معرفی کتاب اعجام اثر سنان انطون مترجم حسن حاتمی

اعجام

اعجام

سنان انطون و 2 نفر دیگر
3.9
5 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

8

خواهم خواند

24

ناشر
رهی
شابک
9786007299654
تعداد صفحات
124
تاریخ انتشار
1398/2/18

نسخه‌های دیگر

توضیحات

        این رمان، زندگی یک دانشجوی جوان را که به جرم جوک گفتن درباره «صدام حسین» به زندان افتاده، روایت می کند. داستان این رمان بیشتر در زندان می گذرد و تصورات این دانشجوی جوان از زندگی بیرون از زندان را بازگو می کند. شکنجه های درون زندان باعث شده تا خاطراتش را فراموش کند و او سعی می کند تا بار دیگر آن ها را به یاد بیاورد و ... .
      

لیست‌های مرتبط به اعجام

یادداشت‌ها

          باز هم اثر دیگری از «سنان انطون» این اعجوبه‌ی عراقی که هر بار افسوس می‌خورم که چرا به اندازه‌ی کافی در ایران شناخته نشده است؟ مثل تمام آثاری که از نویسنده خوانده‌ام، این اثر هم از همان صفحات ابتدایی مرا مجذوب و همراه خود کرد.

📚 از متن کتاب:
«چشمانم را می‌بندم و سعی می‌کنم از هستی ناپدید شوم، از بدنم بگریزم، بدنم را برای همیشه ترک کنم...»

در صفحات آغازین کتاب متوجه می‌شویم که در میان اسناد و مدارک سازمان امنیت ملی در بغداد مجموعه‌ای دست‌نوشته‌ی مبهم و بدون نقطه (مانند رسم‌الخط ابتدایی عربی که فاقد نقطه بوده و بر اساس بافتار و ساختار جمله‌ها و کلمات، معنی نوشته‌ها رمزگشایی می‌شدند.) پیدا می‌شود و مسئولین وزارت کشور از کارمندی خبره تقاضا می‌کنند که این دست‌نوشته‌ها را نقطه‌گذاری کرده و گزارشی از محتوای آن‌ها تهیه و ارسال نماید. آن‌چه که پس از این شروع، خواننده با آن مواجه است تلاش‌های ماموری است که در تلاش برای رمزگشایی از این دست‌نوشته‌هاست.

با در نظر داشتن این نکته که این اثر نخستین رمان «سنان انطون» است؛ او حقیقتا قصه‌گویی بی‌نظیر و فوق‌العاده است! نویسنده در این اثر به شکلی هنرمندانه، از طریق دست‌نوشته‌هایی پراکنده، تصویری واضح از وضعیت جامعه‌ی عراق تحت حاکمیت دیکتاتوری چون صدام حسین به خواننده ارائه می‌کند. او در این اثر با نگاهی انتقادی به سرکوب و سانسور، اهمیت زبان و آزادی بیان را برای خواننده برجسته می‌کند.

راوی قصه دانشجویی ناشناس و مسیحی است که می‌نویسد و نوشته‌هایش را برای مجلات بغداد ارسال می‌کند. او به خاطر نوشته‌ها و اظهارنظرهای به ظاهر بی‌ضرر و بی‌خطرش در دفتر خاطراتش دستگیر می‌شود. دفتر خاطرات او پُر است از شوخی‌های بامزه با صدام که بخش عمده‌ی آن‌ها از سخنرانی‌ها و گفته‌های خود او برگرفته شده است. زبان صریح و طنز تلخ انطون در این کتاب هم خودنمایی می‌کند. آن‌جا که نقل‌قولی از صدام در دفتر دانشجو است که می‌گوید:
«بنویسید و از بابت این‌که حکومت از نوشته‌تان راضی خواهد بود یا نه، هیچ هراس و ناراحتی به خود راه ندهید.» و طنز تلخ قصه این‌جاست که دانشجو به خاطر عمل به همین توصیه و دستور(!) صدام، در انفرادی به سر می‌برد.

📚 از متن کتاب:
«حافظه‌ام به من یورش می‌آورد و سیم‌خاردارهایی را که این‌جا را از آن‌جا جدا می‌کنند، می‌درید. مرزها و تابلوهای «ممنوع» که پوستم را سوراخ می‌کنند، ناپدید می‌شوند. ابرهای قرمز از بالای سرم می‌گذرند و بر خورشید ترسو چیره می‌شوند.»

