جنگی که نجاتم داد
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
15
خواندهام
346
خواهم خواند
113
نسخههای دیگر
توضیحات
این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.
جمعه،صبح خیلی زود،کفش های مام را دزدیدم. مجبور بودم،تنها کفش هایی که توی خانه داشتیم؛البته به جز کفش های جیمی که حتی برای پای معیوبمهم کوچک بودند.کفش های مام خیلی برایم بزرگ بود،اما جلویشان را با کاغذ پر کردم.دور پای مشکل را پارچه ای پیچیدم.بند کفش ها را محکم بستم کفش ها حس عجیبی می دادند،اما حدس میزدم در پایم بمانند. جیمی بهت زده نگاهم میکرد.آرام گفتم:«مجبورم بپوشم،وگرنه کردم پام رو میبینن.» گفت:«وایسادی!راه می ری» لحظه ی بزرگی که منتظرش بودم،هیمن بود؛اما حالا برایم مهم نبود.خیلی چیزها پیش رو داشتم.«آره... میتونم»نگاه تندی به مام انداختم که روی تخت،پشت به ما خوابیده بود و خرو پف میکرد...به من افتخارمیکرد؟ابدا!
لیست برترین رمان های ادبیات نوجوان جایزه ی ادیسه داستان جنگی ادبیات معاصر پرفروش ترین کتاب های نیویورک تایمز جایزه ی اشنایدر فمیلی جایزه ی ویلیام الن وایت داستان تاریخی دهه 2010 میلادی ادبیات داستانی جایزه ی نشان نیوبری ادبیات کودک و نوجوان داستان ماجرایی ادبیات آمریکا پرافتخارترین کتاب ها کتاب کودک
بریدۀ کتابهای مرتبط به جنگی که نجاتم داد
نمایش همهیادداشتها