یادداشت سمی
3 روز پیش
کتاب کاروان امید سرگذشت پسر ۱۸ سالهای به نام تری فاکس است که مبتلا به سرطان مغز استخوان شده و یک پایش را قطع کردهاند. او علاقهی زیادی به دویدن داشته و عزم دویدن در خاک کانادا را دارد تا برای کمک به انجمن سرطانیها کمک مالی جمعآوری کند و خوشبختانه به هدفش میرسد. چیزی که برام جالب بود علاقهمند شدن به دویدن مقارن با خواندن این کتاب بود. کتاب کاروان امید حقیقتا روایتی عمیق از زندگی کسی بود که امید را در دلش زنده نگه داشته. سرطان جسم او را کشت ولی روح او را هرگز! تری فاکس کسی بود که اقیانوسی از امید و عزم راسخ در وجودش موج میزد. او اسطورهی کاناداست و مجسمهی او هماکنون در شهر اتاوا است. ☘️ همزمان با کتاب کاروان امید، کتاب بیماری هم میخوندم که تجربهی خانم کرل از بیماریاش است و او طی جریان بیماریاش به فلسفهی بیماری هم پرداخته است. اینکه بدن در بیماری چه حالتی دارد و چگونه است؟ دنیای اجتماعی و روابط اجتماعی فرد بیمار با دیگران و دوستانش چگونه میشود؟ اینکه وجود بیماری روابط دوستی را عمیقتر میکند و باعث همدردی میشود یا کلا اینگونه روابط را از هم میپاشد؟ و در آخر اینکه آیا لازمهی خوشبختی داشتن بدنی سالم است؟ فردی بیمار، خوشبخت نیست؟ ترس از بیماری، ترس از مرگ و اینکه آیا میشود و میتوان در حال و لحظه زندگی کرد هم از مباحث خواندنی دیگر این کتاب بود که خواندنش خالی از لطف نیست. ☘️ و در آخر از این کتابها آموختم که یاد بگیرم با بیماری در لحظهی حال زندگی کنم و در همین لحظه و فارغ از تهدیدهایی که برای آینده وجود دارد خوشحال و خوشبخت باشم. جدا از فلسفهی درد!
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.