این کتاب هم به زیبایی به کلیشه‌ی «عشق و عاشقی» مرسوم در رمان‌های پادآرمان‌شهری پای‌بند است و پای‌بندی به این کلیشه به هیچ‌وجه از نظر من، خسته‌کننده یا نادرست نبود. دانشجوی بی‌نوا با هم‌کلاسی خود «اریج» وارد رابطه‌ی عاطفی می‌شود و مرور خاطرات همین عشق آتشین و کوتاه، تحمل زندان را برای او ممکن ساخته است.

مانند باقی آثار «سنان انطون» در این اثر هم اشاره‌های مستقیم به جنگ ایران - عراق می‌شود و برای ما به عنوان ایرانی‌هایی که همیشه این جنگ را از یک سمت دیده و قضاوت کرده‌ایم، مواجه شدن با روایت‌هایی از طرف دیگر ماجرا، همواره برای من جذاب و دلیلی برای بیشتر اندیشیدن به این موضوع بوده است.

پی‌نوشت:
۱- بدون‌شک «سنان انطون» صاحب یکی از درخشان‌ترین ذهن‌های معاصر است و شخصا مشتاقانه منتظر مطالعه‌ی دیگر آثارش هستم.
۲- کاش این اثر از زبان عربی به فارسی ترجمه می‌شد...
        

0

17

          عشق و ادبیات پادآرمانشهری؛
یک تجربۀ عربی!

0- خوشمان آمده است و تا باشد که خوشتان بیاید.

1- در ادبیات پادآرمانشهری، یک تمِ تکرار شونده داریم: «شخصیتِ اصلی داستان درگیر یک عشق خانمان‌سوز می‌شود». البته این عشق مانند سریال‌های آموزندۀ! صداوسیمایی، به طلاق زوجین از یکدیگر منجر نمی‌شود، بلکه شخصیت داستان به موجب عشق و آزادیِ رسیدن به آن، حاکمِ مستبد را سه طلاقه می‌کند. پس باری‌دیگر حاکم مسبتد باید علیه حریم خصوصی افراد قد علم کند، که قد علم می‌کند همانطور که کرده است و خواهد کرد.
از «ما»ی یوگنی زامیاتین گرفته تا «سرودِ» آین رند و آثار مشهور این ژانر، مثلِ 1984 و دنیای قشنگ نو، این تم اساسی را شاهد ایم. به نظرم فکر کردن به ماهیت این تم و علت تکرار آن در آثار مختلف، یک فعالیت اصیل و قابل دفاع است. 
البته اینجا یک نقدِ من به اثر (که در اصل به علتِ جهل خودم نسبت به تاریخ عراقِ دورانِ صدام است) همین است که خیلی مشخص نیست که چقدر تاریخی است و چقدر پادآرمانشهری. یعنی واقعا برداشت نویسنده از دیکتاتوری صدام همین بوده است یا به ضرورتِ داستان بوده است که چنین جهانِ تیره‌ای از این دیکتاتور خون‌ریز ساخته است. نمی‌دانم.

2- جنگ ایران و عراق را همواره از سمت ایران دیده ایم. همواره صدام برای «ایران» متجاوز بوده است و فراموش کرده ایم صدام، دیکتاتور عراق بوده است. صدام در دوجبهه می‌جنگید، یک جبهه نبرد علیه ایران بود و جبهه دیگر علیه مردم عراق. به صورت غم‌انگیزی نیز در هر دوجبهه متجاوز و عنصر نامشروع بود. 
پس بیایید بدانیم که مردم عراق چه می‌کشیده اند. مردم عراق دیکتاتوری را در بالای سر خود داشتند، دیکتاتوری که عکسِ او، به مانند «برادر بزرگ» همواره در تمام شئون زندگی دخالت می‌کرد.

3- همواره عشق‌های کلاسیک ادبیات عرب، موسیقیِ عاشقانه عربی و داستان‌های عامیانۀ آنها از آتشین‌ترین و زیباترین تصاویر عاشقانۀ دنیا را داشته و دارند از نظر من. در این اثر نیز، عشقِ آتشینِ شخصیت اصلی، علاوه‌بر کارکرد روایی خود، تک تصاویر و ایماژهای یک رابطۀ عاشقانه را آنگونه که شایسته است به نمایش می‌گذارد.
پس تصویر عشق در این داستان، تاثیرِ رواییِ کلیدی‌ای دارد.

