معرفی کتاب سفر در خواب اثر شاهرخ مسکوب

سفر در خواب

سفر در خواب

4.4
16 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

29

خواهم خواند

35

شابک
9786006182766
تعداد صفحات
88
تاریخ انتشار
1399/7/8

توضیحات

        به مرغی می‌مانم که در ته آسمان ناگهان بال‌هایش بریزد و در میان ستارگان، آویخته به تاریکی حیران بماند. دیگر نمی‌دانم دستواره در دست کیست اما می‌بینم که هرچه فروتر می‌رود به‌جایی گیر نمی‌کند، ژرفای آب پایان ندارد. می‌خواهم چیزی بپرسم نمی‌توانم. راهنمای روزگاردیده فکر مرا می‌خواند و جواب‌هایش را مثل سرمای بی‌زبانِ زمستان در من می‌دمد. پیش از آن‌که بگویم چه می‌کنی مرد، مرا به کجا می‌بری؟ او فهمانده است که «آب می‌برد نه من».

      

یادداشت‌ها

          "خواب نوشته"، برای من ژانر عزیزی است. یادم می آید، چهار پنج سال پیش، وقتی "خواب نوشته ها" ی آدورنو را می خواندم، بسیار هیجان زده شده بودم. گویی گمشده ی غریبی را در ادبیات پیدا کرده بودم. کتابی با خرده داستان های جذاب، عجیب و چند خطی، که هر کدام از این خرده داستان ها، می توانستند سوژه های عجیب و غریبی را برای داستان های بلندتر فراهم کنند. 
اما از "خواب نوشتن" هرچقدر که به خاطر خاصیت بدیع و سورئال خواب ها و رویاها می تواند جذاب باشد، و البته نوشتن و امتحان کردنش هم وسوسه کننده، با این حال کار دشواری است. چاشنی "پریشان نویسی" که خاصیت خواب نوشته است، ممکن است انقدر آش شلم و شوربا و درهمی بسازد که نتیجه نهایی نتواند پلی بین تجربه شخصی و ذهن مخاطب ایجاد کند. دقیقا همین نقطه به نظر من گره اصلی "از خواب نوشتن" است، پل زدن بین شخصی ترین تجربه ی آدمی، یعنی "خواب دیدن" و تبدیل کردنش به امری جذاب برای ذهن مخاطبِ تا حدودی عام. چنین چیزی شاید فقط از عهده نویسندگان خبره ای بر بیاید، آدورنو، بنیامین و با کمی اغماض، شاهرخ مسکوب. از این نظر از خواب نوشتن کار سختی است. پریشان گویی بخش ذاتی "از خواب نوشتن" است. "خواب نوشته" نمی تواند مثل یک داستان معمولی حال با کمی سیالیت روایت شود، سیالیت، پریشان گویی و پریدن افکار به هر سو، خاصیت خواب نوشته ها است.
برای کسی که حوصله ی کمی "پریشان احوالی" را ندارد، ممکن است "خواب نوشته ها" متون جذابی نباشند. خصوصا این که "خواب نوشته ها" از همین حیث "شخصی بودن تجربه" ممکن است کمی مبهم باشند، فهم متقابلی بین متن و مخاطب ایجاد نشود و متن آشفته و بی در و پیکر به نظر برسد. با این حال به نظر من باید از "خواب نوشته ها" لذت برد، مثل غرق شدگی در سرخوشی های مخدرات، حال فهم پذیر باشند یا نه، ممکن باشند یا نه، خیلی شاید مهم نیست. "خواب نوشته" با بر هم زدن قوانین واقعیت، تجربه ای جدید از دیدن و خواندن ایجاد می کنند. خواندن "خواب نوشته" همان پریشانی افکار است در لحظه های اوج مستی . همان رویاهای نزدیک خواب که آدمیزاد در آنها جرات پیدا می کند تصمیم های جدید بگیرد، فضاهای نو را کشف کند و قوانین و اجبارها و زنجیرهای طبقاتی را یک جا در هم بریزد. "خواب نوشته" محصول همان لحظه های پریدن از خواب و پیدا شدن در "نه در کجایی"ها است. همان لحظه های کوتاهی که بعد از بیدار شدنی عجیب از خوابی غیر معمول، زمان را و فضا را گم کرده ای، روز و شب مشخص نیست، کی خواب رفته بودی؟ کجا خواب رفته بودی؟
        

