کلاته گل: نمایشنامه در سه پرده

کلاته گل: نمایشنامه در سه پرده

کلاته گل: نمایشنامه در سه پرده

3.3
3 نفر |
2 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

0

کلاته گل، ده آباد و سرسبزی است که مردمانش عاشق ارباب مهربانشان آقا مهدی خرم هستند. ارباب تازه با پری خانم ازدواج کرده و همراه با برادر پری، دکتر یعقوب به ده آمده اند، اما شاه چندی پیش این ده را پسندیده و می خواهد آنها را بیرون کن . . .داستان در کلاته گل، خانه اربابی خرم روی می دهد.نمایشنامه در سه پرده اجرا می شود و شخصیت های نمایش شامل : «مهدی خرم؛ مالک کلاته گل »، « پری؛ زن خرم»، « دکتر یعقوب پایدار ؛ برادر پری »، « احمد آقا ؛ مباشر خرم »، «ننه؛ دایه خرم»، «هاشم زاده ؛ مامور اداره املاک »، « عمو غدیر ؛ ربش سفید و قصه گو »، « کشور؛ خدمتکار»، « بام غلطون ؛ دهاتی کوتوله و قلچماغ »، نظامی ها و دهقانان است .

یادداشت‌های مرتبط به کلاته گل: نمایشنامه در سه پرده

📝 کُتی بر
            📝 کُتی برای یک دکمه!

🔻 نمایشنامهٔ «کلاته‌گل» دربارهٔ زن و شوهری‌ست که تصمیم می‌گیرند زندگی شهری را رها کنند و به روستای اجدادی بروند؛ اما شاه که به‌طور اتفاقی از کنار روستای سرسبز آن‌ها عبور می‌کند، تصمیم می‌گیرد روستا را برای تفرج خود تصاحب کند و این سرآغاز کشمکش‌های بعدی‌ست.

🔻 به نظرم شروع کلاته‌گل خیلی ایبسنی است و مرا به یاد نمایش‌های «هدا گابلر» و «روسمرسهولم» می‌اندازد؛ از لحاظ ورود شخصیت‌ها به یک عمارت اربابی و کشمکش‌هایی که قرار است در آن عمارت رخ دهد. اما در ادامه همان مولفه‌های همیشگی ساعدی را به‌وضوح می‌بینیم: صحنه ماکت کوچکی از جامعهٔ در شرف فاجعه است و شخصیت‌ها از اضطراب بحران قریب‌الوقوعی که در انتظارشان است، رنج می‌برند. کلاته‌گل همان ایران تحت ستم استبداد است که ساعدی در آن می‌زیسته. 

🔻 ریتم وقایع خیلی کُند و کسالت‌آور است. هنگامی که نظامی‌ها برای تصرف روستا وارد می‌شوند، نمایش کمی جان می‌گیرد؛ اما تا زمان رسیدن به نقطهٔ اوجِ داستان باید صبر ایوب داشته باشید. این کُندیِ ریتم و سخت‌خوان بودن نمایشنامه را قبلاً در «چوب به دست‌های ورزیل» هم تجربه کرده بودم. احساس می‌کنم ساعدی در ابتدا پایان‌بندی نمایشنامه‌اش را طراحی کرده و قصد داشته برمبنای این پایانِ باشکوه و نمادین، باقی داستان را طراحی کند؛ به همین دلیل مجبور شده برای رساندن داستان به آن انتهای مطلوب تا می‌تواند به قصه آب ببندد و آن را با دیالوگ‌های مطوّل پر کند.

🔻 احتمالاً به همین دلیل است که شخصیت‌ها در گفت‌وگو به ورطهٔ تکرار می‌افتند. مهدی و یعقوب مرتباً نظرات خود را تکرار می‌کنند و نوعی لج‌بازی احمقانه در تکرار جملاتشان دارند یا برای ساکت کردن همدیگر بیهوده تلاش می‌کنند. قبول دارم که این دو شخصیت نمایندهٔ دو تفکر مختلف در جامعه هستند که یکی دعوت به احتیاط و محافظه‌کاری و واقع‌بینی می‌کند و دیگری شور انقلابی دارد و آرمان‌گراست؛ با این حال به قول آن منتقد معروف، دیالکتیک این شخصیت‌ها «درنیامده است!»

🔻 خلاصه اینکه: حکایت خلق «کلاته‌گل» حکایت همان مرد است که دکمه‌ای را نزد خیاط برد و از او خواست برای آن دکمه یک کُت بدوزد! این دکمه همان پایان‌بندیِ شورانگیز و تراژیک نمایش است... هرچند شاید چنین دکمه‌ای ارزش دوختن یک کت را داشته باشد!
          
            کلاته‌گل؛ جذاب ولی هول‌آور

این روز‌ها که حیاط‌خلوت خانه‌مان نشست کرده و حسابی بی‌درکجا شده‌ایم، انگاری ساعدی هم حال و روز ما را خوب می‌دانست و نمایشنامه‌ای را گذاشت توی کاسه‌مان که هر کلمه‌اش که می‌خواندم، حالم را بدتر می‌کرد. نه اینکه نمایشنامه بد باشد، انگار وقت خواندن این نمایشنامه برای من الآن نبود.
بگذریم؛
از اواسط نمایشنامه حدس زدم قرار است چه اتفاقی بیفتد. یعنی پایان قابل پیش‌بینی و نمایشی داشت. اینکه زور بیاید بالای سرت و بخواهد خانه‌ و آبادی‌ات را از تو بگیرد. بعد تو بگویی چشم، فردا بیایید تحویل بگیرید. اما نیمه‌شب آبادی را خالی می‌کنی و آتش می‌اندازی به آبادی. گرچه جذابیت از سر و روی قصه می‌بارد، اما وقتی خودت را می‌گذاری جای ارباب ده، می‌بینی آن‌قدرها جذاب که نیست هیچ، خیلی هم وحشتناک است.
توی طاقچه کامنتی خواندم که نوشته بود «مهدی، شخصیت اصلی نمایش، تعادل روانی نداشت و در تصمیم‌گیری متزلزل بود.» به نظرم حرف درستی بود.
حالا که از ساعدی یک مجموعه داستان خوانده‌ام و یک نمایشنامه،‌ می‌گویم فعلا هر دو شیوه‌اش حرف برای گفتن دارد. خصوصا نمایشنامه‌اش که حرف جدی‌تری داشت یعنی «زیر بار زور نرفتن» یا بهتر بنویسم «سعی بر زیر بار زور نرفتن.»