یادداشت زینب قلعه ئی

                خیلیی خوب بود. توی کل کتاب یه حس شیرین دلگرمی داشتم. واقعیتش حالم بد بود وقتی شروعش کردم ولی انقدر کتاب لطیفی بود که حال روحم رو خوب کرد. به صفحه ی آخر که رسیدم دلم نمیخواست تموم بشه.
ماجرای پسری به نام شهاب رو روایت میکنه که جای خیلی چیزها  در زندگیش خالیه. حتی یه خانواده ی طبیعی نداره و راهی رو انتخاب کرده که مهمترین ابزارش رو نداره و کسی رو دوست داره که هیچ راه رسیدنی بهش نیست. در نگاه اول زندگی شهاب مملو از بن بستهاست.  
ولی یه نور امید توی زندگیش وجود داره... اونم خدای شهابه

ممنون از قصه ی دلنشین شهاب، آقای آرمین
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.