یادداشت K.A
1401/2/15
جنگ بهانه ای برای اثباتِ "من زنده ام" حتی اگر سال ها در اسارت پنجره باشی و دنیا را از قاب پنجره ببینی، باز فرق می کند که دنیای بیرون جنگ باشد یا نه! "جنگی که نجاتم داد" از ان کتاب هایی بود که در لیست کتابهایم نوشته بودم تا بخوانم. ماجرای دختری که مشکلی در پایش دارد،آدا. که مادر بی رحمش زندگی را برایش جهنم کرده. اجازه هیچ کاری را به او نمی دهد و عملا آدا را در خانه زندانی کرده. آدا اجازه ندارد کار های کوچکی مثل غذا خوردن را انجام دهد؛ مادرش بین او و برادر کوچکترش تبعیض قائل میشود و کتک های وحشتناکی می زند! تا اینکه جنگ جهانی دوم شروع میشود و مادرش میخواهد فقط برادر کوچکتر ادا را به جای امنی ببرد… همان اول که اسمش را دیدم مشتاقش شدم. جنگی که خسارت که نمی زند هیچ، ناجی هم هست! اما بعد از اینکه چند خلاصه از کتاب خواندم و نظرات خوانندگان قبلی را دیدم، شوقی که برای خواندنش داشتم ذره ذره کم شد. چرا که احساس میکردم همه اش درباره جنگ جهانی و فرانسه و … است. بعد هم در مورد مادری به شدت نفرت انگیز. اما خب خوشحالم که تقدیر کاری کرد که مجبور شوم و بخوانمش… شخصیت پردازی داستان خوب بود. آدا با وجود متفاوت بودنش قابل درک بود. به جز ظاهر ادا که کم پردازش شده بود، شخصیتش را می شناختیم. علایقش و می توان گفت ترسی که نسبت به مادرش داشت مشهود بود. با وجود متفاوت بودنش با سایر شخصیت ها توصیف خوبی داشت و باعث شد من دچار اینکه "اصلا شخصیت اصلی کدوم بود؟" یا مجبور به دوباره خواندن متن نشوم. زاویه دید از دید اول شخص بود و این به درک بهتر آدا کمک می کرد. اگرچه چون آدا دختری بود که زندگی را فقط از پشت پنجره دیده بعضی اوقات زاویه دید و داستان دچار لغزش و اشکالات کوچکی درمتن میشد. در نهایت میتوان گفت زاویه دید مناسب بود اما در بعضی جاها متن توانایی بهتر بودن را داشت. دیالوگ ها محاوره بودند و این مهم ترین نکته در مبحث دیالوگ ها است(اگرچه بخش زیادی از ان را مدیون مترجم یا مترجمان هستیم). به جز موضوع محاوره بودن، نکته ای که کمی برایم عجیب بود تناقض بین دیالوگ ها و شاید بتوان گفت بخشی از شخصیت پردازی ادا بود. مثلا اینکه ادا نمی دانست گوجه چیست عجیب بود و غیر منطقی. چون درست است که او تا به حال از خانه بیرون امده اما گوجه خوراکی ای عجیب غریب نیست که مثلا بگوییم حق داشته. یا مثلا در بعضی جاها که ادا سوالی میکرد توضیحات می توانستند بهتر باشند. یعنی بعضی کلمات یا موضوعات اسان را سخت توضیح داده میشد و بعضی از چیز های سخت، راحت و واضح. اگرچه به گمانم بخشی از این ها به دلیل ترجمه باشد. روند داستان کمی کند بود و خواننده در بعضی مواقع کمی خسته میشد. اما هر از گاهی توصیفات و حس درک کردن اتفاقاتی مانند بغل کردن سوزان به داد میرسید و احساس میکردی ارزشش را داشت. چرا که ما هم ان حس به آغوش کشیدن گرم را از دید ادا درک میکردیم و این نکته ای زیبا بود. در اخر هم باید بگویم کتاب "جنگی که نجاتم داد" از ان کتاب هایی است که می تواند شما را از اتفاقات هر از گاهی و بد زندگیتان نجات دهد. کتابی که قدر زندگی خودتان را می دانید. فقط کافی است دل را به دریا بزنید و بخاطر ناراحت کننده بودن اوایل داستان، کتاب را نبندید. چه میدانید؟ شاید آدا کاری کند کارستان. از کجا معلوم؟ شاید "کیمبرلی بروبیکر بردلی" ثابت کند کتابش ارزش رفتن سراغ جلد دو داستان آدا را دارد و شما وقت اضافی برایش نگذاشتید! پس ماجرای جنگی که آدا را نجات داد را بخوانید:)
5
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.