5

          ابتدای کتاب قسمتی از یادداشت‌های شاهرخ مسکوب اومده: «ا.ح از اصفهان آمده است. بعد از پنج سال همدیگر را دیدیم. دیدار یار غایب دانی چه لطف دارد، ابری که در بیابان بر تشنه‌ای ببارد. دیشب گپ فراوانی زدیم و لا به لا شوخی و متلک پشت سر هم و خنده فراوان؛ مثل سالهای گذشته و آن مصاحبت‌ها و همنشینی‌ها... ا.ح گفت نایب‌پور و اکبر برجیان هر دو مرده‌اند ولی آقا مهدی سلامت است. رفیق دوران نوجوانی، شکفتگی و سرزندگی. چه قهری کردم که دیگر هرگز درست نشد. چقدر دلم برایش تنگ شده. خیال میکنم اگر روزی ببینمش، اصفهان آن سالهایم را، آن سرسبزی و آن شادی بی‌قرار را به دست می‌آورم.» به نظر میاد این اتفاق شروع نوشتن خاطرات گذشته به طور خواب‌ و رویا گونه و بدون زمان از قدیم و عمده اتفاقاتی که بین مسکوب و آقا مهدی و در اصفهان افتاده، بوده است. تشبیهات آدم‌ها و شهرها برای من خیلی جالب بود و همچنین توصیفات از اصفهان و محله‌هایی که اکثرش رو بارها دیدم.ه
قسمتی از متن: «می‌گویم شاید، زیرا نمی‌بینیم در بن زمین چه می‌گذرد که آتش از دهانه‌ی آتشفشان زبانه می‌کشد. حرف نیز گاه از چشمه‌ی زبان فواره می‌زند بی آنکه بدانیم در زیرترین لایه‌های روان چه گذشته و سخن ما از چه انگیزه‌های ناشناخته‌ای مایه گرفته است.»ه
        

