"خانه کج"، نه صرفاً یک رمان جنایی، که تصویرگرِ ژرف‌ترین اعوجاج‌های روح انسان است؛ قصری آراسته، بناشده بر خاکِ ناپایداری که به آهستگی، درونِ خود فرو می‌ریزد.
آگاتا کریستی، بانویی که قرن‌هاست جنایت را به ضربِ منطقِ محض کالبدشکافی می‌کند، در این اثر دست از بازی‌های همیشگی‌اش با کلید و قفل و سرنخ برداشته و وارد قلمروِ لرزان و تیره‌تری می‌شود: خانواده. جایی که قتل، نه آغاز فاجعه، که محصول نهایی آن است؛ نه معلول یک لحظه خشم، که ثمرهٔ سال‌ها تلنبارِ زهر در رگ‌های نامرئی یک نظام خانوادگی پوسیده.
خانه کج، آن‌گونه که از نامش پیداست، تمثیلی‌ست از جهانی که بنیادش کژ است. نه فقط در معماری و آجر و سنگ، که در دل‌ها، در پیوندها، در آن‌چه که به غلط «محبت» و «وفاداری» می‌نامندش. هر یک از اعضای این خانواده، آینه‌ای شکسته است از بشرِ مدرن: مغرور، زخمی، دروغ‌گو و مصلحت‌طلب و در میان آن‌ها، کودک. بی‌پیرایه، سرد، ناظر و… چه‌بسا چیزی بسیار هولناک‌تر از یک قاتل. در همین نقطه است که کریستی، بی‌آن‌که فریاد بزند، بی‌آن‌که خطبه بخواند، پرده را کنار می‌زند: ما با یک نسل معصوم و معیوب طرف‌ایم؛ نسلی که در سایه‌ی کجیِ نسل‌های پیش از خود، هیچ تصور درستی از انسانیت ندارد.
لحن رمان، آرام است؛ بی‌شتاب، بی‌اغراق. اما آنچه از دل سطرهایش بیرون می‌خزد، نفس را در سینه حبس می‌کند. کریستی قهرمان نمی‌سازد، تقصیر را گردن یک‌نفر نمی‌اندازد. او نشان می‌دهد که جنایت، می‌تواند در سکوت لبخندها، در بوی قهوه صبحگاهی، در نوازش یک مادربزرگ، در نگاه کودکانه‌ای بی‌هیاهو زاده شود.
خانه کج نه فقط یک معمای جنایی، که پرسشی فلسفی‌ست: اگر بنیان خانه‌ای از آغاز کج باشد، آیا می‌توان بر آن امیدی بنا نهاد؟ آیا ترمیم ممکن است؟ یا تنها باید نظاره‌گر فروپاشی بود و پذیرفت که بعضی بناها، تنها برای ویرانی ساخته شده‌اند؟
سپاس، آگاتا کریستی، برای این تلنگرِ بی‌صدا. برای خانه‌ای که گرچه کج بود، راست‌ترین حقیقت‌ها را پیشِ چشم‌مان نهاد.
        

          فقط می‌تونم بگم مث بقیه آثار آگاتا کریستی شاهکاره 
        

          بازم آگاتا، این ماه و با آگاتا شروع کردم و امیدوارم با آگاتا به پایان برسونم 
این کتاب داستانِ جالبی رو روایت می‌کنه راجب پیرمردی‌ که کشته شده و قاتل کدوم یکی از اعضای خانوادن؟ درست حدس زدی، کسی که فکرشم نمیشه کرد🫴🏻
        

          کتاب  خانه ی کج اثر آگاتا کریستی

داستان این کتاب در مورد چارلز هایدون جوانی است که نامزدی بنام سوفیا لئونیدس دارد، پدربزرگ سوفیا، آریستاید لئونیدس به شکل مشکوکی میمیرد و چارلز برای تحقیق درمورد این مرگ مشکوک به خانه آنها می رود 
این خانواده پر جمعیت است و هر کدام از اعضای خانواده انگیزه هایی برای قتل دارند و چارلز باید از میان همه ی راز ها و دروغ ها جوابی برای این معما پیدا کند .......


خانواده لئونیدس مثل خیلی از خانواده های ثروتمند است که ثروت و قدرت آنها باعث می شود حرص و طمع در آنها شکل بگیرد و در پشت نقاب هایی که به چهره دارند حقایقی را پنهان کنند که مسبب آن منفعت طلبی محض است.🍀


پایان این داستان و جواب معما حقیقتا غیر منتظره بود و این برام خیلی جذاب بود بنظرم   انگیزه قاتل ابعاد  متفاوتی داشت و صرفا نمیشه از یک جنبه به قضیه نگاه کرد 


من از یه تایمی به پرونده های جنایی علاقه مند شدم اما بیشتر از یوتیوب دنبال میکردم و بعنوان کتاب شاید این دومین کتابی باشه که از این ژانر و از آگاتا کریستی میخونم و جذاب بود برام شاید از این به بعد بیشتر از این ژانر بخونم 
اولین کتابی که از این نویسنده خوندم راز سیتافورد بود که از یکی از دوستانم هدیه گرفتم و جذاب بود واقعا....🌱

مرگ یک انسان همیشه برای ما آدما اتفاق شوک آوریه چه بسا که دیگه قتل هم باشه اینکه بدونیم  چه کسی همچنین عمل شنیعی رو میتونه مرتکب بشه و با چه انگیزه ای همه جذابه هم ترسناک قتل جزو کارهایی است که نهایت تاریکی درون یک فرد رو نشون میده و من هیچوقت نمیتونم بپذیرم که یک قتل فقط انگیزه مادی داشته باشه و اینکه شاید برای این  ترسناکه که هممون یک بعد تاریک درونمون داریم که اگه بر روحمون غالب بشه نتایجی مثل قتل رو به جا بزاره....☠️