اولین بار همین چند روز پیش توی پیام های گروه اسمش رو دیدم و کنجکاو شدم که درباره چیه و شروع به مطالعه‌ش کردم. کتاب حجم کمی داره و خیلی روونه‌.
خیلی شیرین و جذاب بود برام‌. به طوری که دوست نداشتم برم سریال نگاه کنم و فقط میخواستم این کتاب رو بخونم😁☺️
داستان خیلی قابل باور  و ملموس بود. شخصیت داستان، خیلی ایده آل و اسطوره نبود. یکی بود مثل خیلی از ماها. که گاهی با پدر و مادر خودمون بحثمون میشه. دلمون میشکنه و دل میشکنیم.
ضعف ها و قوت های خودشو داشت و همین باعث میشد آدم راحت با داستان ارتباط بگیره.
فقط دوست داشتم کمی طولانی تر باشه. حس کردم پایانش رو خیلی زود جمع و جور کرد😁

۱۷ تیرماه ۱۴۰۲
          

            این کتاب با نام دیگری هم منتشر شده است(چپ‌دست‌ها هم عاشق میشوند) نویسنده این کتاب يک طلبه است.
انتشارات: جمکران

چرا این کتاب را مطالعه کردم؟ چون چپ‌دست هستم و اسمش توجه مرا جلب کرد.

موضوع کتاب : درباره یک طلبه نقاش است که با انتشار کمیک‌هایی دین اسلام را تبلیغ می‌کند. او عاشق دختر همسایه است و کتاب راوی کش و قوس‌های زندگی در راه رسیدن به معشوق است.

نقطه عطف: وقتی معشوق از طلبه نقاش درباره ازدواج کردن با طلبه‌ای دیگر مشورت می‌گیرد.

به چه افرادی توصیه میکنم؟ مطالعه این کتاب به اشخاصی که تصورات فضایی از زندگی طلاب دارند، کمک میکند تا بفهمند طلبه‌ها هم می‌توانند عاشق شوند.

به چه افرادی توصیه نمیکنم؟ کسانی که انتظار یک شاهکار ادبی یا داستانی را دارند.

صفحات: 136 صفحهٔ جیبی

مطالعه کتاب چقدر طول کشید؟ نصف روز

انگیزه من از مطالعه: اشتراکاتی که با شخصیت اول داستان داشتم: طلبگی و چپ دست بودن.

هزینه:35 هزار تومن چاپ اول

بخوانیم یا نخوانیم: در قبال وقتی که می‌گذارید، می‌ارزد. خواندنش بد نیست. 
          

            این دومین کتابی‌ست که از علی آرمین خواندم. اولین کتاب "کی می‌تونه بجز تو برمودا باشه" بود. از همانجا قلم ساده و روان و آرامش و حس مثبت و حال خوب جاری در داستان‌های نویسنده توجهم را جلب کرد.
گذشته از آن‌که پس از دو کتاب و در یکی از یادداشت‌های همین کتاب متوجه شدم که علی آرمین یک طلبه است!
نام "علی آرمین" و فضای داستان‌هایش تصور کاملا متفاوتی را در ذهنم ایجاد کرده بود.
          

            روز های اول کرونا، همان موقع که قرار بود «شنبه» موعود برسد و به مدرسه برگردیم، همان موقع که روزانه ۳ بسته ی ۳۰ روزه ی اینترنت تلفن همراه مادرم را تمام می‌کردم بابت سریال . بعد از جدل و دعوای بسیار دیدیم فایده ندارد همینجور کرونا ادامه پیدا کند هم خانواده ورشکست خواهند شد هم من بینایی خود را از دست خواهم  داد و از آرمان های خود به کلی جدا می‌شوم. پس دست در دست مادر در حالی که دستکش لاتکس پوشیده و نفری دو عدد ماسک بر صورت نهاده بودیم رفتیم  خانه خانم ‌ب و ۳۵ کتاب از خانم ب گرفتیم. اولین کتابی که از آن ۳۵ کتاب خواندم «کمیک استریپ های شهاب» بود و تا مدت ها تحت تاثیرش قرار گرفته بودم، برای من در آن سن و آن حال و هوا موضوع تازه ای داشت. 
یادم نمی‌آید داستانش چی بود اما تک واژه «طلبه» در ذهنم مانده است. 
          

            خیلیی خوب بود. توی کل کتاب یه حس شیرین دلگرمی داشتم. واقعیتش حالم بد بود وقتی شروعش کردم ولی انقدر کتاب لطیفی بود که حال روحم رو خوب کرد. به صفحه ی آخر که رسیدم دلم نمیخواست تموم بشه.
ماجرای پسری به نام شهاب رو روایت میکنه که جای خیلی چیزها  در زندگیش خالیه. حتی یه خانواده ی طبیعی نداره و راهی رو انتخاب کرده که مهمترین ابزارش رو نداره و کسی رو دوست داره که هیچ راه رسیدنی بهش نیست. در نگاه اول زندگی شهاب مملو از بن بستهاست.  
ولی یه نور امید توی زندگیش وجود داره... اونم خدای شهابه

ممنون از قصه ی دلنشین شهاب، آقای آرمین
          

            دارای داستان عالی ، بیان خوب زندگی طلبکی،تکراری نبودن فصل ها ، بیان خوب داستان از اتفاقات و شخصیت سازی عالی.
پیشنهات می شود مطالعه کند.
ممنون از شما که حمایت می کنید.