0

سامان

سامان

1403/9/30

          روزها در راه یادداشت‌های روزانه‌ی زنده یاد شاهرخ مسکوب از سال 57 تا 76 هست که یادداشتهای این شخصیت فرهنگی، کتابی غنی و پر ارزش رو به مخاطبان تقدیم کرده که در ادامه در سطح توان و دانش بسیار کم خودم،سعی میکنم در مورد ارزش این کتاب صحبت کنم.
کتاب از آذر 57 و ماه های منتهی به انقلاب شروع میشه.ابتدای کتاب یادداشت هایی از اون دوران پر تلاطم آورده میشه و از امید به تغییر در نوشته های ایشان میخوانیم اما این امید خیلی زود تبدیل به ناامیدی میشه! حدودا 100 صفحه ابتدایی کتاب یادداشتهای ایام انقلاب هست که روایت اون ایام و به طور کلی بزنگاه های خاص سیاسی برای من همیشه جذابیت داشته.  
بیشتر این بیست سالی که در کتاب یادداشتهای جناب مسکوب رو میخونیم،ایشون دور از وطن و در پاریس ساکن هستند.درد غربت و غم دوری از وطن برای ایشانی که وطن دوست هستند به خوبی در لا به لای نوشته هاشون مشاهده میشه.نوشته هایی که رنگ و بوی صداقت داشت و از ریا به دور بود. 
 از نکات بسیار جالب کتاب رابطه شاهرخ مسکوب با دخترش غزاله است.چقدر دلنشین،چقدر عاشقانه، چقدر لطیف و چقدر خواندنی بود.غزاله خانم که یکی دو سال قبل انقلاب به دنیا میاد در نوشته های مسکوب نقش پر رنگی داره و ما از کودکی ایشون تا زمان بیست ساله شدنش از رابطه خوب او و پدرش میخونیم.شیرین زبانی های غزاله وقتی سن کمی داره و قربون صدقه رفتن های او و پدرش برای همدیگه، واقعا برای من یکی بسیار شیرین و دلنشین بود.
در طی این سالها ما احوالات درونی آقای مسکوب رو در خلال یادداشت‌ها میخونیم.احوالاتی که غم بر اون چیره شده و چنان مسکوب این غم درونی به زیبایی توصیف میکنه که هر زمان در کتاب به این قسمت ها میرسیدم بعد از خوندن چندین خط،کتاب رو میبستم و غرق میشدم و البته اینکه یکی تونسته عمیق ترین احساسات غم و اندوه خودش رو به این شکل توصیف کنه،برام خیلی جالب بود. انگار مسکوب به عمیق ترین قسمتهای احساس آدمی شیرجه میزنه و هر چه آنجا رو میبینه به خوبی توصیف میکنه.هم شیرجه زن قهاری است و هم توصیف کننده ماهری.پس نتیجه حتما خواندنی خواهد بود.
یکی از بخش های بسیار خواندنی کتاب نظر جناب مسکوب در مورد تجربه خواندن و دیدن آثار هنری است.فیلمها و تئاتر هایی که دیدند و نمایشگاه های نقاشی که تماشا کردند.از طرفی ایشون یه شخصیت کتاب خوان عاشق کتاب بود که در طول این یادداشت ها بارها و بارها نظراتشون رو در مورد کتابهای مختلفی که مطالعه کردند، نوشتند و این نظرات به نظرم این کتاب رو بسیار غنی کرده.برای همه ماهایی که کتاب دوست هستیم،خیلی از مواقع یکی از علایقمون خواندن نظرات دیگران در مورد کتابهاست.حال یک شخصیت بزرگی مثل مسکوب در این کتاب میاد در مورد چندین و چند کتاب نظراتشو میگه.نظراتی که بسیار صریح و بی تعارف ذکر شده.آثار دولت آبادی و گلشیری، کوه جادوی توماس مان، در جست و جوی زمان از دست رفته و کلی کتاب دیگه که مسکوب اونها رو خونده و ما در کتاب از نظرات مسکوب در مورد اونها آگاه میشیم که برای من یکی بسیار جذاب و خواندنی و پر نکته بود.نگاه ژرف و عمیق مسکوب به کتابها نشان از هوش و سواد بالای او در زمینه کتاب خوانی است که خوشا به حال ما مخاطبان که میتونیم همچین نظراتی را بخوانیم.
از نظر احساسی کتاب رو بسیار دوست داشتم و علاقه بسیار زیادی بهش پیدا کردم و برای من تبدیل به یکی از بهترین تجربه های مطالعاتی ام شد.در این روزهای گرم تابستان، این کتاب برای من یک نوشیدنی گوارا بود که تشنگی ام رو رفع کرد. !
        

