معرفی کتاب تاسیان اثر هوشنگ ابتهاج

تاسیان

تاسیان

4.3
30 نفر |
7 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

8

خوانده‌ام

62

خواهم خواند

42

شابک
9789649631868
تعداد صفحات
240
تاریخ انتشار
1394/11/27

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        
دوش ان رشته های یاس بود که بود 
خفته بر سینه دل انگیزت 
راست گفتی که آرزوی من است 
که چنان گشته گردن آویزت.
... 

      

یادداشت‌ها

          عشق من و تو؟ آه..
این هم حکایتی‌ست
اما در این زمانه که درمانده هرکسی
از بهر نان شب
دیگر برای عشق و حکایت مجال نیست..

شاد و شکفته در شب جشن تولدت
تو بیست شمع خواهی افروخت تابناک
امشب هزار دختر هم‌سال تو ولی
خوابیده‌اند گرسنه و لخت روی خاک
زیباست رقص و ناز سرانگشت‌های تو
بر پرده‌های ساز
اما هزار دختر بافنده این زمان
با چرک و خون زخم سرانگشت‌هایشان
جان می‌کنند در قفس تنگ کارگاه
از بهر دستمزد حقیری که بیش از آن
پرتاب می‌کنی تو به دامان یک گدا
وین فرش هفت رنگ که پامال رقص توست
از خون و زندگانی انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش، هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش، هزار ننگ
اینجا به خاک خفته هزار آرزوی پاک
اینجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار کودک شیرین بی‌گناه
چشم هزار دختر بیمار ناتوان..

دیر است گالیا!
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نیست
هر چیز رنگ آتش و خون دارد این زمان
هنگامهٔ رهایی لب‌ها و دست‌هاست

عصیان زندگی است
در روی من مخند!
شیرینی نگاه تو بر من حرام باد!
بر من حرام باد از این پس شراب و عشق!
بر من حرام باد تپش‌های قلب شاد!
یاران من به بند،
در دخمه‌‌های تیره و نمناک باغشاه
در عزلت تب آور تبعیدگاه خارک
در هر کنار و گوشهٔ این دوزخ سیاه

زود است گاليا!
در گوش من فسانهٔ  دلدادگي مخوان
اکنون ز من ترانهٔ شوریدگی مخواه..
        

0

          در باب معنی و تفسیر کلمه‌ی «تاسیان» می‌توان به سادگی یک کتاب نوشت، اما هدف من بی‌سواد معنی و تفسیر لغت نیست. هدف من معرفی این دفترشعر نیز نیست، ابتهاج را چه نیاز به معرفی من؟! اصلا چه باید بنویسم برای او؟ پس ترجیح می‌دهم که همانند پدربزرگ مهربان گزافه نگویم و تنها بخشی از شعرش را به یادگار بنویسم...

گفتمش شیرین‌ترین آواز چیست ؟
چشم غمگینش به رویم خیره ماند
قطره قطره اشکش از مژگان چکید
لرزه افتادش به گیسوی بلند
زیر لب غمناک خواند
ناله زنجیرها بر دست من

گفتمش آنگه که از هم بگسلند
خنده تلخی به لب آورد و گفت
آرزویی دلکش است اما دریغ
بخت شورم ره برین امید بست
و آن طلایی زورق خورشید را
صخره‌های ساحل مغرب شکست
من به خود لرزیدن 
از دردی که تلخ
در دل من با دل او می گریست

گفتمش بنگر در این دریای کور
چشم هر اختر چراغ زورقی‌ست
سر به سوی آسمان برداشت گفت
چشم هر اختر چراغ زورقی‌ست
لیکن این شب نیز دریایی‌ست ژرف
ای دریغا شبروان!‌ کز نیمه راه
می کشد افسون شب در خواب‌شان

گفتمش فانوس ماه
می‌دهد از چشم بیداری نشان
گفت اما در شبی این گونه گنگ
هیچ آوایی نمی‌آید به گوش

گفتمش اما دل من می‌تپد
گوش کن اینک صدای پای دوست

گفت ای افسوس در این دام مرگ
باز صید تازه‌ای را می برند
این صدای پای اوست

گریه‌ای افتاد در من بی امان
در میان اشک‌ها پرسیدمش
خوش‌ترین لبخند چیست ؟
شعله‌ای در چشم تاریکش شکفت
جوش خون در گونه‌اش آتش فشاند

گفت لبخندی که عشق سربلند
وقت مردن بر لب مردان نشاند
من ز جا برخاستم
بوسیدمش
        

28

          به نام او

هوشنگ ابتهاج یکی از پاکیزه‌سراترین شاعرانِ معاصر است به این معنا که حشو و زواید در دیوان او بسیار بسیار کم است. من یاد ندارم غزلی از سایه خوانده باشم و با خودم گفته باشم که مثلاً این بیت می‌توانست نباشد. شعرهای ابتهاج از معیارهای که خود وضع نموده پائینتر نمی‌آید. او در تمام قوالبی که شعر سروده به این معیارها نظر داشته است.

البته این میزان از دقت در همه انواع شعری یکسان نیست. آنچه که مشخص است این است که هوشنگ ابتهاج غزلسراست و یکی از بهترین‌های شعر معاصر است ولی پس از غزل، اشعار نیمایی بیشترین حجم دیوان او را تشکیل می‌دهد و یکی از معروفترین شعرهای او در بین عامه یعنی ارغوان در قالب نیمایی سروده شده است. تاسیان مجموعه اشعار نو هوشنگ ابتهاج است که شامل چهارپاره و نیمایی‌ست و توسط نشر کارنامه منتشر شده است.

اشعار تاسیان (که دفتر چندان حجیمی نیست) اشعار سایه از سال ۱۳۲۵ تا سالهای اخیر است.
همانطور که در ابتدای این یادداشت گفتم، نیمایی‌های سایه به مانند دیگر اشعارش، شعرهایِ تمیز و شسته رفته‌ایست. شاید از اوجهای بزرگان شعر نو در تاسیان خبری نباشد ولی شعرهای آبرومند این دفتر برای طالبانش نکات آموزنده کم ندارد.

من نیمایی‌ها کوتاهِ تاسیان را برتر از دیگر اشعار می‌دانم و به نظرم جزو بهترین اشعارِ کوتاه معاصر است.

پنج شعر از تاسیان:

باز طوفانِ شب است
هول بر پنجره می‌کوبد مُشت
شعله می‌لرزد در تنهایی:
باد فانوسِ مرا خواهد کُشت؟
●

دلِ من باز چو نی می‌نالد
ای خدا! خونِ کدامین عاشق
باز در چاه چکید
●

ای صبح!
           ای بشارتِ فریاد!
امشب خروس را
در آستانِ آمدنت
                 سربریده‌اند
●

ساحتِ گورِ تو سروستان شد
ای عزیزِ دلِ من
تو کدامین سروی!
●

برداشت آسمان را چون کاسه‌ای کبود
و صبح سرخ را
لاجرعه سرکشید
آنگاه
خورشید در تمامِ وجودش طلوع کرد
        

1