4- مواجۀ بسیار کمی با ادبیات عرب داشته ام و هیچگاه نیز ضرورتِ مواجه با این ادبیات را درک نکرده بودم. واقعا جاهل و سفیه بوده ام. به لطف آقای فروشندۀ نشرِ چشمۀ کارگر با این اثر آشنا شدم و این تجربه را تکرار خواهم کرد. چه تجربه‌ ای؟ 
تجربۀ مواجه با ناشناخته‌ها را. 
برایم پولی واریز شده بود و هیچ برنامه‌ای برای خرید کتاب نداشتم. از دانشکده زدم بیرون و به سمتِ خیابان فاطمی رفتم. ناگهان سر اسب را کج کردم و رفتم به سمت نشر چشمۀ کارگر. حالِ دلم خوش نبود و گفتم شاید کتاب، شاید فروشگاهِ کتابی که دوستش دارم نجاتم بدهد. وارد کتاب‌فروشی شدم و داشتم در لای کتاب‌ها بُر می‌خوردم. در لحظه‌ای تمامِ کتاب‌ها برایم تکراری بودند و ترس تمام وجودم را برداشت. گمان بردم که:  «اَی دلِ غافل، دیگه از کتاب زده شده ام». تا اینکه یکی از انگاره‌های ذهنی‌ام نجاتم داد. چه بود آن انگاره؟ «این همه مقولۀ نوشتاری و ژانر کتاب و موضوع هست که به سراغشان نرفته‌ای. کلی انسان‌، مشخصا مبتلایان به کتاب را می‌گویم، هستند که تجربه‌های تو را ندارند. پس باهاشون صحبت کن». همین‌جا بود که آقای فروشنده را صدا کردم.
آقای فروشنده آمد. بهش گفتم: «آقای فروشنده، کتابی بهم معرفی کن که تجربۀ جدیدی باشد برایم». چند اثری معرفی کرد و تحقیقا همۀ‌شان برایم جدید بودند. از همین «اعجام» گرفته است تا «چیزی برای از دست‌دادن ندارید جز جانهایتان». از پیشنهادهای آقای فروشنده، اعجام و «طاس»، که سایمون کریچلی فیلسوف نوشته است، را خریدم. اعجام را خواندم و کیف کردم. اعجام را خواندم و فهمیدم که باید تجربه کرد، باید صحبت کرد نه چون می‌گوید مصاحبت با اهلِ جان خوب است. بلکه باید مصاحبت کرد چون ضرورتِ زیست اجتماعی، به دیالوگ است. باید دیالوگ کرد تا شناخت. شناخت آنچه را ناشناخته است.
پس باید دنبالِ ادبیات عرب باشم. نه جدی، ولی گاگول نخواهم ماند و خواهم فهمید که چیستند.