0

          سفر در خواب مسکوب رو دوباره خوندم امشب. هم دلم براش تنگ شده بود، هم مهم‌تر از اون احساس می‌کردم واقعا در جایی بین خواب و بیداری خونده بوده‌مش و تقریبا چیزی یادم نمونده ازش. از همین گودریدز نداشتن متنفرم، از اینکه دیگه علاوه بر حافظه‌ی ذهنی حافظه‌ی مکتوب هم ندارم که این جور وقت‌ها بهش مراجعه کنم و بهم این توهم رو بده که چیزی از کتاب یادمه. پیش از این هم دائم به خونده‌هام برمی‌گشتم، چون دلم براشون تنگ می‌شد و چون خسته می‌شدم از اینکه نظرم رو درباره کتابی بپرسن و بگم خونده‌م، ولی جوری یادم نمیاد که انگار نخونده باشم، و برمی‌گشتم بهشون دوباره و چندباره. اما از وقتی گودریدز ندارم استرس و ترس عقب موندن و ازدست‌دادن هم اضافه شده به این پروسه، دائم احساس می‌کنم باید همه‌ی اون حافظه رو با دوباره‌خونی بازیابی کنم و خب هی فکر می‌کنم شاید دیگه حالا حالاها نرسم چیز جدیدی بخونم با این اوصاف.
القصه. امشب دیدم دوباره دلم برای شیوه‌ی نوشتن مسکوب تنگ شده، اتفاقی که هرازچندی می‌افته و معمولا میرم سراغ روزها... یا در حال و هوای جوانی، و گفتم این بار برگردم به این.
من مسکوب‌باز و مسکوب‌دوست نبوده‌م و نیستم هرگز، حتی با اینکه دلم براش تنگ می‌شه هرازچندی، اما به قول گلشیری واقعا «از هرچه بگذریم مسکوب قصه‌نویس است»*. حتی وقتی قصه نمی‌نویسه. و تقریبا هیچ‌وقت قصه نمی‌نویسه. اما کیفیت روایتگری‌ای درش هست که به‌نظر من آدم‌ها رو قصه‌نویس و قصه‌گو می‌کنه، حتی اگر انتخاب خودشون نهایتا این نباشه. توی این یکی بیشتر از بقیه‌شون هم خودش پرو بال داده و دست از کنترل این قصه‌گویی برداشته انگار، گذاشته مرز بین خواب و بیداری، خواب و خاطره و دلتنگی و فقدان و ناراحتی از بین بره و همه‌شون باهم سفری رو براش رقم بزنن که گاهی دیگه نمی‌خوای حتی بدونی این بخشش خوابه یا بیداری. هرچند که ذهن خودش مرتب‌تر از این حرف‌هاست، این یکی از چیزهاییه که خوندنش رو همیشه برای من لذت‌بخش می‌کنه. حدی از نظم و ترتیب درونی ذهنی داره مسکوب که باعث می‌شه هرگز نتونه و شاید حتی نخواد در نوشتن به سیال ذهن حقیقی‌ای که ویژگی بارزش عدم‌تمرکزه برسه. مسکوب حتی در سیال‌ترین حالت نوشتن هم حدی از نظم و سیر منطقی رو حفظ می‌کنه، و این من رو خوشحال می‌کنه.
اما در این‌یکی اون سیالیت جور خوبی جاری بود، متن کوتاهه و درنتیجه تونسته در تمام طولش حد خوبی حفظش کنه. و این سیالیت رو در جایی هم پیاده می‌کنه که به‌طور خاص من رو جذب می‌کنه، در شهر، تصویری ذهنی و عینی در رویا و در بیداری از شهر، و نه هر شهری، اصفهان. اصفهانی که برای من هم هنوز هاله‌ای از جادو داره، که بلد نیستم مثل مسکوب ازش بنویسم و ترجیح می‌دم تا وقتی بلد بشم کلا چیزی نگم ازش، اما این باعث می‌شه لذت ویژه‌ای برام داشته باشه این متنش. اصفهان مسکوب معرکه ست، شب‌های چهارباغ مسکوب همونیه که باید باشه، و آدم‌های اصفهانش خیلی واقعی‌ن. و حال‌وهوای نوستالژیک-جوانانه-سرخوشانه‌ی مناسبی هم همراهش کرده که این دفعه که خوندمش خیلی من رو یاد پرویز دوایی انداخت هی، که هر چیزی که اون می‌نویسه رو دوست داشته‌م، همیشه.
خوندن کل متن شاید چیزی در حد یک ساعت، کمتر یا بیشتر، طول بکشه، اما آدم رو یک سفر می‌بره اصفهان، اون‌ هم در حالی در میانه‌ی بیدار بودن و نبودن.

*مقاله‌ی خوبی از گلشیری درباره بزرگ علوی، «از هرچه رفته علوی داستان‌نویس است»
        

29