معرفی کتاب کاروان امید: سرگذشت تری فاکس اثر لسلی اسکریونر مترجم محمدابراهیم محجوب

کاروان امید: سرگذشت تری فاکس

کاروان امید: سرگذشت تری فاکس

لسلی اسکریونر و 2 نفر دیگر
3.8
10 نفر |
3 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

12

خواهم خواند

13

شابک
9786007289013
تعداد صفحات
236
تاریخ انتشار
1398/9/26

توضیحات

        «ما همه افسون سادگی رؤیای تری شده بودیم، رؤیای جوانی که از طرفی آنقدر معصوم بود که باور داشت می تواند دنیای بهتری بسازد و از طرف دیگر آنقدر عاقل بود که نهضت خودش را آرام آرام پیش ببرد. ما از تری قهرمان ساختیم زیرا او آنچه را که لازمه? قهرمانی است انجام داد: او با حضورش دنیای ما را بهتر کرد. ما تری را قهرمان شمردیم زیرا او از میان مردم عادی برخاسته بود و ما تکه ای از وجود خودمان را در او می دیدیم.»تری فاکس یک جوان معمولی کانادایی بود با زندگی معمولی هر جوانی در سن و سال او، سرگرم درس و ورزش و تفریح. اما اتفاقی زندگی اش را زیر و رو کرد. در 19 سالگی تشخیص دادند که سرطان پیشرفته استخوان دارد و در نتیجه? بیماری یک پایش را از دست داد. و این انتخاب های آدم ها در شرایط دشوار است که می تواند از یک آدم معمولی، قهرمانی بسازد. تری فاکس بعد از این که بر افسردگی ناشی از شرایطش فایق آمد، تصمیم گرفت گامی فراتر بردارد. او که در دوران بستری شدنش از نزدیک شرایط دشوار بیماران سرطانی را دیده بود عزم کرد برای مبارزه با این بیماری کاری بکند. و این گونه بود که ماراتون امید شکل گرفت. او تصمیم گرفت از شرق تا غرب خاک کانادا را بدود و برای تحقیقات مربوط به مبارزه با سرطان پول جمع کند. تصمیمی که برای هر دونده? حرفه ای اقدامی بسیار بلندپروازانه و دیوانه وار تلقی می شود چه رسد به دونده ای با یک پا. او شش ماه تمام هر روز حدود 40 کیلومتر یعنی مسافتی نزدیک به یک مسابقه دوی ماراتون را دوید و تا آخرین نفس تسلیم نشد. «کاروان امید» داستان مبارزه تری است با ناامیدی و یاس و نمایشی است شگفت انگیز از پیروزی اراده? انسان.
      

لیست‌های مرتبط به کاروان امید: سرگذشت تری فاکس

یادداشت‌ها

سمی

سمی

2 روز پیش

          کتاب کاروان امید سرگذشت پسر ۱۸ ساله‌ای به نام تری فاکس است که مبتلا به سرطان مغز استخوان شده و یک پایش را قطع کرده‌اند. او علاقه‌ی زیادی به دویدن داشته و عزم دویدن در خاک کانادا را دارد تا برای کمک به انجمن سرطانی‌ها کمک مالی جمع‌آوری کند و خوشبختانه به هدفش می‌رسد. چیزی که برام جالب بود علاقه‌مند شدن به دویدن مقارن با خواندن این کتاب بود. کتاب کاروان امید حقیقتا روایتی عمیق از زندگی کسی بود که امید را در دلش زنده نگه داشته. سرطان جسم او را کشت ولی روح او را هرگز! تری فاکس کسی بود که اقیانوسی از امید و عزم راسخ در وجودش موج می‌زد. او اسطوره‌ی کاناداست و مجسمه‌ی او هم‌اکنون در شهر اتاوا است. 
☘️
همزمان با کتاب کاروان امید، کتاب بیماری هم می‌خوندم که تجربه‌ی خانم کرل از بیماری‌اش است و او طی جریان بیماری‌اش به فلسفه‌ی بیماری هم پرداخته است. اینکه بدن در بیماری چه حالتی دارد و چگونه است؟ دنیای اجتماعی و روابط اجتماعی فرد بیمار با دیگران و دوستانش چگونه می‌شود؟ اینکه وجود بیماری روابط دوستی را عمیق‌تر می‌کند و باعث همدردی می‌شود یا کلا اینگونه روابط را از هم می‌پاشد؟ و در آخر اینکه آیا لازمه‌ی خوشبختی داشتن بدنی سالم است؟ فردی بیمار، خوشبخت نیست؟
ترس از بیماری، ترس از مرگ و اینکه آیا می‌شود و می‌توان در حال و لحظه زندگی کرد هم از مباحث خواندنی دیگر این کتاب بود که خواندنش خالی از لطف نیست.
☘️
و در آخر از این کتاب‌ها آموختم که یاد بگیرم با بیماری در لحظه‌ی حال زندگی کنم و در همین لحظه و فارغ از تهدیدهایی که برای آینده وجود دارد خوشحال و خوشبخت باشم. جدا از فلسفه‌ی درد!
        