5- ادبیات عرب برایم جذاب شد. چرا؟ به نظرم یکی از اساسی‌ترین موانع تجربۀ نابِ آثار ادبی، علاوه بر حجابِ زبان (که به وساطتِ ترجمه حادث می‌شود)، تفاوت افق‌های فرهنگی است. حجابِ زبان که مشخص است. شعر فارسی را رها کن، زبانِ بُرَندۀ صادق چوبک و بزرگ علوی را چگونه می‌خواهی با تمام ظرافت‌هایش به زبان مقصد ترجمه کنی؟ لحنِ فرهنگیِ مستتر در آثار غلامحسین ساعدی را چطور؟ فارسیِ شکرِ جمالزاده را چه؟
حال حجاب فرهنگ چیست؟ برای نمونه، در مجموعه داستان کوتاه‌های چمدانِ بزرگ علوی، داستانی هست با عنوانِ «عروس هزار داماد». فرض کن به خارجی جماعت بفهمانی این عبارت عروس هزار داماد یک ضرب‌المثل ایرانی است. ولی هزاران جزئیات و  المان دیگر هست که شاید نتوان تماما انتقال داد، مخصوصا آن عناصرِ فرهنگیِ تکرارشونده که در ناخودآگاهِ جمعیِ ما ریشه دوانده است. اصلا اینکه در آخر همین داستان، کاراکتر به «سیمِ آخر» سازی که دارد می‌زند، یک ارجاع کنایی بسیار قوی دارد که خب، تا گویش‌ور و زیست‌کنندۀ آن زیست‌جهان نباشی، بعید است آنگونه که باید درکش کنی. اصلا گمان ببر، یک نویسنده در جایی از اثر، به حافظِ رند، مولویِ شیدا، سعدیِ حکیم و فردوسیِ حماسه‌سرا ارجاعی بدهد. شعر را ترجمه می‌کنی به زبان مقصد، اوکی. ولی قبول دارید که توفیر دارد برداشتِ ما از یک شعر حافظ و شعر فردوسی که بعید است کسی که مانند ما غرق در ادبیات فارسی نباشد، متوجه این تمایز اساسی باشد. خلاصه که بله!
یا مثالی دیگر. تامادامی که شرایط ایلیِ ایران را آنگونه که خاص ایران بوده است درک نکنی، نمی‌توانی متون تولیدیِ عصر رضاشاهی را درک کنی. نمی‌توانی برخی متونِ عصر مشروطه را درک کنی و به عنوان زیست‌کننده اروپا، گمان برده ای که: «شرایطِ ایلی و عشایریِ ایران که تحقیقا همان فئودالیسم خودمان در اروپاست». اما نمی‌دانی که نفهمیده ای و یک مقولۀ اروپایی را با کمترین توجیهی، به جهانی دیگر سرایت داده ای.  پس تفاوت اساسی ایران با اروپا را نفهمیده ای و تصویری که از یک خان داری خیلی کاریکاتوری خواهد بود. 
اصلا زمانی که یک کتاب از ادبیات دیگر کشورها، مثلا پدرو پاراموی خوان روفلو از آمریکای لاتین یا آندری‌یف، تولستوی و تورگنیف از روسیه را می‌خوانم، شماتت و حسرتی است که بر جانم مستولی می‌شود. زیرا می‌فهمم که جهانی زیر متن و ارجاع فرهنگی هست در اثر، که من متوجهشان نمی‌شوم. این عینِ خر در گل گیر کردن را، از زبان یکی از معلم‌های دبیرستانم شنیدم که داشت از کتاب «پتروزبورگ» می‌نالید. از بس ارجاعات داشت. 
ولی خب، این اثر از سنان انطون، همین اعجام،  ارجاعاتی بسیار آشنا داشت برایم. چرا آشناتر بود؟ زیرا که خود و جهانم را بسیار شبیه‌تر به ادبیات عرب می‌دانم تا ادبیات روسیه! مشخصا ایدۀ اصلیِ کتاب و توضیحات سنان انطون در اول کتاب شاید برای مخاطب غربی، اندکی رازآلود باشد. توضیحات در مورد چیست؟
اعجام یا همان نقطه‌ها از ریشۀ سه‌حرفیِ ع‌ج‌م به معنای بیگانه آمده است. چرا اعراب کلمه‌ای که برای نقطه جعل کرده اند را این ریشۀ سه حرفی ساخته اند؟ چون از غیر این نقطه‌گذاری را یادگرفته اند و رسم‌الخط کوفیِ عربی، نقطه نداشته است.
حال این تصویر برای من بسیار آشناست. زیرا برای نمونه از بچگی در گوشم خوانده اند که چرا دو فاطمیه داریم. تفاوت بین سبعین (هفتاد) و تسعین (نود) و عدم وجود نقطه و قرائنی در روایتِ موجود برای تشخیص زمان شهادت دختِ نبی. اما برای مخاطب غربی شاید بیش از حد رازآمیز باشد این وضعیت زبان عربی.
باری، بسیاری دیگر از ارجاعات اثر برایم آشنا بود و کیفور می‌شدم از این. البته حس می‌کنم سنان انطون، فیگور و تصویری مثلِ ایشی گورو برای ادبیات ژاپن داشته باشد در نگاه ادبیات عرب. همانطور که عده‌ای ایشی گورو و ادبیاتش را بیشتر غربی می‌دانند تا ژاپنی، شاید بتوان نشان داد که اطون هم به صورت معناداری رنگ غربی دارد. البته به نظرم، ریشه در اتمسفر عربیِ واضحی دارد این اثر.

۶- {اگه خیلی نسبت به اسپویل‌شدن حساسی اینجا رو نخون. داستان رو لو ندادم ولی خب!}:
پیچش داستانی و افشای حقیقت آخر داستان عالی بود. واقعا کاشت داستان برای چنان برداشتی واقعا عالی بود. توصیفات نویسنده مختصر و به اندازه بود و تصویری که از شخصیت‌های اصلی داشتیم واقعا عالی بود. این تاکیدی که در شخصیت‌سازی و ترسِ شخصیت‌ اصلی از دورورییِ مردم و تاثیری که در پایان داستان داشت عالی بود. واقعا این مورد که در حکومت‌های تمامیت‌خواه، به احتمال بیشتری مردم دورو و مزور می‌‌شوند را به نیکی در ذهنم حک کرد.
کنایه‌ها و شوخی‌های اثر هم که عالی بود.



بیشتر از این هم می‌تونم از اثر بگم، ولی بقیه‌اش رو می‌ذارم برای بازخوانیِ آتیِ اثر. اندکی هم سانسور دارد ترجمۀ اثر که به فهوای کلام آسیبی وارد نمی‌کند (البته جاهایی که ظن به سانسور بود را چک کردم و احتمال دارد بخش‌های حذف شده باشد که متوجه نشده باشم).
البته دیگر کتابی که 500 نسخه تیراژ می‌خورد که سانسور کردن ندارد!!! بیچاره کتاب!!!
        

62