچه ها بود تو اردوی زمستانی و این شخصیت یجورایی در تضاد با پدر نیکلا بود جوریکه به نظرم تبدیل به یه سمبل خوشبختی و شادی و احساس آزادی برای نیکلا شده بود.
جلوتر داستان یکم حالت معمایی جنایی به خودش میگیره(و یه نیمچه پلات توییستی هم آخرش داشت که خودش این شخصیت نیکلا رو میتونه بخش زیادیش رو توجیه کنه) که به نظرم خیلی جالب بود و یه پایان به جا و درست داده بود به داستان.
علاوه بر این نویسنده خیلی قشنگ اون بهم ریختگی و اضطراب نیکلا رو نشون داده بود و خیلی جاها من پوست و استخون درکش میکردم که واقعا خیلی خیلی مهمه توی تجربه‌ی خوانش یه کتاب.
در آخر میخوام بگم که من این کتاب رو به همه پیشنهاد نمیکنم با اینکه خودم دوستش داشتم، حس میکنم کتابی نیست که هر کسی ازش لذت ببره. توصیفاتش تقریبا زیاده و اینکه ما دائما توی ذهن نیکلا با اون همه فکر و خیال و ترسش هستیم که ممکنه خسته کننده یا حتی آزاردهنده باشه براتون.
(اینم تو پرانتز اضافه کنم که دلم واسه نیکلا کباب شد چون زندگی مجبورش میکنه قوی باشه حتی تو سن کم.)
پ.ن: ۳.۵_۳.۷۵ (امتیازم)
        

32