0

          چگونه یک نفر به تنهایی می‌تواند مظهر امید و عزم و اراده باشد؟

تری فاکس پسر باپشتکار ورزشکاری بود که در ۱۹ سالگی به‌خاطر سرطان یک پایش را از دست داد و در مدتی که مشغول شیمی‌درمانی بود و دیگر بیماران سرطانی را می‌دید، با خودش گفت باید به‌گونه‌ای جلوی این عذاب را گرفت؛ پس تصمیم گرفت با یک پا عرض کانادا را بدود و برای تحقیقات سرطان پول جمع کند.

این کتاب سرگذشت تری است. حقیقتاً من مجذوب شخصیت و عزم و ارادۀ این آدم شدم. هر چند همین ویژگی‌هایش باعث شد که در مدت دویدنش، هدفش را بالاتر از سلامتش قرار دهد و دوباره در چنگال سرطان گیر بیفتد. با این حال کاری که آغاز کرد الهام‌بخش هزاران نفر بود.
این برای من جذاب بود که تری آدم معمولی بود با همه خوبی‌ها و نقص‌هایش. توی این کتاب سعی نشده بود ازش فرشته بسازد. تری بداخلاق بود. زود جوش می‌آورد. یکدنده و کله‌شق بود؛ ولی در عین حال صادق و بااراده و از خودگذشته بود وقتی دختر کوچک ۱۳ ساله‌ای که ۱۰ سال بود درگیر سرطان بود به او گلی هدیه داد و درهم شکست و گریه کرد.

با اینکه تری نتوانست تا آخر مسیرش بدود ولی به هدفش رسید. حتی بعد از مرگش بنیادی که به نام زده شد میلیون‌ها دلار  برای تحقیقات سرطان جمع‌آوری کرده.
بخشی از صحبت‌های تری در واکنش به حرف برادرش که چرا دوباره؟
او و پدرم حرف‌های این‌جوری می‌زنند. اما نظر من دربارۀ آن بیماری اصلاً این‌طور نبود. من نمی‌توانستم زانوی غم بغل کنم یا مثل کسانی بشوم که می‌گفتند این غیرعادلانه است. آیا فقط وقتی هزاران نفر دیگر به این بیماری مبتلا باشند، عادلانه است؟ من چطور می‌توانستم برای خودم دل بسوزانم درحالی که کریگ خردسال یا هر کس دیگری در همان لحظه در بیمارستانی در نقطه‌ای از این دنیای بزرگ از سرطان در حال مرگ بود؟ حس می‌کردم مردم سراسر کانادا در حال تماشای منند. خیر، من تبدیل به گلولۀ اشک نمی‌شدم و برای خودم غصه نمی‌خوردم و نمی‌گفتم چرا من.

اگر خودتون به هر شکلی با سرطان درگیری داشتید یا دوست دارید داستانی الهام‌بخش از تٲثیرگذاری یک فرد بخوانید، این کتاب به‌شدت پیشنهاد می‌شود.
        

29